تاکسی
رسیدم سر خیابون. بارون خیلی قشنگ، مشغول باریدن بود.
قبلا اسکناس ده تومنی رو آماده کرده بودم که به محض توقف تاکسی از جیبم بیرون بیارم و نشون راننده بدم که بعدا غر نزنه که برا مسیر هزار تومنی ده تومن نمیدن!
یه تاکسی سبز خالی ترمز زد جلو پام. با دستش اشاره به مستقیم کرد. رفتم مقابل شیشه جلو، بارون و ترافیک مانع از این شد که دست کنم تو جیب و اسکناس ده تومنی رو نشونش بدم. بهش گفتم: پول خرد داری؟ دهیه ها پولم.
گفت : آره. بیا بالا.
از خدا خواسته، سوار شدم. دست کردم تو جیب و اسکناس دهی شق و رقی که به گمانم قبل از عید توسط بانک مرکزی به جهت عیدی توزیع شده بود رو کشیدم بیرون و بردم سمت راننده. گفتم بفرمایید...
گفت: پول خرد ندارم!!!
بعد تو پرانتز اضافه کرد: پول خرد دارما... پنجی ندارم.
ادامه داد: چی میشه مگه؟ مگه من این مسیرو نمی رفتم؟ تو رو هم سوار کردم با هم بریم. چون پول خرد ندارم، نباید تو رو سوار کنم؟
موندم چی جواب بدم!
موقع پیاده شدن ازش تشکر کردم. با خودم گفتم بعضی رفتارهای کوچک، بعضی حرفهای قشنگ، چقدر آدمو به آدمها، به خوبی ها، امیدوار می کنه... پی نوشت: امیدوارم فردا هم یکی از اون راننده های خوب به پستم بخوره و باز این دهی تو جیبم، موندگار بشه...