پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

یا رئوف...


به وقت شام می بایست توسط فخیم زاده یا درویش ساخته می شد. این فیلم صد و چند دقیقه ای هیچ امضایی غیر از یا لطیف اولش از حاتمی کیا نداشت. فیلمی که حرفی برای‌گفتن نداشت. هرچه بود جلوه ویژه بود و حادثه. همین...

مثل همه‌فیلم های پیشین اقا ابراهیم منتظر دیالوگ های ناب بودم. منتظر مناظره های داغ و گوشه کنایه های تیز. ولی دریغ...

بادیگراد، اژانس، دیده بان و چ را بارها و بارها دیده ام. هیچ وقت سیر نشدم. همواره تازه هستند. پر از نکات تازه. ولی به وقت شام فقط حادثه بود. کاش اوج کمتر پول میداد که حاتمی کیا در فیلمش از افکت و صحنه ها کوتاه کند و بیشتر حرف بزند. به وقت شام سناریو نداشت. هرچه بود در حد ۵ صفحه طلق و شیرازه شده از حادثه و اتفاق بود. اگرچه این حوادث و اتفاقات بیننده را پای پرده میخکوب و نگران می کرد و حتی گاهی می ترساند ولی جنس فیلم از جنس فیلم های حاتمی کیا نبود. اعتراف می کنم که اگر من هم جای هیئت مزخرف داوران جشنواره فجر بودم، هیچ جایزه ای به جز جلوه های ویژه به این فیلم نمی دادم. فیلم از لحاظ فنی سطح بالایی داشت به شدت اکشن بود ولی از لحاظ محتوی فقیر بود. بیننده با ترک صندلی های سینما با فیلم درگیر نیست. هیچ دیالوگی در گوشش زنگ نمی خورد. بگذریم از این که خیلی ها زور می زنند ما ان داعشی ریش قرمز را از پشت ایفون های تصویری ببینیم که میگوید: چطوری ایرانی! تا بلکه این فیلم را موجه جلوه دهند.

پ ن:

اوج با حمایت از به وقت شام و پایتخت به خاکی زده یا کارگردانان کاربلد ما با خیال اسوده از حمایت مالی، مخاطب را فراموش کرده اند؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۷
پا پتی

یا رئوف...


آتش بدون دود را نادر ابراهیمی نوشته در هفت جلد.

البته نشر روزبهان این روزها این ۷ جلد را در قالب کتاب سه جلدی عرضه می کند. تا امروز ۲۹۰ صفحه را از جلد اول خوانده ام. داستان، داستان ترکمن صحراست. مقارن با روزهایی که گل محمد در کلیدر دولت ابادی با خوانین جنگ می کرد. اولین برداشت من از خواندن این داستان بلند:

نادر ابراهیمی تلاش کرده کلیدر بنویسد.ولی زاغی ست که ادای طاووس درمی اورد. اتش بدون دود قابل قیاس با کلیدر نیست. ضرب اهنگ کلیدر را، توصیفات ناب کلیدر را، اتش بدون دود ندارد. حق داستان پردازی و قهرمان پروری را دولت ابادی خیلی بهتر از ابراهیمی به جا اورده است. برای کسانی که کلیدر را نخوانده اند، اتش بدون دود رمان خوبی ست. ولی برای کلیدر خوانده ها...

در قیاس مانند: تفاوت اواز محمدرضا شجریان است با شهرام ناظری.

با این همه کتابی ست خواندنی. مخاطب را کنجکاو می کند به ادامه مطالعه. دلزدگی ایجاد نمی کند و او را با روند داستان و شخصیت ها همراه می کند.

انتظار ما هم از یک رمان خوب همین است گرچه کلیدر یک رمان عالی است.


 

 بعدا نوشت:


چقدر زن خوب، تراز و الگو دارد این اتش بدودن دود...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۶
پا پتی

یا رئوف...

دیشب به مصداق حدیث شریف، شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا... یفرحون لفرحنا... راهی یکی از اماکن مقدسه ای شدم که مراسم میلاد حضرت قمر منیر بنی هاشم در آن برگزار می شد. انهم به مدد گوگل مپ. علیرغم همیشه گوگل دروغ می گفت. چه در حجم ترافیک، چه در مسیرهای عبور ممنوع و یک طرفه...
خروجی امداد گوگل چیزی نبود جز تاخیر بسیار چه هنگام ایاب و چه هنگام ذهاب به ضمیمه حجم انبوهی از اعصاب خردی و البته غرولندهای ...
اما این ها هیچ کدام غرض این نوشتار نیست. می خواهم بگویم:
بعضی از این ابزارها، نرم افزارها و اپ ها چه قابلیت هایی دارند. همان قدر که روزی مفید و کاربردی هستند، ممکن است در ایام اضطرار و عنداللزوم خطرناک و اشوب ساز باشند. همین گوگل مپ با امکان مسیریابی و ترافیکش، با ارائه امار غلط از مسیرها می تواند شهری را به آشوب و بی نظمی بکشد. دیشب شاید ۵۰ درصد افراد گرفتار در ترافیک نقشه موبایل را در حالی که کل مسیر را سبز یا ابی نشان می داد، جلوی چشم داشتند اما در عمل سرخ ترین ترافیک ممکن را شاهد بودند. خواسته یا ناخواسته گوگل دیشب عامل ترافیک بود چون تعدادکثیری به او اعتماد کرده بودند.
علاقه ای به تعمیم این قضیه در مقیاس بزرگتر به سایر اپ ها مانند پیام رسان ها و ... ندارم ولی خودتان کلاهتان را قاضی کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۴
پا پتی

یا رئوف...

به یمن عنترمشقی هایی که این روزها بر سرمان می اورند انواع پیامرسان های ایرانی را تست می کنم:
گزارش مشاهدات از جهت تعداد کاربران، سرعت و کاربری به شرح زیر است:
برای من که آیفون دارم و ویندوز:
سروش: به شدت داغون. بدون هر گونه تغییر و تحول عمده. کند و همواره در حال اتصال. چه ویندوز چه ایفون. فعلا مجبورم نصب داشته باشم. به خاطر تبلیغات صدا و سیما همه هم اکانتش را دارند.
ایتا: نسخه ویندوز عالی. کپی تلگرام. نسخه ایفون ندارد. تقریبا همه اشنایان هم اکانت ایتا دارند.
گپ: نصب کردم. حذف کردم. روی ایفون اصلا جواب نمی داد. وینوزش را هم بی خیال شدم. 
ای گپ: فضای گرافیکی قشنگی دارد. به شدت کند است. نسخه ویندوزش نصب نمی شود. خطا می دهد. نسخه ایفون خیلی ناقص است. از ساده ترین امکان که جستجو است بی بهره است.
ولی بیسفون پلاس:
حرف ندارد. فقط نسخه ویندوز ندارد. استقبال هم ندارد. گرافیک زیبا. امکانات فول. عرضه شده در اپ استور (ایمن و تایید شده توسط شرکت اپل) .
خلاصه بیسفون پلاس را نصب کنید و حال کنید. 
اگر دوست و اشنایی هم در خبرگزاری ها و نهادها و ... دارید سفارش کنید که بیسفون را تست کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۳
پا پتی

یا رئوف...

نومایشگاه کتاب امسال هم تمام شد.
پارسال بخاطر دردسرهای انتخاب زوجه، موفق به حضور و تورق در یگانه آوردگاه سالیانه اینترنشنال کتاب را نداشتم.
اما امسال...
مجال اندک بود و بودجه کم.
در حد یک بن، انهم با استفاده از سهمیه خواهرخانم و با بودجه اهدایی از سوی خانم!!!
امسال نسبت به سالهای قبل بی سوادتر بودم.
دقیقا همان حال و هوای حضرت اقا را داشتم که فرمودند: عقب ماندم من از کتاب!
حین خروج، همه غرفه ها را برخلاف همه سالها ندیده بودم. فقط تا راهرو ۱۹ را متر کرده بودم. بن را هم تمام کرده بودم. کمی هم از جیب مایه گذاشتم، البته به ناچار...
انچه خریدم:
- جای خالی سلوچ
- طریق بسمل شدن
- دیدار در هاید پارک
- رهش
- شام خانوادگی
- ریشه ها
- بیگانه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۲
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر


کمی دیرتر از موعدی که اعلام شده بود به سالن نمایش رسیدم. چراغ ها خاموش بود و چمران تازه وارد پاوه شده بود و مورد استقبال وصالی قرار می گرفت. سالن پر از جمعیت بود. گوشه ای کنار دیوار نزدیک ردیف اول روی زمین نشستم...


اصولا اهل فیلم دیدن نیستم، شاید سالی یک بار...


چ را ولی باید می دیدم. اظهارات و انتقادات ضد و نقیض زیاد شنیده بودم. از چ یعنی چگوارا تا نوشته محمد قوچانی و ....


علاوه بر این حاتمی کیا را هم دوست دارم. به خاطر دیده بانش که برایم در رتبه اول علایق سینمایی ام است؛ حتی جلوتر از آژانس شیشه ای و روبان قرمز تماشایی...


ولی جنس چ فرق داشت. با لحظه لحظه چ اشک ریختم...


چ، چمران خمینی بود اتفاقا...


چمران، سرباز خمینی بود...


چمران، عمار خمینی بود...


چِ چمران، همان چیزی بود که از چمران پیش از این در ذهن خود می ساختم و می پروریدم...


چِ حاتمی کیا فقط مهر تاییدی بر آن بود.


چمرانِ چ خیلی دوست داشتنی تر از حاج کاظم آژانس شیشه ای بود...


چمرانِ چ را اندازه دیده بانِ دیده بان دوست خواهم داشت...


چ، چگوارا نبود. چ عین چمران بود و پاسخی به این سه سوال که چمران چه کسی بود؟ چمران چرا چمران بود؟ چمران چگونه چمران شد؟


این هر سه چ، سه سوال مخاطب از چ حاتمی کیا بود که ابراهیم سینمای ایران خیلی خوب از پس جواب دادن به این سه سوال برآمده بود...


چ را باید روی زمین نشست و دید. صندلی های مبله سینما محل مناسبی برای تماشای چ نیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۴۲
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر


1- زندگی را نباید ایده آل دید.

اصلا نباید به دنبال زندگی ایده آل بود. 

یافت می نشود.

هر چه هست، هست. 

شاید، اوضاع بهتر شود ولی مشروط  به این است که بدانی، هر آنچه هست، هست. اگر منتظر هر آنچه باید، باشی. هر آنچه هست را از دست می دهی...

این همان ذم طول امل در شرع مقدس است، ظاهرا...


2- زندگی من هیچ وقت خطی نبوده...

سخته ولی راضی ام.

البته اعتراف میکنم که گاهی اوقات حسرت می کشم برای مدل خطی زندگی.


3- برای لیونل مسی، شبکه های اجتماعی و دنیای آزاد اطلاعات، متاسفم...


4- یه حسی بهم میگه...

یه عده مثل مشاوران، رسانه ها و ... در تلاشند که

از روحانی کاریزما بسازند.

غافل از اینکه شخصیت روحانی اصلا قابلیت کاریزما شدن رو نداره، ساده ترین دلیلش هم اینه که به اذعان خودش، این آدم حقوقدانه!!!


5- انصافا اصلاح طلب ها رسانه، کارکرد  و تاثیراتش رو خییییییلی خوب می شناسند...


6- و ما ادراک ما گوگل...

از عارفی پرسیدند زندگی ات را بر چه بنا کرده ای؟ 

گفت: google

اوقات فراغتمان را در گوگل پلاس سپری می کنم.

مرورگرم گوگل کروم است.

مقالات درسی را از گوگل اسکولر می گیریم.

عکس و ملزومات شغلی ام را هم از موتور جستجوی گوگل می یابم.

جیمیل هم که صندوق پستی ام است.

مشق زبان تخصصی ام را مترجم گوگل ترجمه کرده و لغات را برایم تلفظ می کند.

فیلم های آموزشی و سرگرمی ام را در یوتیوپ تماشا می کنم.

چنانچه راه گم کنم از نقشه گوگل راه خود را می یابم.

این تازه نمی ست از یم گوگل...

و ما ادراک ما گوگل...

چقدر پدرسوخته بوده صاحب این ذهن خلاق سازنده گوگل


7- نمی دونم وقتی پدر و مادرم اسم بنیامین رو برام انتخاب می کردن، لحظه ای به ذهنشون خطور نکرد که یگانه پسرشون ممکنه مثل قوم جهود، آواره و سرکش بشه؟


8- ظریف هم از شدت افسردگی تو شبکه های اجتماعی پلاسه؟


9- لباس های محلی را دوست می دارم، می تواند دژ محکمی مقابل تهاجم فرهنگی باشد، چه بهتر که از کودکی، بچه ها را به پوشیدن لباس محلی عادت دهیم، آنوقت لازم نیست بعد از بیست- سی سال، دغدغه جمع کردن ساپورت  از خیابان ها و پیاده روها به زور گشت ارشاد که هزار مدل ان قلت و نقد دارد، داشته باشیم...

رونوشت:

وزیر محترم آموزش پرورش، جهت اقدام در البسه و روپوش مدارس


10- من زندگی رو به سخره گرفتم؟

زندگی منو به سخره گرفته؟

سخره منو به زندگی گرفته؟

زندگی و سخره، دو تایی با هم منو گرفتن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۴۰
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر...


خیلی قبل تر ها، وقتی که هنوز هر دویشان زنده و بودند و نفس شان به زندگی مان گرمی و برکت می داد، بسیار بهانه شان را می گرفتم. بچه سال بودم و لطف و محبت آن ها به نوه بزرگشان از جنس دیگری بود. پدر بزرگ و مادر بزرگم را می گویم. حیاط خانه ای که با درختان گردو و حوض و فواره وسط حیاطش بهشتی بود برای بچه بازیگوشی مثل من...

روزهایی پیش می آمد که از صبح با بهانه آن خانه و پدر بزرگ و مادر بزرگم، مادرم را کلافه می کردم. 

مادر چادر سر می کرد و رویا محقق می شد...

بسیار پیش می آمد که مرا با مادربزرگ و پدر بزرگ تنها می گذاشت و خودش برمی گشت منزل؛ و این آغاز شیطنت هایم در آن خانه درندشت (درندش، شاید!) بود.

فضولی را دوست داشتم. به هر سوراخ سنبه ای سرک می کشیدم و آمار محتویاتش را در می آوردم. چه بسیار ابزار و وسیله خراب کرده ام و بدون اینکه کسی چیزی بفهمد بعد از سرهم بندی گذاشته ام سر جای اولش. مادرم به این کار می گوید: زیانکاری!

در این میان گاهی که نه! بسیار پیش می آمد که گند خرابکاری هایم در می آمد. نمونه اش:

تصور کنید: فصل پاییز باشد و در حیاط باشی و گردوهای بالای درخت حسابی با لب و لوچه ات بازی کند. گردویی که هنوز در پوست سبزش جا خشک کرده و مغزش هنوز سفید رنگ است؛ برای پسر بچه ای پنج شش ساله مثل من میوه ای ست بهشتی. 

نفس است دیگر...

هوس گردو کرده. آن هم گردوی نارس...

به گوشه و کنار نگاه می کنم. ناگهان جرقه ای...

سنگ!

باغچه را زیر و رو می کنم؛ سنگی پیدا می کنم به قاعده همان گردوی سبز بالای درخت...

هدف...

پرتاب...

و ناگهان صدایی مرا به خود می آورد...

اطرافم پر از خرده شیشه است. پدر بزرگ و مادربزرگ با ترس و دلهره دویده اند سمت حیاط. نگرانی از سر و رویشان می بارد. پدر بزرگ با عصبانیت فریاد می کشد: وایستا سرجات...

خشکت می زد. بغض می کنی و ناگهان بغضت می ترکد...

زار زار گریه می کنی. پدر بزرگ جارو خاک انداز می آورد و خرده شیشه ها را از اطرافت جارو می کند. مادر بزرگ گرم در آغوشت می گیرد و اشک هایت را پاک می کند. امروز می فهمم آن خشم و غضب اولیه برای این بود که خرده شیشه به پایم نرود. 

و من هنوز گریه می کنم و مادربزرگ دست بر سر و صورتم می کشد و اشک هایم را پاک می کند. هی می گوید: چیزی نشده بابا. شیشه است دیگر. فدای سرت. قضا بلا بود. می سپارم دایی ات شیشه بر بیاورد جا بیندازد. و من آرام نمی گیرم. پدر بزرگ دست در جیبش می کند. با چند شکلات و مبلغی پول آرامم می کند. هنوز هق هق می زنم. ولی آرام ترم. رو می کنم به پدربزرگ و مادر بزرگ. با چشمانی سرخ و قیافه ای معصومانه: میشه به بابا مامانم چیزی نگید...

و خنده آرام بخش آن ها تسکینی میشود برای دل نگرانم...

دست سوی پدر بزرگم دراز می کنم و از او قول مردانه می گیرم که: شتر دیدی! ندیدی...

دقایقی بعد من و پدربزرگ گوشه باغچه در حال خوردن گردوی نارسیم. گردو را من پوست می گیرم و پدر بزرگ با چکش می شکند.شیشه بر در گوشه دیگر حیاط مشغول اندازه گرفتن پنجره...

این روزها فقط شرمندگی آن ایام برایم مانده است. هنوز هم نمی دانم پدر و مادرم چیزی از واقعه آن می دانند یا نه؟

===========

حال خدایا...

حال و روزم دوباره مثل بچه گی هایم شده است...

یک سال بهانه ماه رمضان گرفته ایم و منتظرش بودیم. مگر نه این است که ماه رمضان ماه میهمانی خداست. ما هم میهمان خوان رحمت و بخشش شما.

خدایا من همان کودک کنجکاو و زیانکارم که با شیطنت خود حرمت صاحب خانه را نگاه نداشته و با گناهان خود به خودش ظلم کرده و اهل خسارت شده...

ولی یاد گرفته ام که شما؛ خدای من؛ مهربان تر از پدر و مادری...

من هنوز همان کودکم که با چشمان اشک بار از کرده خود پشیمان است و زار زاز گریه می کند و فریاد می کشد که غلط کردم...

نفسم هوس گردوی کال کرده بود..

آغوشت را باز کن، اشک هایم را پاک کن...

با رحمت و مغفرتت خرده شیشه های گناه را از دور و برم پاک کن...

اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا...

پشیمانی ام را جایزه بده...

و در نهایت یک قول مردانه:  گناهانم بین من و خودت بماند. هیچ کس حتی امام زمانم هم از گستاخی ام بویی نبرد...

طاقت شرمندگی اش را ندارم...

یا رب، یا رب، یا رب...

==========

پ ن: 

*برداشتی آزاد از سخنان استاد مرحوم علی صفایی حائری

*خیلی وقت بود ننوشته بودم. قلنج کردم. دعا کنید باز هم توفیق داشته باشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۶
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر...


این روزها هر وقت نخ بادبادک دلم را رها می کنم، بی اختیار راهی مسیر پیاده روی جاده نجف کربلا می شود...


صبح، ظهر، شب...


فرقی نمی کند. با دیدن طلوع و غروب آفتاب، گرمای ظهر و خنکای نسیم شبانگاهی...


چشم هایم را می بندم و دلم را راهی خیل جمعیت پیاده می کنم.


یزورونی، یعاهدکم...


اسامیکم اسجلها، اسامیکم...


هله بیکم یا زوار، هله بیکم...


این دل هوایی را با چای شیرین و غلیظی که در استکان هیئت می ریزم تسکین می دهم.


به یاد چایی شیرین کربلایی ها...


می دانم...


خوب می دانم. این روزها تا نیمه شعبان دلتنگ تر می شوم برایت حضرت ارباب.


دلتنگ ازدحام حرم در شب نیمه شعبان، دلتنگ پارچه های سبزی که در گوشه گوشه حرم برای نوشتن حاجت نصب کرده اند، دلتنگ دعای کمیل شب نیمه شعبان در حائر مقدس و مهم تر از همه دلتنگ آغوش گرم شما...


ولی خوشحال و خرسندم.


چند روزی ست دلم زائر حریم و کویتان شده...


و من خودم را با شعر حافظ تسکین می دهم:


بعد منزل نبود در سفر روحانی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۴
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نسشته در نظر...


باز هم فرار از تنش هایی  که مدتی ست اینجا گریبانگیرش شده ام

و...

پناه آوردن به پلاس و mp3 player...

و تکرار مداوم:

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور...

وحتی گاها خندیدن به ریش لسان الغیب!

که ای پیر فرزانه...

برخیز حالم را ببین...

دورانی ست؛ یکسان است.

هر روز پست تر از دیروز...

پست پست...

و من دچار خفقانی غریب...

و حسرت سال های دور

حاضر به معاوضه ام...

کودکی ام را می خرم...

چند؟

مزرعه ای ست اینجا...

پر از پاچه خوار و پاچه گیر...

بای ذنب؟؟؟؟؟؟؟

یا غیاث المستغیثین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۲
پا پتی