پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد...

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ق.ظ
پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


ساعت دو و نیم است که از محل کارم می زنم بیرون. برای تمدد اعصاب و رفع خستگی یکی از آوازهای استاد شجریان را با موبایل گوش می کنم. وارد پارک کنار سازمان می شوم. یه گوشه چند نفری جمع شده اند و مشغول کاری هستند.هوا نم نم می بارد.می گویند سه چهار روزی است هوا بارانی است. مشهد که خبری از باد و باران نبود . راستی عوض همه تان زیارت کردیم و سلام همه تان را به حضرت رئوف رساندیم.


بگذریم، میگفتم:


انگار نه انگار که هوا بارانی است. کنار درختی وسط چمن ها روی زمین خیس نشسته اند و چیزی به هوا پرتاب می کنند.جوری چمباتمه زده اند که گویی فراموش کرده اند زمین زیرشان در حال رقابت با شالیزارهای گیلان است. قبلا هم این منظره را دیده بودم ولی بی تفاوت از کنارش رد شده بودم. این بار جلو رفتم...


دو نفر داشتند یارانه های خود را هدفمند می کردند و بقیه مشغول تماشای تاراج سرمایه این دو نفر بودند. دو نفری که اسکناس های هزاری و دوهزاری را مثل ورق های پاسور در دست گرفته بودند و در ازای پرتاب 2 تاس و آمدن یک مجموع مشخص که ظاهرا از قبل با هم توافق کرده بودند، اسکناس ها را رد و بدل می کردند.


چمن بلند و زمین خیس است. از فاصله ای که من هستم نمی توان نقطه های ریز و سیاه تاس ها را خواند و شمرد. هر چه هست ظاهر و باطن ق م ا ر بازی می کنند. جرات کردم و چند دقیقه ای میهمان جمعشان شدم. البته از فاصله دور. جوری که فقط صدا را بشنوم و شاهد رد و بدل کردن اسکناس ها باشم.


یکی شان وقتی کم می آورد و وقت سلفیدن پول می شد دو دستی بر زانوهایش میزد چنان صدایی میداد که...


دست آخر یکی بلند شد و اسکناس ها را بدون اینکه بشمرد لوله کرد و داخل جورابش گذاشت و راهی شد. چند نفری هم عقبش راه افتادند. و دیگری دستش خالی ماند.بلند شد. با ولع شروع به گشتن جیب هایش کرد. نبود...


هیچ نداشت!


تمام دارایی اش را باخته بود. امروز باید خمار می ماند. یکی با او ماند. ناگهان خیز برداشت و به سوی برنده دوید. شروع به جر و بحث کرد. داشت جر می زد.


ق م ا ر بازی کرده و باخته بود، قسم امیرالمومنین و حضرت عباس می خورد!


ادعای صداقت هم داشت!!


حوصله ام سر رفت، یعنی اعصابم نکشید.فقط گاهی صدای زخمه سه تار محمد رضا لطفی از گوشی موبایل آرامم می کرد و فضا را قابل تحمل.


راهی شدم. گاهی سرم را بر می گرداندم و به پشت سرم نگاه می کردم. هنوز مشغول جدل بودند. کوچه را پیچیدم. صدایشان هنوز می آمد هر دو ادعای صدق در ق م ا ر می کردند و قسم می خوردند.


تنها راه حلی که به ذهنم میرسید یک ریسک دوباره بود. دوباره ق م ا ر. آنهم روی پول باخته.


هیچ نداشته باشد فراموشی و سرگرمی که برای بازنده دارد. به خود آمدم. شجریان می خواند:


تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند


عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست


!!!!!!


*مربوط ها:


ما داریم کجا می ریم؟یا دارن ما رو کجا می برن؟؟


*نا مربوط ها:


منتظر سفر نامه و ... نباشید. از مارکوپلو و ناصر خسرو باید سفرنامه خواست که با اسب و اشتر راهی خراسان و بلخ و مرو می شدند و در کاروانسرا ها ساکن می شدند و از گرمابه های عمومی مفیوض می شدند...


برا ما که باقطار درجه دو رفتیم و با قطار درجه یک برگشتیم و تو هتل آپارتمان های خیابان تهران ساکن بودی، فکر نکنم نوشتن یا ننوشتن سفرنامه توفیری داشته باشه!از ما همون چند قلم دعا رو قبول کنید لطفا!!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۷
پا پتی

قمار

یا رئوف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی