پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۶۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


با سلام خدمت مخاطبان بالا


دیروز بعد از افطار شنیدم. مات و مبهوت ماندم. مستقیم و مست رفتم پای کامپیوتر. در گوگل زدم برکناری پرفسور ثبوتی. خبر واقعیت داشت. مهر و ایسنا آنرا انعکاس داده بودند و چند وبلاگ. عده ای خبر از انقلاب فرهنگی دوم می دادند. عده ای هم خاطرات خود را با پرفسور مرور کرده بودند و افسوس می خوردند. با یکی از دانشجویان مرکز تحصیلات تماس گرفتم. آنها هم بهت زده بودند. تنها کاری که می کردند امضای طومار بود. اهل آشوب نیستند، چون پرفسور آنها را این طور بار نیاورده است. ارزشی بیش از اینها برای وی قائل هستند که بخواهند با آشوب چهره استادشان را خدشه دار کنند.


و اما حضرت آقای دانشجو؟؟؟ وزیر محترم علوم در تمام عمرت نام پرفسور ثبوتی به گوشت خورده؟ اصلا سری به مرکز تحصیلات تکمیلی در علوم پایه زنجان زده ای؟ در صفحه گوگل جستجو کن: یوسف ثبوتی. فقط ویکی پدیا را بخوان. آنگاه متوجه می شوی که چه کسی را عزل کرده ای و چه کسی را به جای او منصوب نموده ای. شما ششمین اختر فیزیکدان دنیا. شاگرد مبرز پرفسور حسابی. اولین استاد نسبیت و کوانتوم ایران. موسس رصدخانه شیراز و موسس مجهز ترین دانشگاه ایران و نگارنده صدها مقاله معتبر بین المللی، برگزیده اولین دوره همایش چهره های ماندگار و ... را معزول کرده و به جایش معاون نمی دانم چی منطقه شمالغرب دانشگاه آزاد را گذاشته ای!!!


من شما را نه به عنوان وزیر علوم، که به عنوان یک فرد بیسواد عادی به زنجان دعوت می کنم. با هم به مرکز پردیس علوم پایه برویم. مطمئن باشید با دیدن فضا و امکانات حتی اگر بیسواد ترین فرد روی زمین باشید تحریک می شوید شروع به درس خواندن کنید. کالجی که  (عمدا نمی گویم دانشگاه) اطرافش خبری از حصار و دیوار و درب نیست و از 20 سال پیش تا به امروزبه اذعان ثبوتی تنها مورد سرقت از آن 20 متر شلنگ آب بوده است. کالجی که خوابگاه آن در خود دانشگاه مستقر است و دانشگاه 24 ساعته باز است. اساتید و آزمایشگاه ها 24 ساعته در دسترس هستند و پرسش از اساتید 24 ساعته مقدور. اگر پا در این فضا بگذارید خودتان پی خواهید برد که با بودجه های ابلاغی شما از وزارت علوم نمی توان چنین امکاناتی را فراهم کرد. این پرفسور ثبوتی است که با نیت خیر خود ابتدا با فروش خانه ای که در شیراز داشته و بعد 20 سال تعامل با خیرین کشور چنین فضایی را فراهم آورده است. او می توانست چنین فضایی را در اقصی نقاط ایران فراهم بیاورد ولی زادگاهش را برگزید(قابل توجه همشهریان). پرفسوری که با کمترین ادعا در سخنرانی های خود تکه کلامش این است که شما دانشجوی فیزیک هستید خب منم یه کم فیزیک بلدم.


آقای وزیر با همه این اوصاف اگر کنارگذاشتن پرفسور را به خاطر کهولت سن قبول کردیم که البته نمی کنیم چرا که بارها او را با دانشجویان مرکز در کوهستان های اطراف شهر دیده ایم. ولی فرض محال محال نیست. به چه حقی چنین رئیسی  را برای این کالج برگزیده اید. شخصی که هیچ آشنایی با این فضا را نداشته و انس و الفتی با اینجا ندارد. مطمئنا دلسوزی پرفسور را هم نخواهد داشت. خود آقای رئیس جمهور کجای دانشگاه آزاد را قبول دارد که معاون اداری و مالی منطقه شمالغرب آنرا به سمت بین المللی ترین دانشگاه کشور برگزیده اید؟ واقعا روی این کار، کار کارشناسی شده است؟ لااقل می توانستید یکی از شاگردان مبرز ایشان را که با فضا و اقدامات ایشان آشنا است را به این سمت برگزینید.


آقای رئیس جمهور و جناب آقای مشایی آیا باز هم رویتان می شود همایش بزرگ ایرانیان خارج از کشور را برگزار کنید و ایرانیان مقیم خارج را به ایران دعوت کنید که فضا فراهم است برای کارکردن؟ شما که نخبه گان ایرانی داخل کشور را برنمی تابید. کاش یکی از آن اعتبار و ارزشی که به ایرانشناس خارجی که دوست داشت قبرش در اصفهان باشد دادید را به نوابغ ایرانی که عمرشان را وقف ایران و ایرانی کرده اند می دادید. آقای بهرام مبشر، آقای فیروز نادری و شاگردان پرفسور ثبوتی که در ممالک کفر تحصیل و در ناسا و اسا کار می کنید، شرایط مهیا است. پشت اسکناس های 5 هزار تومانی چاپ کرده ایم: اگر دانش در ثریا باشد مردمانی از پارس بدان دست می یابند. این تنها امتیاز و ارزش دانشمندان ایرانی است. چقدر شانس آورد چمران که شهید شد. چقدر شانس آورد موسس پژوهشکده رویان که به رحمت ایزدی پیوست و گرنه بلایی سرشان  می آوردیم که آن سرش ناپیدا بود. وزیر شما به بهانه جوانگرایی کسی را عزل کرد که در کلام مقام معظم رهبری هر تار مویش میلیاردها می ارزد.خواستم بگویم فردا شاید مصاحبه او را با بی بی سی ببینید ولی او را بسیار شخیص تر از اینها می دانم. او پرورش یافته زنجان نجیب است.


دکتر سعد الله نصیری قیداری نماینده زنجان در مجلس شورای اسلامی هیچ می دانی که تمام رای خود را مدیون پرفسور ثبوتی هستی؟ از شما که از شیراز شاگرد ایشان بودی انتظار بیش از این است. برای یک بار هم که شده برای زنجان و مردمش نمایندگی کن. لااقل در حد ماجرای مددی. لااقل یک سوال از وزیر علوم. اصلا علم مگر بازنشستگی بر می دارد؟


جامعه فیزیک کشور. نشان دهید که یتیم شده اید. پرفسور عجب شیر زاده بعد از ثبوتی نوبت شماست. خودت بار و بندیل را ببند و راهی ینگه دنیا شو. محترمانه و گرنه کارمند ساده وزارت علوم هم نامه تقدیر و تشکر و هم نامه عزل را می ده دستت.


واما ما ملت شریف و نجیب زنجان. اگر آن روز که عوض یک بزرگراه یا بلوار نام پرفسور ثبوتی را بر یکی از خیابان های شهرک صنعتی علی آباد گذاشتند فریاد بر می آوردیم، الان اوضاعمان این نبود که فلان یاردان قلی عوض پرفسور بد اخم ولی دلسوز شهرمان رئیس بین المللی ترین دانشگاه ایران شود. شاید پرفسور اینقدر برایمان قابل دسترس بود که قدرش را ندانستیم. همه ما در خیایان های شهر او را در حالی که دستانش را در پشتش گره زده و قدم می زند، دیده ایم. او را در مجالس فاتحه خوانی خود، شریک غمهای خود یافته ایم. با همه این اوصاف دیگر نجابت جایز نیست. همشهریی که در زمانی که زنجان، هیچ حرفی برای گفتن نداشت، علوم پایه را در زادگاهش بنا نهاد. دانشگاهی که نامدار ترین اساتید دنیا فقط با یک تلفن پرفسور راهی آنجا می شدند تا 2 ساعت سخنرانی کنند و باز گردند. پرفسور ثبوتی نجابت بر نمی دارد. او شناسنامه همه ماست. گنبد سلطانیه علم و دانش ماست. استاندار و امام جمعه محترم شهرمان، از شما انتظار دارند این مردم.


چقدر دلم می سوزد. یاد روزه خواری علی کریمی افتادم که چقدر سایت و وبلاگ در حمایت و توجیه عملش مطلب نگاشتند و از او حمایت کردند. یا یاد فرزاد حسنی که به خاطر عدم اجرای برنامه ماه عسل از سویش چه اوضاعی شد در سایت ها و وبلاگ ها و روزنامه ها. حقمان است. حقمان است. حقمان است. وقتی علی دایی با تمام وقاحتش در شبی از شب های ماه رمضان تا هنگام سحر جلوی تلویزیون مسحورمان کند که پول بیت المال را چگونه تاراج کرده اند و ما هم فقط تماشاگر باشیم. آنوقت نامه برکناری پرفسور ثبوتی را کارمند ساده وزارت علوم بدهد دستش. آنهم به جرم استفاده صحیح از بیت المال.


پرفسور ثبوتی:  خودت را وقف چه کسانی کردی؟ خداوند اجرت دهد. همین...


یاد آیت الله صائنی افتادم. خدایش بیامرزد.


کاممان شیرین شد از هسته ای شدن ایران...


پی نوشت:

استاد مشایخی برای من بسیار قابل احترام است . آن دیالوگ زیبا در کمال الملک را هرگز فراموش نمی کنم وقتی استاد نقاش به ناصرالدین شاه گفت: در ممالک دیگر هنرمند چون من فراوان است و آنها همه را به غایت تکریم می کنند. اما در اینجا فقط من یک نفر هستم و شما با من چه کردید ……


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۸
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


چند روزی از سخنان رئیس جمهور فردا در همایش ایرانیان خارج از کشور نمی گذرد که دیروز چشمم خورد به پرسش نامه ای که توسط یکی از سازمان های زیر نظر ریاست جمهوری در مورد هویت تهیه شده بود و سوالاتی در دو وجه جداگانه ایرانی و اسلامی در آن به چشم می خورد. هویت ایرانی و هویت اسلامی. پس از مرور در زوایا و خفایای ذهن شریف خود به یادآوردم که تعدادی از طراحان این پرسشنامه که برای سنجش میزان علاقه یک ایرانی به هویت خود تهیه شده است زمانی زیر نظر همین رئیس جمهور فردا کار کرده و از نان و نمک ایشان متنعم شده اند. سوالات پرسش نامه برایم جذاب و قابل تامل بود که منتج به نتایج زیر شد:


ابتدا تعریفی ساده از فرهنگ ارائه می دهم:


 فرهنگ مجموعه پیچیده ای است که در برگیرنده دانستنیها , اعتقادات ,هنر ها , اخلاقیات ,قوانین ,عادات وهرگونه توانایی دیگری است که بوسیله انسان بعنوان عضو جامعه کسب شده است.


ولی فرهنگ اسلامی و فرهنگ ایرانی. توضیح چند مبرهن:


اسلام در سلسله ساسانیان ظهور کرده و در همان عصر هم به ایران نفوذ کرده است. همه ما در کتاب های تاریخ دوران مدرسه خوانده ایم سلسله های پیش از ساسانیان را: مادها، هخامنشیان، سلوکیان و اشکانیان.(البته ایلامیان و پارس ها را هم فراموش نکنیم) تا بدین مرحله از تاریخ، فرهنگ غالب بر تمدن ایران فرهنگ ایرانی و دین غالب هم زرتشتی بوده و از اعتقاد به تثلیث و مهر و آناهیتا هم رگه هایی در مذهب و تمدن ایرانی وجود داشته. آنچه به دست ما عوام جماعت که نه اهل تحقیق در تاریخ هستیم و نه مورخ،(تاکیدم بر عوام از آنجا ناشی می شود که معتقدم 90 درصد فرهنگ را عوام ساخته و بسط و گسترش می دهد) از مطبوعات و کتب تاریخی که در اوقات فراغت خود مطالعه می کنیم در مورد فرهنگ و تمدن این دوران رسیده است مشتمل است بر:


 جشن ها و آیین هایی که در مواقع خاصی از سال مثلا فروردین که با نام نوروز می شناسیمش. مهرگان و اسفندگان و ... (فقط نوروز را از آن زمان تا کنون پایبندیم آنهم ...)


در مورد زرتشت خشک و غیر قابل انعطاف دوران ساسانی که بیشتر به نفع موبدان و به سود دودمان حاکم و اشراف فئودال بوده است به طوری که حتی تحصیل علم هم برای فرزندان کارگر و پیشه ور ممنوع بوده است.


البته در مورد جامعه شدیدا طبقاتی آن دوران هم شنیده ایم چیزهایی را.


آتشکده ها را خوب می شناسیم. در مورد مالیات های گزاف چیزهایی شنیده ایم. چهارشنبه سوری. و البته تقویم شمسی و منشور کورش و تخت جمشید را به عنوان میراث فرهنگ و نمدن ایرانی ارج می نهیم. این ها تمام چیزهایی است که یک ایرانی از دوران پیش از ورود اسلام به ایران از کشورش می داند.(غیر از ایرانی دانشجو و مورخ تاریخ البته).


البته خلق و خوی و عادات و رفتارهای ایرانی جماعت می ماند که باز هم ما عوام جماعت چیز زیادی از این حوزه در دست نداریم جز شاهنامه که منبعی برای تحقیق در این حوزه است و در 50 درصد خانه های ما یافت می شود.


سخن به درازا نکشد. بعد از ساسانیان اسلام به ایران نفوذ کرد و علاوه بر فرهنگ اسلامی، فرهنگ پیام آوران خود، یعنی عربی را هم با خود برای ما ایرانیان به ارمغان آورد و ایرانیان با آغوش باز آن را پذیرفتند چرا که منطبق بر فطرت خویش یافتندش. ایرانیان دستورات اسلامی را با آیین و سنت های خود آمیختند و فرهنگ ایرانی اسلامی را پاس داشتند و آداب و رسوم نامنطبق بر فطرت را که توسط موبدان و مغان برای منافع خودشان به ملت القا شده بود را کنار گذاشتند. دیگر در مقام قیاس نیستم که مصداق های بسیاری را خواهید یافت در صفحات ذهن خود و در تاریخ ،که نمونه بارزش نوروز است .


حال جناب آقای مشایی و تدوین کنندگان پرسشنامه هویت، منظور شما از فرهنگ و تمدن ایرانی و فرهنگ و تمدن اسلامی چیست؟ چه تمایزی بین این دو قائل بوده و چرا در بین جوانانی که از تاریخ کهن خود چیزی بیشتر از مطالب بالا نمی دانند شبهه ایجاد می نمایید که ایران و اسلام...


جالب تر اینکه کتب تاریخی را خود می نگارید آنوقت ...


ایرانیان امروز اگر مهربان و مهمان نواز، شریف و ماخوذ به حیا، صدیق و پویا هستند، همه را مدیون اسلام عزیز هستند. مقایسه کنید ایران را با هندوستان که تمدنی هم عصر ما را داراست. شاید اولین اقوام آریایی پیش از ایران راهی هندوستان شده اند. کجاست شوکت و اعتبار هند؟ اگر صحبت از قدمت تمدن است.


امروز ایرانیان کلیمی، مسیحی، زرتشتی همه خود را شهروند ایران اسلامی می دانند. در مجلس شورای اسلامی نماینده دارند. به قوانین جمهوری اسلامی پایبند هستند. یارانه های نقدی و غیر نقدی خود را با جمهوری اسلامی هدفمند می نمایند. با شیعیان اسلامی در عاشورا و تاسوعا اشک می ریزند و نذر می دهند و الخ...


از شما بعید است.


من و بسیاری از جوانان ایرانی هیچ تقدم و تاخری بر ایرانی و اسلامی بودن خود قائل نبوده و هویت خود را مدیون هر دو می باشیم. من به عنوان جوان ایرانی از ایران پیش از اسلام چیزی بیشتر از آنچه در بالا ذکر شده نمی دانم. لازم به یاد آوری می دانم که در قانون ایران اسلامی مساله هویت و ارشاد و فرهنگ مربوط به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اداره کل تبلیغات اسلامی می باشد و تمدن کهن و تخت جمشید و موزه ها به میراث فرهنگی و گردشگری مربوط می گردد.


حال اگر کارگزاران جمهوری اسلامی در پیاده کردن قوانین و فرهنگ اسلامی ایراداتی دارند نیازی نیست که صورت مساله را پاک کنیم و مساله ای جدید به عنوان ایرانی بودن را مطرح نماییم. ما عزم خویش را جزم کرده ایم کارگزاران غیر اسلامی ایران اسلامی را پاک کنیم. قطعا مشکلات حل می شود. تعارف نداریم.



درگوشی:


بالای غیرت آقای مشایی قصد زنده کردن برنامه های جشن هنر شیراز و جشن های 2500 ساله را نداری؟ یواش یواش دیگه نه؟ دلت می خواد فرح پهلوی جمهوری اسلامی بشی، نه؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۴
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


آیا از تاریخ درباره رزمنده دلاور و شجاعی نشان گرفته ای که دشمنان میدان کارزار را هم – به خاطر آنکه انسان هستند – دوست بدارد و تا آنجا در این مهرورزی پیش برود که به یاران خود آن ها را توصیه کند؟


... و آن گاه ده ها هزار نفری که به ناحق به خون وی تشنه بودند چنان با لطف خود شرمنده سازد؟ آنان شعله جنگی را بر افروختند، آب را به روی او بستند و به او پیغام دادند که آب را تا مرگ وی به روی او خواهند بست. و او آنان را از سرچشمه آب عقب راند و آن را بدست آورد و سپس همان دشمنان را، برای آشامیدن این آب دعوت کرد، همچنان که خود و یارانش و مرغان هوا از آن می خوردند و کسی مانع نمی شد و فرمود: پاداش مجاهد در راه خدا، افزون تر از آن کسی نیست که قدرت یابد و عفو کند. شاید کسی که عفو می کند و می بخشد تا مرتبه فرشتگان بالا رود.


او تا آنجا پیش می رود که بعد از سو قصد به جانش به یاران خود درباره قاتل خود چنین سفارش می کند: اگر ببخشید و درگذرید به پرهیزکاری نزدیک تر است!


جنگاوری دلیر، که در قلب او رشته های دلاوری شگفت و مردانگی بی مانند، با رشته های مهر و عطوفت شگفت انگیزش پیوند نا گسستنی داشت. او کسانی را که بر ضدش توطئه می چیدند، فقط مورد توبیخ و و سرزنش قرار داد، در حالی که قدرت داشت آن ها را از بین ببرد و نابود سازد و هنگامی که برای توبیخ به نزد آن ها رفته بود، سر برهنه، بی سلاح و تنها بود ولی آن ها همه غرق در سلاح بودند، تا آنجا که حتی صورت آنها در زیر پوشش سلاح ها نمی شد تشخیص داد... آنگاه با آنان از برادری انسانی و دوستی ها سخن گفت و بر حال آنها گریست که چرا در این راه گام بر می دارند، تا آنکه دید آنها فقط به خون وی تشنه هستند، ولی او با این که شمشیر طبقه بینوا و محروم بود، درنگ کرد، صبر و شکیبایی به خرج داد تا آنان جنگ را شروع کنند و پس از آن بود که همچون زمین لرزه ای سخت، آنان را در هم کوبید و مانند گردبادی سهمناک که ریگ های بیابان به هوا می برد، صفوفشان را از هم پاشید و پراکنده ساخت. او فقط کسانی را که یاغی و متجاوز و ستمگر بودند و قصدی جز فساد و زشتی و دشمنی نداشتند از پای در آورد و نابود ساخت و از آسیب زدن به کسانی که ندانسته به میدان آمده بودند دوری جست و چون در پایان نبرد، پیروز شد بر کشته هایشان صمیمانه گریست، در صورتی که آن ها کشته گان خود پرستی و هوس رانی بودند و همین زشتی و پستی بود که آنان را بدین راه کج و منحرف کشانیده بود ...


پی نوشت:


 ۱-  آنچه خواندید گوشه ای بود از کتاب " امام علی صدای عدالت انسانی"  نوشته جرج جرداق. این کتاب سرشار است از جملات تکان دهنده ای ست که عمق وجود آدمی را به آتش می کشد. هنوز البته سرگردان در فصل های اولش هستم. راستی چرا نباید یکی از ما شیعیان چنین شاهکاری بنگارد. مگر دوستی نزدیک ترین خویشاوندی نیست. مگر ادعای حب و شیعه بودنش را نداریم؟


اما این تحسین و تعریف یک مسیحی از مولای متقیان هم یک جنبه از اعجاز علی است. علی پدر هستی است و هستی یتیم او. علی هنوز هم بر انسان های این عصر صمیمانه اشک می ریزد و می گرید. این را مسافر نجف اگر خوب چشم دلش را باز کند خواهد دید و خواهد شنید. هنوز فریاد علی از محرابش در مسجد کوفه به گوش می رسد به همین دلیل است که زوار آن مکان شریف بی اختیار در مقابل آن محراب بند دلشان پاره می شود و به سوز و نوا می افتند. شب قدر و ضربت و فریاد فزت و رب الکعبه بهانه است برای همنوا شدن با علی در آن محراب. آری دوستی نزدیک ترین خویشاوندی است که به محض ورود به حرم مولا شرمندگی وجودت را فرا می گیرد که ای وای!!! ما شیعیان منتسب به علی هستیم و مایه شرمندگی او. ولی علی آغوش می گشاید. منتظرت بودم. خوش آمدی...


۲-  ایوان نجف عجب صفایی دارد.( بی تعارف: از این همه بقعه و حرم که زیارت کرده ام هیچ جایی صفای ایوان نجف را ندارد. مگر صحن و سرای حضرت زینب. وباید این طور باشد که زینب زین اب است).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۸
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


سلام


قرار بود جای دیگه ای بنویسم. ولی هر چی کردم برای نوشتن تو اونجا حوصله ام نکشید. می دونید خیلی سخته از وبگاهی که عنوان یا رئوف رو با شعر فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی  یدک می کشه دست کشید و در وبلاگ دیگری که با بیتی از مشیری شروع می شه مطلب نوشت. اونهم واسه من که ماجرایی با این وبلاگ دارم و چند بار از این وبلاگ حاجت گرفتم.( تو دنیای مدرن امروز میشه به پنجره های وبلاگ هم دخیل بست.باور کنید.) بنا بر این تصمیم گرفتن حرفای نگفته ام را برای خودم نگه دارم که به قول دکتر شریعتی:" حرفهایی هست برای گفتن،که اگر گوشی نبود، نمی گفتم،و حرفهایی هست برای نگفتن،حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،که همچون زبانه های بیقرار آتشند،و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند، کلماتی که پاره های بودن آدمی اند. اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند. کلماتی که پاره های بودن آدمی اند. اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند ودر صمیم وجدان او، آرام می گیرند.و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند، واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشند ودمادم، حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند."


و من حرف های نگفته خویش را برای خود نگه داشتم. نه اینکه مخاطبش را نداشته باشم . نه!!! دوباره در یا رئوف نگاشتم. آنهم در روز تولدم. 25 سال پیش در نحس ترین روز سال (13 تیر ماه به گواهی علمای نجوم قدیم ، و البته نه مانند خرافات 13 فروردین)  به قول آل احمد پای در باغ وحش عالم وجود نهادم. و در این 25 سال خود درنده ای شدم. شاید رفقای گرمابه و گلستان هم همین را درک کردند و دیشب علاوه برکیک تولد، هدیه تولد عروسکی گوسفندی هدیه دادند که وقتی گردنش را می فشاری که بسملش کنی بع بعش گوش فلک را کر می کند. آری چه زود شدیم 25 ساله. انگار همین دیروز بود زیر دست فریدون اصفهانیان داور بین المللی فوتبال!!! الفبا را آموختیم و 5 سال ابتدایی را مثل برق و باد البته با معدل 20 تمام کردیم. وه....


به قول حکیم هیدجی: به قیل و قال تلف گشت عمر معلومم ...


از وقتی که خودم را شناختم مصداق ظلمت نفسی بوده ام.دیشب بعد از رفتن دوستان قبل از خواب 25 سال خود را مرور کردم. هیچ نداشتم. همه اش" کم من ثناء جمیل لست اهل له نشرته" بود. هیچ نبود جز ناشکری و جسارت.


 و امروز خوب فرصتی است برای شروع دوباره. از نو. دوباره بی اختیار یاد جملات آخر کتاب هبوط افتادم. جملاتی که هر وقت تصمیم می گیرم از نو شروع کنم گوشه ای از کاغذ برای خود می نویسم و امضایش می کنم: "....اما امروز اینچنین روشن و سبک می‌رسد. نومیدی هنگامی که به مطلق می‌رسد، یقینی زلال و آرامبخش می‌شود. چه قدرتی و غنائیست در ناگهان هیچ نداشتن! اضطراب‌ها، همه زاده انتظارهاست. هیچ گودوئی در راه نیست. در این کویر فریب سرابی هم نیست. جاده‌ها همه خلوت، راه‌ها همه برچیده و چه می‌گویم؟ هستی گردویی پوک! به انتهای همه راهها رسیده‌ام. جهان سخت فرتوت و ویرانه است. چه کنم؟


 باز می گردم . رجعت! بهشتی را که ترک کردم باز می جویم. دستهایم را از آن گناه نخستین، عصیان، میشویم، همه ی غرفه های بهشت نخستینم را از خویشتن خویش فتح می کنم! طبیعت را تاریخ را و خویشتن را. در آنجا من و عشق و خدا دست در کار توطئه ای خواهیم شد تاجهان را از نو طرح کنیم. خلقت را بار دیگر آغاز کنیم. در این ازل دیگر خدا تنها نخواهد بود. در این جهان من دیگر غریب نخواهم ماند. این فلک را از میان بر میداریم.پرده ی غیب را بر میدریم. ملکوت را به زمین فرود میاوریم. بهشتی که در آن درختان همه درخت ممنوع اند جهانی که دستهای هنرمند ما معمار ان است...


می دانم که الان هنر نکردم و چیز تازه ای ننوشتم ولی وقتی حرف دلم را به بهترین شیوه و با بهترین کلمات بیان کرده چرا که نه؟


دستهایم را از آن گناه نخستین عصیان می شویم و...


پی نوشت:


0-شریعتی و من ...


1-همیشه به اینکه متولد تیر ماه هستم به همه فخر می فروشم. یه متولد تیر رفتارش تابعی از طلوع و غروب ماهه. وهر چه به نیمه ماه نزدیک تر باشه این خصوصیتش غلیظ تره. حالا چی بهتر از ماه...


2-هفته بعد این موقع نایب الزیاره همگی در عتبات عالیات هستم. دعا کنید آخرین بار نباشه.


3-اول محرم کربلا را دیدیم. سوم شعبانش چطور می شه؟(بزرگتریت علامت سوال ذهنم)


4-این جملات را در قسمت معرفی وبلاگ حذف شده ام نوشته بودم، برای یادگاری اینجا هم کپی می کنم: قبلا خزعبلاتم را در وبلاگ دیگری که با دوستی مشترک بود می نوشتم. نمی شد همه چیز را نوشت. دلتنگ می شدم ولی نمی توانستم دلتنگی هایم را با کسی در میان بگذارم. تعارف نکردم که قلم تعارف بر نمی دارد. این روزها چشم به راه و گوش به خبرم. منتظر قاصد روزان ابری ام. داروگ. تا خبری از رسیدن باران برایم بیاورد. باشد که باران پلیدی ها را بشوید و راه نمایانده شود...

آه باران... ای امید جان بیداران. بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم. آیا چیره خواهی شد؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۵
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


نماز در حرم حسینی اقامه شد. نظر مراجع در مورد نماز در کربلای معلی متفاوت است. عده ای نماز را در شهرکربلا تمام، عده ای دیگر فقط در حرم حسینی، و سایرین هم فقط زیر گنبد و رواق، این اجازه را به زوار داده اند که نماز را تمام بخواند.ما که تمام خواندیم. نمی دانم فلسفه این گونه احکام چیست. اما برداشتی که به ذهنم حواله شده و قطعا برداشتی احساسی است این است که زوار در حرم امام حسین یا در مسجد کوفه احساس غریبی نمی کند. انگار در شهر و دیارخویش قدم می زند. یا بهتر بگویم کربلا را وطن خویش می داند. بعد از نماز در آن ازدحام زیارت نامه ای یافتیم. چون فضای اطراف ضریح بسیار شلوغ بود طبق عادت مالوف و طبق پیش زمینه ی ذهنی که از پیش داشتیم، گفتیم خب بعد از نماز است طبیعتا کنار مضجع شریف شلوغ می شود. زیارت نامه را می خوانیم کمی بعد حرم خلوت می شود فرصت برای زیارت پیدا می کنیم. زیارت نامه های حرم حسینی از لحاظ صحافی و جنس جلد، کتب نفیسی هستند و عنوان " نبراس الزائر" را یدک می کشند به معنی چراغ زائر. در این زیارت نامه کلیه اعمال و زیارت نامه های مربوط به کربلای معلی موجود است و برای زیارت امام حسین و شهدای کربلا مرجعی کامل است.


همین که خواستیم شروع به خواندن زیارت نامه کنیم از گوشه ای دیگر از حرم ولوله و هیاهو بلند شد. صدا از فضای روبروی ایوان طلا و پیش روی حضرت می آمد. کم کم جمعیت یک صدا شدند: لبیک یا حسین، لبیک یا حسین ...


صدا سقف را به لرزه در می آورد. نتوانستیم بنشینیم و شنونده صدای لبیک باشیم. کم کم متوجه شدیم که مراسم، مراسم تعویض پرچم گنبد حسینی است. به فوج جمعیت پیوستیم و خود را در دریای خروشان آنها غرق کردیم. مراسم توسط  تجهیزات آخرین مدل فیلم برداری و توسط شبکه های الانوار و 14 معصوم و چند شبکه ماهواره ای دیگر تصویر برداری و پخش زنده می شد. اینکه می گویم آخرین مدل، غلو نمی کنم. دوربین های معلق و فیلم برداران زبده ای که گوشه گوشه مراسم را به تصویر می کشیدند و از LCD های مستقر در حرم و بین الحرمین برای زوار مراسم را پخش می کنند. در سمت راست باب الراس سکویی با داربست ساخته بودند و گروهی از اعراب در حالی که دشداشه های یکدست سیاه  رنگ پوشیده اند و از مخملی سبز رنگ حمایلی زردوز به گردن آویخته اند، آماده نواختن مارش عزا هستند. اینرا می توان از شیپورهایی که در دست دارند ، متوجه شد. بسیار مودب و به شیوه خبر دار نظامی ایستاده اند. جمعیت دوباره از عمق درون فریاد کشید: لبیک یا حسین...(لبیک ... یا ... حسین)


در فضای پشت به قبله، منبر و تریبونی مستقر کرده اند برای مجری و سخنران. برنامه شروع شد. مجری بر فراز منبر رفت و ابتدا به قرائت متن فتوای آیت الله سیستانی در مورد رویت هلال ماه محرم  نمود. فتوا و بیانیه ای که سراسر شور و حماسه بود و خون هر شنونده ای را به جوش می آورد با چنین مضمونی که: ماه محرم فرا رسیده و این ماه تداعی کننده پیروزی خون بر شمشیر و پیروزی بر ظلم و استعمار است. ملت عراق هم با تاسی بر امام و پیشوایشان حضرت امام حسین و با تاسی از سقای دشت کربلا که آزادی و آزادگی را از ایشان آموخته اند بر متجاوزان خواهند شورید و بر ظلم و جور کفار غلبه خواهند کرد. سپس اعلام بر رویت هلال در شامگاه را کرده و شروع سال 1431 قمری را اعلام  نمود و صدای یا حسین ممتد زوار بلند شد. یا حسین.. یا حسین...


باید بود تا درک کرد چنین فضایی را. لحظاتی که از عمق وجود فریاد می کشی لببیک یا حسین. لبیک یا حسین. لحظاتی که تک تک سلول هایت فریاد می زنند حسین. لحظاتی که حسین، حسین گویان مو بر تنت راست می شود. لحظاتی که نیم نگاهی به گنبد امام حسین با آن پرچم سرخش می اندازی، نیم نگاهی هم به ایوان طلای حضرت. بعد هر چه فریاد داری صدا می زنی: لبیک یا حسین. انگار در میدان نبرد ایستاده ای و ندای هل من ناصر ینصرنی امام را از عمق جان پاسخ می گویی. دست هایت را گره کرده بالا می بری فریاد می زنی ابد و الله ما ننسی حسینا. آری به خدا قسم امام حسین را تا ابد فراموش نخواهیم کرد.


بعد از قرائت نامه آیت الله سیستانی تولیت حرم حضرت اباعبدالله ، سخنرانی مختصری کرد و بعد هم مجری، گوشه ای از وقایع عاشورای 61 را بیان نمود. ناله و فریاد از جمعیت بلند شد. واحسینا. وا عباسا. وا علیا. چه خوب ذکر مصیبت می کرد. ساده و بی تکلف. انگار داستان می گفت. بدون اینکه  شعر بخواند و تحریر بزند. آن فضای حماسی تبدیل شد به روضه ای که اشک هر نامسلمانی را در می آورد چه رسد به شیعه زوار حرم امام حسین. در این قیامت ناگهان تعدادی از چراغ های حرم خاموش شد و حرم در حالت نیمه تاریک فرو رفت. سکوت مطلق حکم فرما بود. دقایقی گذشت. تپش قلب ...


و ناگهان. حرم را سرخی فرا گرفت. همه جا رنگ خون گرفت. محرم است. دیگر خبری از آن فضای سبز عرفانی نیست. هر چه هست خون است و سرخی. فریاد جمعیت بلند شد. زار زار گریه می کردند و نعره می زدند. لبیک می گفتند و اشک می ریختند. مارش عزا را نواختند. مجری اعلام کرد که هنگامه تعویض پرچم گنبد است. پرچمی که نمادی است براین که انتقام خون حضرت اباعبدالله گرفته نشده و شیعه منتظر صاحبش است تا او را یاری نماید و در رکابش شهید شود. گروهی در پشت بام پرچم را پایین کشیدند. آنهم با نظم و احترامی فراتر از نظم و احترام  نظامی. پرچم سیاه هم با احترامی خاص از دفتر تولیت خارج شد و در حالی که به دست هر کس می رسید بوسه ای نثار آن می نمود زنجیر وار تا راهرو منتهی به گنبد حمل شد. پرچم سرخ هم به دست مردم سپرده شد و در دست مردم در حالی که در بالای سرشان در حرکت بود زنجیر وار به دفتر تولیت رسید. در ورزشگاه ها دیده اید پرچم را چگونه بالای سر جمعیت باز می کنند و دست به دست آنرا جلو و عقب می برند. دقیقا همان گونه. پرچم سیاه به بالای گنبد رسید. با نواختن مارش به میله نصب شد و به بالا کشیده شد. از این لحظه عزای حسینی در کشور عراق آغاز شد و ما اعلان عزا را میهمان امام حسین بودیم و چه توفیقی از این بیشتر. این در مخیله نه من، که در مخیله هیچ کدام از همسفرانم نمی گنجید که اینگونه امام حسین ما را میهمان بزم خویش نماید. بعد از اتمام مراسم مجری اعلام کرد که با  نوای یکی از مداحان معروف و مرحوم عراق برای تعویض پرچم حضرت ابالفضل راهی میشویم. ما هم به فوج جمعیت پیوسته و راهی حرم حضرت ابالفضل شدیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۰
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


بعد از استراحتی مختصر آماده زیارت حضرت اباعبدالله شدیم. تعدادی از هم اتاق ها در مدت استراحت ما راهی بین الحرمین شده بودند و تعریف می کردند با اینکه برای چندمین بار وارد آن فضا شده بودند ولی با قرار گرفتن در آن خیابان دوباره زانویشان سست شده و مبهوت فضا شده اند. این توصیف ها کنجکاوی ام را زیاد می کند. ملت در لابی هتل منتظر بودند. به جمع پیوسته و راهی شدیم. از گاراژ مینی بوس ها زدیم بیرون. یارو کماکان دم در گاراژ دهین می فروخت. چند قدم نرفته به اولین ایستگاه تفتیش رسیدیم. ازدحام زیاد بود. ملت را به صف کردند و سرباز عراقی دستگاهش را از کمربندش بیرون آورد. تفنگ مانندی که عوض لوله، آنتن رادیو مانندی داشت و در قسمت انتهایی به لولایی متصل می شد. و به بعضی چیزها حساس بود و آنتن به سمت آنها می چرخید. منبع تغذیه و آلارم دستگاه روی کمربند سرباز نصب می شد. دستگاه با چند قدم در جای سرباز، فعال می شد. در صف اینگونه تفتیش شدیم. آنتن چرخید. عده ای را بیرون کشیدند و دوباره تفتیش صورت گرفت. بعد هم تفتیش بدنی. ایستگاه های تفتیش را از ضایعات آهن و داربست می سازند و اکثرا با ایرانیت های فلزی مسقف می کنند. مثل ایستگاه های اولیه تفتیش در حرم امام رضا(ع). بعد از خروج از ایستگاه کانتینری بود که پاسگاه بود و محل استراحت ماموران. روبرویش مثلا باغچه ای ساخته اند و داخلش خاک سرخ کوزه گری ریخته اند و عوض گلکاری طبیعی چند شاخه گل مصنوعی رز و میخک را به ردیف منظم در خاک فرو کرده اند. در کنار و روبروی پاسگاه چند دستگاه وانت فورد پارک شده است که در قسمت عقبش پایه ی رگبارجاخشک کرده است. ماشین از همان ماشین هایی است که در فیلم های آمریکی ماشین پلیس هستند یا برای حمل کانتینر حامل اسب از آن استفاده می شود. عجب جلالتی دارد پدر سوخته. چند قدم آنطرف تر خیمه ای برپا کرده اند. از همانها که در کاظمین برپا بود و توصیفش کردم. سکویی پله ای ساخته اند با حدود 5 یا 6 پله و روی پله ها شمعدان های قدیمی گذاشته اند. از همانها که در حرم امام رضا خدام ها در اعیاد و مراسم شام غریبان حمل می کنند یا در مراسم قرائت قرآنشان. با این تفاوت که داخلشان لامپ جاسازی کرده اند و همه شان بلا استثنا روشن هستند. قبلا توضیح دادم که شاید نمادی از فرارسیدن سال جدید قمری یا نمادی از مصباح الهدی بودن امام حسین باشد. هر چه باشد امشب شب سال نوی قمری است. شب اول محرم الحرام. روبروی این خیمه درب یک پادگان نظامی است. دیوارهایش پیش ساخته و بتونی است و با چند قدم فاصله از دیوار سیم خاردارهای گرد را پهن کرده اند. عوض دربی که باز و بسته شود معمولا خودرویی زرهی دم درش پارک شده است. شاید بتوان گفت نفربر است. یک نفر مسلح همیشه بالای آن نشسته است. بعد هم به یک چهار راه می رسیم و بعد از آن دوباره یک ایستگاه تفتیش دیگر. از ایستگاه اولی تا دومی 2 دقیقه راه است!!!


دوباره تفتیش شدیم و بعد از خروج از ایستگاه گنبد امام حسین با پرچم سرخ و 2 مناره ی طلایی اش چشممان را روشن کرد. اشک در چشم همه حلقه زده بود. جوانان حال و هوای دیگری داشتند. هنوز اثری از گنبد و مناره های حضرت اباالفضل نیست. ریز ریز اشک می ریختیم. بی صدا. مداح آمپلی فایرش را آورده بود و نوحه زمزمه می کرد. وقتی بلندگو را بالا می گرفتیم موج رادیو بین الحرمین که توسط آیت الله شیرازی از مراجع مرحوم عراق راه اندازی شده است، روی آمپلی فایر می افتاد. آنجا " لیش تاخر عباس" ملا باسم کربلایی پخش می شد. " للبین، من خیم، من زغری شاب الراس، تانیت، نادیت، لیش تاخر عباس". بسیار دوست داشتم این نوحه را، ولی هیچ وقت فکر نمی کردم روزی فرا رسد که شب اول محرم در کربلای معلی باشم و اولین باری که گنبد امام حسین را می بینم، بی اختیار این نوحه را بشنوم. باید بود تا فهمید سرشار از چه آرامشی بود آن لحظات. درست بر خلاف اولین بار که گنبد حضرت عباس(ع) را دیدم.  بماند در محلش توضیح می دهم. نم نم اشک می ریختم. پیر مردها و جوانانی که برای بار چندم مشرف شده بودند، گوشزد می کردند که فلانی اینجا این طور گریه می کنی در بین الحرمین قالب تهی می کنی ها...


و الان چقدر خدا را شاکرم که هتل در جایی بود که مستقیم وارد بین الحرمین نشدم. چون مطمئنم بهت اجازه هیچ کاری بهم نمی داد.


مسیر عریض است ولی به خاطر ایستگاه های تفتیش ماشین رو نیست. وسط باغچه ای بزرگ است با درختان محلی عراق. نخل و ...


جوی آبی مصنوعی ساخته اند که آب از کوزه ای بیرون می ریزد و چرخ آبی را می چرخاند و از پله ای پایین می افتد. فضایی مثل آنچه ما در پارک ها می سازیم. خیابان عریض است. در حقیقت بلوار است.  دو طرف خیابان بیشتر کبابی و قهوه خانه و دهین پزی است. و انتهای خیابان ختم می شود به آب نمای کوزه. که تندیسی از کوزه، شمشیر، سپر و پرچمی که رویش آیه شریفه ی" و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله ..." نوشته شده، ساخته اند و با نور قرمز و سبز آنرا نورپردازی کرده اند. سرچشمه آب جوی موصوف همین جا است. و درست روبروی این تندیس باب الراس حرم حسینی است با فرازی از زیارت ناحیه حضرت صاحب(عج). که درونت را به آتش می کشد. برای ورود به محدوده حرم کنار میدان کوزه دوباره ایستگاه تفتیش. بعد از خروج از ایستگاه در مقابل شما باب الراس یا درب بالا سر حرم حسینی قرار دارد. سمت راست شما کمی آنطرف تر تل زینبیه است.


همه به کار خود مشغول شدند. اصلا قرار و مدار فراموش شد. همه بی قرارند. من ماندم و دوستم. کفش ها را کنده و جلوی کفشداری منتظر ماندیم. ازدحام زیاد است. بسیار زیاد. حدود یک ربعی به فارسی و عربی التماس کردیم که کفشهایمان را کفشدار تحویل بگیرد. به اذان مغرب چیزی نمانده. صدای قران قبل از اذان حرم به گوش میرسد. باید قبل از نماز خود را به صحن حسینی برسانیم. کفش ها تحویل شد. چند قدم بعد، دوباره تفتیش. حال مقابل پله ای قرار داری که می توانی ضریح حسینی را از بالای آن نگاه کنی. ازدحام بسیار زیاد است. اصلا شوکه می شوی. قابل قیاس با نجف و کاظمین نیست. با خود می گویی کربلاست دیگر. ازدحام در صحن هم زیاد است. می ایستی چشم به ضریح می دوزی. می خواهی سلام بدهی. اما فقط یک جمله می توانی ادا کنی: "السلام علیک یا اباعبدالله". همین . با فوج جمعیت وارد صحن می شوی. ملت منتظر نماز هستند. برای نشستن جا نیست. صف ها چند پاره هستند. صفوف زیاد منظم نیست. بعد از چند صف، صفوف قطع شده و امام جماعتی جدید بقیه صفوف را امامت می کند. بعدها متوجه شدیم که هر یک از مراجع نماینده ای برای اقامه نماز در حرم دارند و هر یک در گوشه ای از صحن حسینی برای زوار نماز می خوانند و ملت عراق هم مقید هستند پشت سر نماینده مرجع تقلید خود نماز بگزارند. عاقبت در گوشه دیوار جایی برای خود جفت و جور کردیم. مفروش نبود وکف سیمانی بود. من که روی لوله های تاسیسات صحن خودم را جا کردم. پیر مرد عرب که کنار ما نشسته بود و برایمان جا داده بود با دیدن شرایط ناهنجار ما بلند شد. عبایش را از دوشش پایین آورد، تا کرد و با اصرار ما را بلند کرد و کف سیمانی را با عبای خود مفروش کرد و ما را روی عبای خود نشاند. حرم امام حسین سرشار از عطوفت و مهربانی است، این مهر و محبت لاجرم به قلوب زوار هم تاثیر می گذارد که بسیار شاهد چنین صحنه هایی در حرم بودم. اینان که اینطور به زوار امام حسین خدمت می کنند، شاید می خواهند گناه نیاکان و هموطنان خود را در مورد میهمان نوازی از کاروان کربلا سبک کنند. ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۸
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف


هر چه بود راهی شدیم. بعد از سالها به سوی جایی که از کودکی آرزوی دیدنش را داشتیم. با تماس هایی که از ایران صورت می گرفت کنجکاویمان بالا گرفت. شب اول محرم، کربلای معلی، شب جمعه هم هست. چه تقارنی. جویا شدم. از بچه های کاروان هیچ کس چنین مناسبتی را کربلا نبوده تا تشریح کند مراسم تعویض پرچم و اعلان عزا را. خودم هم نمی دانستم اصلا چنین مناسبتی را در کربلا خواهم بود. رک و راست اصلا به مناسبت قمری تقویم دقت نکرده بود. در راه دوباره صحبت بالا گرفت. صحبت از توفیق زیارت حرم امام حسین و ... . برای خودش این درد و دل کردن مجلسی شده بود. همه چشم ها اشک بار. بوفه نبود. هیئت بود. کم کم دم گرفتیم. پیرمرد ها هم از اقصی نقاط اتوبوس خود را به بوفه رسانیدند. مجبور شدیم صندلی های بوفه را تحویل مسن تر ها بدهیم و خودمان روی کلمن و پله بوفه اطراق کنیم. اما عالمی بود. کاش بدانید " ای شمع حرم خانه" را در مسیر کربلا خواندن چه لذتی دارد. مداح کاروان هم از صندلی پشت راننده جذب نوای ما شد و خود را به بوفه رساند. از قدیم گفته اند و شنیده ایم که در راه برای امام حسین گریه کردن و سینه زدن صفایی خاص دارد ولی درک نکرده بودیم. راه کربلا با همه راه ها فرق دارد. همان طور دشت و بیابان است. با این تفاوت که دو طرف مسیر پر است از پرچم های سبز و قرمزی که به یک چوب یا میل گرد بسته شده اند و در اهتزازند. علاوه بر پرچم عوض رستوران و متل، مسیر پر است از کانتینرها و چادر هایی که از در ایام زیارت از زوار پیاده پذیرایی می کنند. همان ایستگاه های صلواتی خودمان، فقط به وفور. علاوه بر آنها مسیر مملو است از حمام و مرافق( لغه عربی w.c) صحرایی. عالمی دارد برای خودش. هر هیئت برای خودش ایستگاهی و حمامی. هیئت های متمول کانتینر دارند و هیئت های معمولی چادر و داربست. کم کم نزدیک می شویم. اینرا می توان از تعدد ایستگاه های تفتیش دریافت. اتوبان سه بانده یک دفعه می شود کوچه تنگ. به علت تلاقی محرم و شب جمعه زوار زیادی راهی کربلا هستند. نجف تا کربلا راهی نیست. به شرطی که تفتیش نباشد. در این مسیر خبری از ارتش آمریکی نیست. عوضش تا دلتان بخواهد تریلی و کمپرسی رفت و آمد می کند. به یک خیابان فرعی پیچیدیم. اتوبوس در کوچه ای تنگ دور سه فرمان زد. اول خیال کردیم که اشتباه وارد کوچه شده چون خبری از گنبدها یا تابلو های خوش آمد نبود. ولی امر به پیاده شدن کردند. ساک ها را از اتوبوس ریختیم بیرون. ساک که چه عرض کنم، کیسه بودند از شدت بار. کل بار اتوبوس را با ظرافت و دقتی خاص بار یک گاری کردیم. گاری های اینجا بسیار زمخت و بد دست هستند. در عوض خیییییلی جا دارند. سه چرخ دارند و گاها از شدت سنگینی بار، راننده را هم میان زمین و هوا نگه می دارند. در حین بار زدن ساک ها چندین بار با کاروانیان حرفمان شد. هیچ کس نمی گذاشت کار خودمان را بکنیم. هر کسی ساکش را از هر جا که گذاشته بودیم می کشید بیرون و در جایی دیگر می گذاشت. اصلا توجه نداشت که بابا با توجه به سایز ساک شما و حجم گاری جای ساک شما اینجاست. در نهایت کاروانیان را سوار سه دستگاه مینی بوس که به گاری طعنه می زد کردیم. افغانستان از این مینی بوس ها پیدا نمی شود. آنجا فرسوده اعلام کرده اند اینها را. آنوقت اینجا زوار ایرانی را...


ما جوانان ماندیم و معلم و شوفر گاری. دوباره ساک ها را ریختیم زمین و دوباره آنطور که می خواستیم بار زدیم. منطقه داخل کربلا ورود اتوبوس ممنوع است پس زوار در حومه پیاده شده و با مینی بوس به هتل ها می روند. ساک هم توسط گاری و معلم و البته جوانان داوطلب به صورت پیاده به هتل تحویل می شود. نیم ساعتی در حال هل دادن و کشیدن گاری بودیم. تفریحی بود برای خودش. مسیر هم جوری بود که به ماموران تفتیش بر نخوردیم. و گرنه کارمان ساخته بود. همان راننده یا جسارتا حمال گاری راهنمای ما تا هتل بود. هتل جایی پشت ترمینال مینی بوس های کربلا بود. مینی بوس هایی که مسافران را به روستاها و شهرهای اطراف می برند. برای رسیدن به هتل باید از درون مسیر پر از دود گاراژ عبور می کردیم. جایتان حسابی خالی بود. ورودی گاراژ دست فروشی روی چرخ مشغول فروش دهین بود. وای که چه بویی داشت. تصور کنید در خروجی گاراژ با مینی بوس های گازوئیل سوزش و فروش دهین.


عاقبت به هتل رسیدیم. هتل جنات آل یاسین. هتلی واقع در منطقه مخیم یا خیمه گاه کربلای معلی. ولی نسبتا دور از حرمین. هیچ کدام از گنبد ها از محدوده هتل به چشم نمی آمد. ساک ها را پایین آوردیم و مواجه شدیم با موج اعتراض همشهری ها که ساک های  ما...


داخل هتل شدیم. 3 طبقه دارد. پذیرش، لابی و غذا خوری در هم ادغام شده اند. آنچه در اینجا به چشم می آید بی سلیقگی و بی نظمی مدیریت و کارکنان هتل است، عجیب شیر تو شیر است. یکی تابلو برق را باز کرده و سیم های لخت را روی زمین پهن کرده، یکی مشغول چیدن میز غذاست. تعدادی کار و بارشان را ول کرده اند و تلویزیون تماشا می کنند. به محض ورود مدیریت کلید اتاق ها را از یک سبد فله ای ریخت روی پیشخوان و با معلم شروع به تقسیم بندی اتاق ها کرد. اول از همه مثل همیشه اتاق ما را اهدا کرد. طبقه همکف. اینگونه تقسیم بندی زیاد خوشایند نیست. ملت با خانواده و مسن نشسته اند منتظر،؛ آنوقت ما گردن کلفت ها...


البته معلم در حق ما لطف می کرد و مثلا می خواست کمک های ما را جبران کند ولی...


هر چه بود ما مستقر شدیم. اتاقی بود 3*4 با 4 تخت. در 4 ضلعش. یک دستگاه تهویه مطبوع که با توجه به دمای اتاق گرما یا سرما را فوت می کرد. تلویزیون و رسیور ماهواره( البته فقط شبکه های ایرانی، از سراسری تا استانی)، یخچال و یک کمد چوبی. پریز های برق در این سرزمین سه شاخه و مدل آمریکایی است. سه شاخه مثلثی. البته برای رفاه حال زوار ایرانی در هر اتاق یک دستگاه تبدیل هم موجود است. تا دیگر همسفران جابه جا شوند ما از فرصت استفاده کردیم و لذت آبگرم حمام را بردیم. در نجف و کاظمین حسابی سرمان کلاه رفته بود. بعد هم ناهار و استراحت تا حدود ساعت 4 عصر. قرار بود، اولین زیارت با کاروانیان باشد تا راه را یاد بگیریم....هر چه بود راهی شدیم. بعد از سالها به سوی جایی که از کودکی آرزوی دیدنش را داشتیم. با تماس هایی که از ایران صورت می گرفت کنجکاویمان بالا گرفت. شب اول محرم، کربلای معلی، شب جمعه هم هست. چه تقارنی. جویا شدم. از بچه های کاروان هیچ کس چنین مناسبتی را کربلا نبوده تا تشریح کند مراسم تعویض پرچم و اعلان عزا را. خودم هم نمی دانستم اصلا چنین مناسبتی را در کربلا خواهم بود. رک و راست اصلا به مناسبت قمری تقویم دقت نکرده بود. در راه دوباره صحبت بالا گرفت. صحبت از توفیق زیارت حرم امام حسین و ... . برای خودش این درد و دل کردن مجلسی شده بود. همه چشم ها اشک بار. بوفه نبود. هیئت بود. کم کم دم گرفتیم. پیرمرد ها هم از اقصی نقاط اتوبوس خود را به بوفه رسانیدند. مجبور شدیم صندلی های بوفه را تحویل مسن تر ها بدهیم و خودمان روی کلمن و پله بوفه اطراق کنیم. اما عالمی بود. کاش بدانید " ای شمع حرم خانه" را در مسیر کربلا خواندن چه لذتی دارد. مداح کاروان هم از صندلی پشت راننده جذب نوای ما شد و خود را به بوفه رساند. از قدیم گفته اند و شنیده ایم که در راه برای امام حسین گریه کردن و سینه زدن صفایی خاص دارد ولی درک نکرده بودیم. راه کربلا با همه راه ها فرق دارد. همان طور دشت و بیابان است. با این تفاوت که دو طرف مسیر پر است از پرچم های سبز و قرمزی که به یک چوب یا میل گرد بسته شده اند و در اهتزازند. علاوه بر پرچم عوض رستوران و متل، مسیر پر است از کانتینرها و چادر هایی که از در ایام زیارت از زوار پیاده پذیرایی می کنند. همان ایستگاه های صلواتی خودمان، فقط به وفور. علاوه بر آنها مسیر مملو است از حمام و مرافق( لغه عربی w.c) صحرایی. عالمی دارد برای خودش. هر هیئت برای خودش ایستگاهی و حمامی. هیئت های متمول کانتینر دارند و هیئت های معمولی چادر و داربست. کم کم نزدیک می شویم. اینرا می توان از تعدد ایستگاه های تفتیش دریافت. اتوبان سه بانده یک دفعه می شود کوچه تنگ. به علت تلاقی محرم و شب جمعه زوار زیادی راهی کربلا هستند. نجف تا کربلا راهی نیست. به شرطی که تفتیش نباشد. در این مسیر خبری از ارتش آمریکی نیست. عوضش تا دلتان بخواهد تریلی و کمپرسی رفت و آمد می کند. به یک خیابان فرعی پیچیدیم. اتوبوس در کوچه ای تنگ دور سه فرمان زد. اول خیال کردیم که اشتباه وارد کوچه شده چون خبری از گنبدها یا تابلو های خوش آمد نبود. ولی امر به پیاده شدن کردند. ساک ها را از اتوبوس ریختیم بیرون. ساک که چه عرض کنم، کیسه بودند از شدت بار. کل بار اتوبوس را با ظرافت و دقتی خاص بار یک گاری کردیم. گاری های اینجا بسیار زمخت و بد دست هستند. در عوض خیییییلی جا دارند. سه چرخ دارند و گاها از شدت سنگینی بار، راننده را هم میان زمین و هوا نگه می دارند. در حین بار زدن ساک ها چندین بار با کاروانیان حرفمان شد. هیچ کس نمی گذاشت کار خودمان را بکنیم. هر کسی ساکش را از هر جا که گذاشته بودیم می کشید بیرون و در جایی دیگر می گذاشت. اصلا توجه نداشت که بابا با توجه به سایز ساک شما و حجم گاری جای ساک شما اینجاست. در نهایت کاروانیان را سوار سه دستگاه مینی بوس که به گاری طعنه می زد کردیم. افغانستان از این مینی بوس ها پیدا نمی شود. آنجا فرسوده اعلام کرده اند اینها را. آنوقت اینجا زوار ایرانی را...


ما جوانان ماندیم و معلم و شوفر گاری. دوباره ساک ها را ریختیم زمین و دوباره آنطور که می خواستیم بار زدیم. منطقه داخل کربلا ورود اتوبوس ممنوع است پس زوار در حومه پیاده شده و با مینی بوس به هتل ها می روند. ساک هم توسط گاری و معلم و البته جوانان داوطلب به صورت پیاده به هتل تحویل می شود. نیم ساعتی در حال هل دادن و کشیدن گاری بودیم. تفریحی بود برای خودش. مسیر هم جوری بود که به ماموران تفتیش بر نخوردیم. و گرنه کارمان ساخته بود. همان راننده یا جسارتا حمال گاری راهنمای ما تا هتل بود. هتل جایی پشت ترمینال مینی بوس های کربلا بود. مینی بوس هایی که مسافران را به روستاها و شهرهای اطراف می برند. برای رسیدن به هتل باید از درون مسیر پر از دود گاراژ عبور می کردیم. جایتان حسابی خالی بود. ورودی گاراژ دست فروشی روی چرخ مشغول فروش دهین بود. وای که چه بویی داشت. تصور کنید در خروجی گاراژ با مینی بوس های گازوئیل سوزش و فروش دهین.


عاقبت به هتل رسیدیم. هتل جنات آل یاسین. هتلی واقع در منطقه مخیم یا خیمه گاه کربلای معلی. ولی نسبتا دور از حرمین. هیچ کدام از گنبد ها از محدوده هتل به چشم نمی آمد. ساک ها را پایین آوردیم و مواجه شدیم با موج اعتراض همشهری ها که ساک های  ما...


داخل هتل شدیم. 3 طبقه دارد. پذیرش، لابی و غذا خوری در هم ادغام شده اند. آنچه در اینجا به چشم می آید بی سلیقگی و بی نظمی مدیریت و کارکنان هتل است، عجیب شیر تو شیر است. یکی تابلو برق را باز کرده و سیم های لخت را روی زمین پهن کرده، یکی مشغول چیدن میز غذاست. تعدادی کار و بارشان را ول کرده اند و تلویزیون تماشا می کنند. به محض ورود مدیریت کلید اتاق ها را از یک سبد فله ای ریخت روی پیشخوان و با معلم شروع به تقسیم بندی اتاق ها کرد. اول از همه مثل همیشه اتاق ما را اهدا کرد. طبقه همکف. اینگونه تقسیم بندی زیاد خوشایند نیست. ملت با خانواده و مسن نشسته اند منتظر،؛ آنوقت ما گردن کلفت ها...


البته معلم در حق ما لطف می کرد و مثلا می خواست کمک های ما را جبران کند ولی...


هر چه بود ما مستقر شدیم. اتاقی بود 3*4 با 4 تخت. در 4 ضلعش. یک دستگاه تهویه مطبوع که با توجه به دمای اتاق گرما یا سرما را فوت می کرد. تلویزیون و رسیور ماهواره( البته فقط شبکه های ایرانی، از سراسری تا استانی)، یخچال و یک کمد چوبی. پریز های برق در این سرزمین سه شاخه و مدل آمریکایی است. سه شاخه مثلثی. البته برای رفاه حال زوار ایرانی در هر اتاق یک دستگاه تبدیل هم موجود است. تا دیگر همسفران جابه جا شوند ما از فرصت استفاده کردیم و لذت آبگرم حمام را بردیم. در نجف و کاظمین حسابی سرمان کلاه رفته بود. بعد هم ناهار و استراحت تا حدود ساعت 4 عصر. قرار بود، اولین زیارت با کاروانیان باشد تا راه را یاد بگیریم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۶
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...



صبح زود برای نماز صبح و آخرین زیارت حضرت امیر راهی حرم شدیم. بعد از طلوع آفتاب باید راهی مسجد سهله می شدیم. ساک ها را شب جمع کرده بودیم که صبح بیشتر در حرم بمانیم. بعد از صبحانه و خداحافظی گرم با پرسنل و مستخدمین بسیار با معرفت هتل نجم الذهبی مخصوصا محمود و مصطفی راهی مسجد سهله شدیم. حجم ساک ها 2 برابر شده بود. ملت حسابی سوغات خریده بودند. حمل و بار زدنش هم که معلوم است، وظیفه جوانان کاروان. دوباره حیدر مخ بلاستیک با اتوبوس بنزش ما را به مسجد سهله و کربلا خواهد برد. مسجد سهله در کنار کوفه و در شمال غربی مسجد کوفه قرار دارد. و خانه حضرت ادریس و حضرت ابراهیم و مسکن حضرت خضر است. در روایات است که حق تعالی هیچ پیغمبری نفرستاده مگر آنکه در آن مسجد نماز کرده است و هر که در آن مسجد اقامت نماید مانند آن است که در خیمه رسول خدا اقامت نموده است. همچنین در روایات آمده است که هیچ غمزده ای به مسجد سهله نمی رود که در میان مغرب و عشا دو رکعت نماز بگزارد و دعا کند جز اینکه خداوند حاجات او را روا می گرداند. مسجد سهله یکی از 4 مسجدی است که حضرت بقیه الله دستور می دهد که از پی بردارند و بر اساس پایه های نخستین بنیان نهند.( با این وصف چه نیاز به بازسازی!!؟)


در کنار مقبره صعصعه بن سوهان که پارکینگ اتوبوس هاست پیاده شدیم. نفوذ و کاسبی دست فروشان در این منطقه بسیار زیاد است و کار و بارشان سکه. دوباره تکبیر و تلبیه گویان راهی مسجد شدیم. چون صبح زود بود هنوز کاروان های دیگر نرسیده بودند و ازدحام نبود. بعد از تفتیش و تحویل وسایل اضافی به امانات داخل مسجد شدیم. ورودی مسجد دو درب دارد. مثل اندرونی و بیرونی خانه های قدیمی خودمان. با ورود از درب اول در سمت راستمان آبشار مصنوعی و زیبایی قرار دارد که مقابلش باغچه ای است با گلها و دختچه های زینتی. در سمت راست آبشار سرویس های بهداشتی مسجد قرار دارند که بالای درب ورودی به خط درشت نوشته اند مجانی.


چه منتی گذاشته تولیت مسجد به زوار ایرانی!!!


در سمت چپ درب ورودی هم بخش اداری، عمرانی و نذورات قرار دارد. روبرو هم که درب اصلی مسجد است. در سمت چپ درب اصلی هم اذن دخول مسجد را زده اند. بعد از خواندن اذن دخول تاکید به خواندن آیه الکرسی و معوذتین و تسبیح خداوند شده است.


مسجد سهله همان مسجدی است که حجت قائم خدا در آنجا مسکن می گزیند.


بعد از خواندن اذن دخول وارد مسجد می شویم. فضای اینجا کلی با مسجد کوفه فرق می کند. اینجا ار دستبرد تیم بازسازی ایرانی در امان مانده است. طرح توجیهی و نقشه بازسازی را در بنر بزرگی مقابل درب نصب کرده اند. تولیت مسجد خاندان حکیم است. اینرا می توان از همان بنر بزرگ که نقشه 3D max بازسازی مسجد سهله است دریافت. کف صحن مسجد هنوز ریگ و ماسه است. مثل مسجد کوفه قبل از بازسازی. این به معنویت فضا می افزاید. این مسجد هم مانند مسجد کوفه مقام ها و اعمال خاص خود را دارد.


اولین مقام در وسط صحن قرار دارد و مقام امام صادق است . چون کف صحن ریگزار است سکویی از سنگ مرمر ساخته اند و روبرویش محرابی با کاشی های فیروزه ای مایل به سبز. قبله این مسجد کمی مایل به راست است. این مقام 2 رکعت نماز دارد و دعایی مخصوص.


دومین مقام در زیر طاق آجری مسجد  و گوشه شمال غربی قرار دارد. نامش مقام حضرت ابراهیم است و 2 رکعت نماز دارد. این موضع ، خانه حضرت ابراهیم خلیل است و آنحضرت از اینجا به جنگ عمالقه رفته. بعد از نماز هم مختصر دعایی در طلب حوائج.


مسجد سهله هم مانند مسجد کوفه، 4 طرف حیاط طاق دارد و مسقف است. طاقی آجری و اسلیمی. زیر طاق ها با فرش و زیلو مفروش است. ساده و بی ریا.


مقام بعدی مقام حضرت ادریس است. درست در ضلع مقابل  مقام حضرت ابراهیم. 2 رکعت نماز و بعد هم مختصر دعایی .


بعد از مقام حضرت ادریس  وارد مسجد و مقام حضرت امام زمان(عج) می شویم. شبستانی با طاق آجری. در روایت است که: امام صادق به ابوبصیر می گوید:


"ابو بصیر! گویا می بینم که قائم در مسجد سهله با عیالش نزول می کند. گفتم: منزلش قرار می دهد؟ فرمود: آری همچنانکه منزل ادریس بود. "


2 رکعت نماز. بعد هم زیارت حضرت صاحب به زیارت آل یس. مختصر توسل و درد دل با حضرت صاحب. و البته در صورت گشایش وقت خواندن نماز حضرت صاحب با 100 مرتبه" ایاک نعبد و ایاک نستعین". که متاسفانه به علت کمی وقت توفیق خواندن این نماز برای ما و کاروانیان زنجان حاصل نشد. اصولا مسجد کوفه و مسجد سهله و اعمال آن نیاز به زمان کافی و فراغت بال دارند تا زوار نهایت فیض را از فضا ببرد. البته شایان ذکر است کسانی که هنگام غروب، یا مابین نماز مغرب و عشا از فیض حضور در مسجد را داشته اند، با حال و هوای خاصی از آنجا تعریف می کنند و از به غایت سبکی زوار بعد از ادای فرائض آن مکان شریف تعریف می نمایند. ولی چون ما بلافاصله بعد از مسجد سهله عازم کربلای معلی بودیم و در صورت تاخیر در حرکت به علت حجم زواری که شب جمعه و شب اول محرم عازم کربلا می شوند به ترافیک آنهم از نوع عراقی اش بر می خوردیم باید سریعتر اعمال را تمام می کردیم.


مسجد حضرت صاحب را گنبدی است سبز یا آبی رنگ. همان تعبیر فیروزه روغن خورده بهتر است و این تنها گنبد مسجد سهله است.


بعد از مسجد حضرت صاحب مقام امام زین العابدین است 2 رکعت نماز و تسبیح. آخرین مقام در ضلع قبله مسجد،  مقام حضرت خضر است که تعمیرات و باز سازی اش تازه تمام شده است. یعنی بازسازی مسجد از این ضلع شروع شده است و هنوز به دیگر جاها تسری نیافته است. باز هم 2 رکعت نماز و دعا در طلب توبه و طلب حاجت. بعد از اعمال مقام حضرت خضر که گویا محل اقامت آن حضرت بوده است دوباره وارد حیاط شده و بعد از گذر از کنار طرح توجیهی بازسازی مسجد به سمت راست درب وروی حرکت می کنیم تا تنها مقام باقیمانده از آن مسجد را که مقام انبیا و صالحین است، زیارت کنیم و اعمالش را به جای آوریم. باز هم 2 رکعت نماز و مختصر دعایی بعد از آن در طلب خیر و نیکی از پروردگار.


اعمال مسجد سهله هم تمام شد. از مسجد بیرون آمدیم و دوباره در بند دستفروش جماعت گیر افتادیم. از جوراب گرفته تا باطری قلمی. از کفش گرفته تا کاپشن. عجب سمج هستند. با اینکه اغلب کودک هستند ولی ادعایشان زیاد است. خصوصا آنهایی که سوار اتوبوس می شوند و به زور می خواهند اجناسشان را غالب کنند. یکی شان که قیچی و کارد آشپزخانه می فروخت، با اینکه10 سال بیشتر نداشت ولی سر پیاده شدن از اتوبوس با معلم گلاویز شد و از هیکل و هیبت جمشید آریایی معلم نترسید؛ کارد را می خواست فروکند در چشمان معلم...که با وساطت جمعی از اعراب و ایرانیان بخیر گذشت.


دیگری مرد جاافتاده ای بود و معلم زبان انگلیسی بود و شیفت مخالف مدرسه را دم در مسجد سهله جوراب، دست فروشی می کرد. انگلیسی را روان و قاطع حرف می زد و شاکی بود از حقوق معلمی و ... . از همان درد و دل های معلم های ایرانی...


به انوبوس رسیدیم. حیدر بالای نبردبان مشغول پاک کردن شیشه های اتوبوس بود. معلم کاروان حیدر را کشید پایین و دستمال را از حیدر گرفت و خودش رفت بالا و مشغول پاک کردن شیشه ها شد. !!! حیدر هم از خدا خواسته...


دست فروش های اطراف حسابی معلم را تشویق می کردند و به هم نشانش می دادند.


عاقبت سوار اتوبوس شده و به راه افتادیم. شب جمعه و شب اول محرم است. کسانی که تجربه این دو تلاقی را دارند، از زنجان زنگ می زنند و سفارش می کنند مراسم تعویض پرچم را در حرم امام حسین از دست ندهید، شدیدا هم التماس دعا می کننند که در آن مراسم ما را هم از یاد نبرید. ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۳
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


با خروج از مسجد کوفه و تحویل گرفتن کفش ها از کفشداری در سمت راست مسجد بقعه کوچک و موقری بود که دختر حضرت علی و خواهر حضرت ابوالفضل در آنجا آرمیده بود. هر چه کردم از کمند معلم محترم کاروان رها شوم و برای زیارت آن مکان شریف موفق شوم،  نتوانستم. برنامه آقای حکیم من بعد برایمان معضل شده بود و به شوخی مانع بسیاری از عملیات های ایضایی می شد. چون وقت ناهار بود و زمان ذیغ معلم اجازه زیارت را نداد. در راه مسجد کوفه تا پارکینگ اتوبوس دست فروش ها بساط خود را پهن کرده بودند و فعالیت اقتصادی بدون مالیات می کردند. بعد از جداکردن بانوان کاروان از تله دست فروشان و اجناس بنجل سوار اتوبوس شدیم و طی جلسه ای با مثنی (راهنمای عراقی موصوف) و معلم در بوفه مصوب شد به زیارت کمیل بن زیاد نخعی برویم که در راه نجف است و فرصت زیادی از زوار نمی گیرد. در راه دوستان سمت مداحی کاروان را هم از مداح گرفتند و به این حقیر محول کردند البته نه به خاطر صوت داوودی این حقیر که اینجانب از این موهبت محروم می باشم بلکه به خاطر صوت بلند و رسا و نیز آهنگ های دلنشین قدیمی که از کودکی در ذهنم نقش بسته و طبیعتا برای همه اقشار این آهنگ ها یاد آور خاطرات کودکی و جوانی است. علاوه بر آن آهنگ های قدیمی مداحی صلابت شور و حماسه و حزن و اندوه را همزمان در خود نهفته دارند که در هر حالتی به آهنگ ها و نواهای امروزی می چربند. تا مرقد کمیل در بوفه با همراهی معلم و جوانان جمع را مفیوض کردیم. در کنار مرقد کمیل پیاده شدیم و تفتیش صورت پذیرفت. حیاطی بزرگ و خاکی و پر از دار و درخت. مثل خانه های قدیمی خودمان. در میان باغ کوچه هایی با سنگفرش درست کرده اند تا در مواقع بارندگی کفش زوار گلی نشود. بقعه با گنبد سبز در وسط حیاط قرار دارد بنایی مرمرین و تازه مرمت شده. انصافا مثل دعای کمیل دلباز و سبک است این فضا. داخل بقعه ضریح نسبتا کوچکی است. تا آنجا که به یاد دارم چوبی بود ضریحش. درست به یاد ندارم. آفتاب ملایمی به فضا می تابید و نوع بشر را وسوسه می کرد زیر پنجره داز بکشی و چرتکی بزنی. 2 رکعت نماز در حالی که معلم دم گوشم فریاد می زد که زود باش آقای حکیم و گرنه فرش را از زیر پایت می کشم و آن می شود که نباید و ...


برای ناهار هتل برگشتیم و بعد از استراحت برای خرید و آشنایی با فرهنگ عامه راهی کوچه پس کوچه های اطراف حرم شدم. آنچه من دیدم بازار نجف دو شقه دارد. یکی روبروی باب القبله است که بیت آیت الله سیستانی هم در آنجاست و دیگری مقابل باب الساعه.


من به علت نزدیکی به وقت نماز فقط موفق به دیدار از بازار مقابل باب الساعه شدم. بازاری که صنف غالب در آن صنف بزاز و پارچه فروش بود. بازاری که در نهایت به میدان اصلی نجف منتهی می شد. پارچه ها عموما هندی و چینی و معدود مغازه هایی پارچه انگلیسی مرغوب می فروختند ولی در مقام مقایسه قیمت کلا قیمت پارچه در این مرز و بوم بسیار ارزان تر از ایران اسلامی است. در مورد گوشی موبایل هم نوکیا و اپل گوشی غالب در بازار است. بازار های اینجا هم از لحاظ معماری مشتمل بر تیمچه و کاروانسرا و ... می باشد و طاق چوبی، طاق غالب بر بازار است. درون تیمچه ها عموما اعراب عراقی به شغل شریف دوخت عبا و قبا مشغول هستند. آنهم روی زمین. در فروشگاه های مواد غذایی بویی از بهداشت نمی شنوید، نه در قصابی ها، نه در به اصطلاح فست قود ها ( که البته خبری از سانویچ و سوسیس و کالباس نمی یابید) هر چه هست کباب است و گوشت چرخ کرده و جگر و جغور بغور و غذاهای محلی و البته با خبز و نان محلی.  اینجا گوسفند را وسط خیابان می کشند. همانجاروی زمین شقه شقه می کنند. زیر ویترین چوبی خود می آویزند و برای مشتری همانجا روی ذغال کباب می کنند. یخچال برای نگه داری گوشت؟؟؟؟؟؟ عمرا !!!!!


این قوم علاقه خاصی به ترشی جات و شیرینی جات دارند. در مغازه های ترشی فروشی خبری از دبه و قاشق مخصوص و .. نیست. دیده اید در بازار های میوه فروشی چه طور میوه ها را در سینی ریخته و برای اینکه سینی حجم بیشتری میوه جا بگیرد میوه ها را به ارتفاع زیاد به سمت دیوار هل می دهند . اینجا همین رفتار را با ترشی جات می کنند. با چه ولعی هم می خورند.


در عوض مغازه های شیرینی فروشی: بوی شیرینی از کیلومتر ها به مشام می رسد. دهین. نوعی شیرینی سرشار از شکر، پودرنارگیل، روغن و ...


بسیار خوشمزه و بسیار ...


هر چه خواستیم نخوریم و مقاومت در مقابل بهداشت و بیماری کنیم نشد که نشد. بو و عطرش مستمان کرد. خریدیم. گور بابای بهداشت. چقدر هم خوشمزه بود. بسیار هم قوی بود. قابلیت کل کل با حلوای سیاه اردبیل را داشت. عوض صبحانه و ناهار و شام هم می شود خورد. با چند تکه چنان برت می دارد که سرگیجه می گیری.


خودشان هم بسیار آنرا دوست می داشتند، آنچه ما خریدیم کمی زیاد بود و نتوانستیم تمامش کنیم آوردیم هتل. محمود مستخدم هتل با شنیدن نامش عنان از کف بداد و صیغه بلعت را آنچنان صرف کرد که ...


معلم هم با دیدن دهین حسابی مذمتمان کرد که نخورید، مریض می شوید، مسموم می شوید. ولی ما هیچ کدام نشدیم.


امشب آخرین شب زیارتی امیرالمومنین است. فردا صبح زود عازم مسجد سهله می شویم و بعد هم راهی کریلا...


خداحافظ شهر تنهایی های علی. خداحافظ نجف . خداحافظ مسجد کوفه. خاحافظ مومنین وادی السلام. و خداحافظ دلم که ...


نجف را ترک کردم ولی دلم روبروی ایوان طلای صحن شریف علوی جا ماند. مدتی که در آن شهر شریف بودم هیچ فکر نمی کردم دلم برای آنجا تنگ شود. ولی ...


برای کربلا آنقدر دلتنگ نیستم که برای فضای سنگین و غریب نجف دلتنگم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۱
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


بعد از مقام معراج نوبت مقام حضرت آدم است و آن همان مقام است که خداوند در آنجا توفیق توبه به آدم(ع) را داد. یکی از با حال ترین مقامات مسجد همین مقام است. آنهم به خاطر نوع خاصی از اعمال که باید در این مقام به جا آورد. ابتدا سلام و زیارت حضرت آدم و حوا و بعد هم به ترتیب زیارت هابیل و شیث و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و بعدموسی و عیسی و حضرت محمد(ص). و در نهایت سلام بر حضرت فاطمه و ائمه هدی. سپس 4 رکعت نماز با سوره های از پیش تعیین شده، بعد تسبیح حضرت زهرا(س). آنگاه مناجاتی نسبتا بلند با مضمون طلب توبه ومغفرت و قسم دادن حضرت حق به حق پنج تن و سپس سجده و مناجات مختصری در طلب حاجت و غفران و بعد 70 مرتبه ذکر "یا سیدی" و در نهایت قسم دادن خداوند به برکت این مقام معظم و در خواست روزی حلال و .... در روایات است که هر شب شصت هزار ملک از آسمان نازل می شوند و نزد مقام حضرت آدم نماز می کنند. خلاصه اینکه در 2 جا در این مسجد شریف دلت حسابی می شکند و هوایی می شوی. یکی همین ستون حضرت آدم (ع) است. انگار تو هم با پدری که روضه رضوان را به دو گندم بفروخته هم ناله شده ای و فریاد "العفو" سر داده ای.


کنار مقام حضرت آدم مقام حضرت جبرائیل است و یکی از مواضع ممتاز مسجد کوفه است. بعد از سبکی مفرطی که در مقام حضرت آدم پیدا کرده ای در مقام حضرت جبرائیل که با فاصله خیلی کمی از مقام حضرت آدم قرار دارد 2 رکعت نماز می گزاری و بعد از سلام و تسبیح از خداوند طی مناجاتی حاجات خود را طلب می کنی و برای حاجت روا شدن خداوند را به پیامبران الوالعظم و حضرت علی(ع) قسم می دهی. این موضع موضع نماز گزاردن حضرت ابراهیم نیز بوده است.


مقام های بعدی مقام های حضرات امام زین العابدین(ع) و نوح(ع) می باشد که چون در قسمت زنانه و در داخل رواقی قرار دارد که محراب حضرت علی(ع) در آن قرار دارد و آن رواق از وسط محراب حضرت مولا به دو نیم تقسیم شده لذا در بیرون از رواق و پشت درب قسمت زنانه 2 رکعت نماز بجای آوردیم. البته در مورد مقام امام چهارم مستحب است نماز با 5 ذراع فاصله از مکان کنونی به جا آورده شود که تقریبا همان جایی می شود که ما در آن نماز خواندیم. در مقام امام چهارم دوباره طلب توبه با مضامینی نزدیک به مناجات در مقام حضرت آدم و قسم دادن خداوند به 5 تن و در نهایت گذاردن روی چپ و راست بر روی خاک و طلب غفران و صلوات بر حضرت محمد(ص).


و اما مقام حضرت نوح که نزدیک ترین مقام به درب خانه حضرت علی (ع) است که به مسجد باز می شد. 4 رکعت نماز و بعد مناجات و دوباره گذاردن روی چپ و راست بر روی خاک و دعا در هنگامی که روی راست در زمین است با این مضمون که خدایا تو همان خدایی هستی که وقتی حضرت یونس در شکم ماهی تو را خواند حاجتش را روا کردی پس من هم تو را می خوانم مرا هم حاجت روا کن. و در هنگامی که روی چپ در خاک است خداوند را فرا می خوانی و می گویی که خدایا تو آن کسی هستی که امر به دعا کردهای و اجابتش را تضمین کرده ای من تو را می خوانم پس ...


حال نوبت زیارت محراب امیر المومنین می رسد. وارد رواق می شوی. از کنار پارتیشنی که برای جدا کردن قسمت مردانه از قسمت زنانه است، به صف می شوی. مدخل محراب را ضریح مانندی درست کرده اند. هر چه نزدیک تر می شوی دلت تنگ تر می شود برای حضرت مولا. یاد سریال امام علی می افتی و آن لحظه دهشتناک. ستون ها را نگاه می کنی. کنار کدام ستون خوابیده بود آن ملعون؟ هر چه نزدیک تر می شوی بغضت بیشتر می شود. نمی دانم چه حکمتی است؟ هر چه منصوب است به علی، پر است از بغض. شاید علی را بغضی بوده که هیچ گاه نترکیده و شیعه اش هم باید ذره ای آن بغض را هر چند اندک تحمل کند. ناگاه روبروی محرابی. فقط محراب را بوسه می زنی و شال سیاهی که در گردن داری متبرک می کنی. همین. و البته بغضی در گلو. اما با کمی فاصله از محراب در گوشه ای می نشینی و ناگاه...


بغضت می ترکد. چون کودک مادر گم کرده. اینجا گریه کردنش هم منحصر به فرد بود. ناگهانی و رگباری. ( ابر بهار تک گوزومون یاشی وار علی)


مفاتیح را باز می کنی می دانی فرصت اندک است ولی باید بخوانی کجا بهتر از اینجا:


"اللهم انی اسئلک الامان یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم..."


"مولای یا مولای..."


و لحظه ای می مانی. خدا را مخاطب قرار داده ای یا علی را؟ که به واقع "انت الکبیر و انا الحقیر و هل یرحم الصغیر الا الکبیر..."


"مولای یا مولای..."


هم ناله با تو مداح یکی از کاروان های فارسی زبان هم با صدای خوشش نوحه و روضه می کند و فیض اکمل می شود. ولی کاش می شد ساعت ها در آنجا نشست و ناله زد که آن مکان شریف داشت ظرفیت ساعت ها ناله و ندبه را.


یا علی...


آن محراب شریف هم دو رکعت نماز دارد. محرابی که متبرک است به خون علی(ع).


کمی آنطرف تر در بیرون رواق محراب دیگری است که محل اقامه نماز نافله حضرت مولاست و آنجاهم دو رکعت نماز دارد.


بدین ترتیب با اقامه نماز حاجت مختص مسجد کوفه در گوشه ای از مسجد و عزاداری مختصر اعمال مسجد کوفه به پایان رسید.


ولی یکی از درب های این مسجد شریف به صحن مقدس دیگری باز می شود. صحن حضرت مسلم بن عقیل و صحن حضرت هانی. این درب درست در مقابل دربی است که ما از آن وارد شده ایم. حیاطی نسبتا بزرگ ولی با کف سیمان. بر خلاف صحن مسجد کوفه که سنگ است. و چون معمولا زوار بعد از مسجد کوفه وارد آنجا می شوند و کفش ها را تحویل کفشداری داده اند از یک سری مسیر که مثلا توسط فرش یا موکت مفروش شده است رفت و آمد می کنند. و البته سرویس های بهداشتی هم با دمپایی های لنگه به لنگه ی حرم به شما سرویس خواهد داد. با وارد شدن از درب مسجد کوفه سمت راست شما مرقد مسلم و درست در روبروی آن، سمت چپ شما مرقد هانی است. ابتدا به زیارت حضرت مسلم می رویم. زیارت نامه در ورودی نصب شده. زیارت نامه را می خوانیم و داخل می شویم. ضریحی است شبیه ضریح امام زاده ی خودمان. گنبد طلای مورد اشاره در پست های قبل هم متعلق به مسلم، قاصد امام حسین است. در گوشه ای دیگر از ضریح حضرت مسلم یعنی در گوشه سمت راست، ضریح موقر و کوچکی قرار دارد. ضریح مختار بن ابی عبیده ثقفی. همان مختار معروف کشنده قتله امام حسین. دربی از مسجد کوفه به داخل حرم این بزرگواران باز می شود که امروزه بسته است. مختار را هم زیارت می کنیم. کم کم صدای قران از مناره های مسجد کوفه بلند می شود. زمان چندانی تا اذان ظهر نداریم. راهی مقبره هانی می شویم همان پیرمرد 90 ساله ایست که افتخار حضور نزد پیامبر را داشت و در جنگ های حضرت علی از ملازمان رکاب ایشان بود و از حامیان حضرت مسلم در کوفه بود و عبیدالله می دانست تا زمانی که هانی زنده است دسترسی به مسلم غیر ممکن است لذا با شرایطی فجیع هانی را شهید می کند و ...


مرقد هانی بسیار موقر و ساده است. آنچه هنگام زیارت هانی به ذهنم خطور کرد این تک بیت بود:


هر آنکسی که قدم زد در آستان حسین


عزیز هر دو جهان شد قسم به جان حسین


کاشی کاری ها و ضریح حضرت هانی بسیار قدیمی است و از دستبرد معماران و بازسازان ایرانی فعلا در امان مانده است.


صدای اذان بلند شد. به صف شدیم. نماز را کامل خواندیم. بودند عده ای که شکسته خواندند. مخیرند.


بعد از نماز معلم و کسانی که بار چندمشان بود که در این مسجد نماز می گزاردند گفتند که امام جماعت مسجد کوفه از خاندان حکیم است و پیرمردی است متین و ریش سفید و ...


خلاصه آنقدر تعریف شنیدیم که عنان از دست بدادیم و مایل به زیارت آن شیخ شریف شدیم. هنگام رفتن بود و معلم داشت کاروان راجمع می کرد. با سرعتی وصف ناشدنی به سمت رواق دویدم و سمت محراب جست زدم. پیر مردی بود با عمامه سیاه و ریش های کاملا سفید که مدلش مثل ریش های آقای فاطمی نیا بود. ملت ریخته بودند سرش و از او امضا می گرفتند. ملت هر چه داشتند از جیب در می آوردند و امضا می خواستند. از پول و مفاتیح گرفته تا کارت ویزیت و کارت هتل. او هم در نهایت تواضع همه را امضا می زد. علاوه بر او مردی که ظاهرا رئیس دفترش بود هم مهری در دست داشت و برای اینکه کار آیت الله سبک تر شود تعدادی از کاغذها و اسکناس ها را هم او مهر می زد. تصور کنید مردی درون گودی محراب وسط سجاده یک روحانی ریش سفید ایستاده باشد و اسکناس مهر بزند. اسکناس 5 هزار تومانی ما را هم مهمور به مهر"السید عبد الامیر الطباطبایی الحکیم امام مسجد الکوفه"کرد. در این هیر و بیر لحظاتی دیدم که یکی از پس گردنم گرفته و مرا می کشد. معلم بود. بعد از آن فرار تاریخی حقیر بسیاری از جوانان به دنبال من راهی شده بودند و از آنجایی که وقت کم بود، معلم برای جمع کردن ما راهی شده بود. بعد از آن برنامه امروز هم اگر مرا می بیند مرا نه با اسم و نه با فامیل مخاطب قرار می دهد، بلکه آقای حکیم مرا صدا می زند.


بعدها از خدام جویا شدیم و متوجه شدیم که این آیت الله حکیم پسر عموی عبدالعزیز حکیم رئیس مجلس اعلای عراق است.


در نهایت بعد از اقامه نماز و فراری تاریخی و دستبوسی آیت الله حکیم و ملقب شدن به فامیل ایشان، از مسجد کوفه بیرون آمدیم. ولی یک صبح تا ظهر برای انجام اعمال این مسجد بسیار مدت کوتاهی است. لااقل کاروان ها باید یک فرصت یک روزه را به این مسجد اختصاص دهند تا زوار حظ معنوی کافی راببرند. من که از این مسجد سیر نشدم. اعمالی که هول هول انجام شد. "بدوید و گرنه کاروان بعدی جلوی مقام می نشیند و ما معطل می شویم. مواظب باشید با سایر کاروان ها گم نشوید و ..."


زوار را خسته و درمانده می کند و فقط شکل ظاهری اعمال انجام می شود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۱۹
پا پتی