پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف


دیشب ایران مال بودم.
به بهانه برگزاری نمایشگاه کیف و کفش چرم و الخ...
ضمن نقد جدی به تبلیغات گسترده این نمایشگاه کذایی که علی الظاهر فقط برای حضور پررنگ مردم جهت بازدید از پروژه عظیم (به معنای واقعی)، ایران مال بود، باید گفت...
غالب مردم، علی رغم آنچه تبلیغات می شود و می شنویم و به نظر می رسند، مذهبی هستند، الحمدلله...
چرا؟
مشت نمونه خروار. سر صلوه مغرب، همه نمازخانه های ایران مال، مالامال از انواع آدم ها بود. از فکل زده سه تیغ تا ریشوی دمپایی پوش. جالب تر، مقید بودن جماعت به نماز اول وقت بود. مذهبی بودن ما جماعت در چنین بزنگاه هایی خیلی به چشم می آید. امتحان کنید. هر جا هستید موقع نماز، سری به نمازخانه ها بزنید. طیف رنگین کمانی اهل نماز اقلا در بخش مردانه خیلی به چشم می آید. مخصوصا مناطق بالاشهر یا لاکچری اصطلاحا.
حالا چرا حضور این مردم اهل نماز در مساجد کمرنگتر است یا رغبتشان به نماز جماعت کمتر...
بحثی است که در مجال دیگری شاید به آن بپردازم ان شاالله...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۰
پا پتی


سه دیدار
کتابی دوجلدی با عنوان سه دیدار.
جلد سوم این سه گانه به دلایل نامعلومی مفقود است ظاهرا...
کتاب نثر خوبی دارد. داستانی. اما مخاطب را اسیر نمی کند. مخاطب با داستان گره نمی خورد. شاید چون داستان شلخته است. برش هایی از مقاطع زمانی زندگی امام راحل از کودکی تا نوفل لوشاتو به صورت گذرا...
کتاب مالامال از پرش های زمانی و محتوایی است. از کودکی امام به ذهنیات نویسنده، از ذهنیات نویسنده به دوران جوانی امام و بعد دوباره کودکی.
این خصیصه کتاب، خواننده ای چون من را که به خواندن داستان های خطی بیشتر عادت دارم و آن سبک بیشتر می پسندم، آزار می دهد.
ضمنا در تمام مدت مطالعه نتوانستم با مباحثی از کتاب که با عنوان دیدار اول تیتر خورده اند، رابطه بگیرم. اصلا نفهمیدم چیستند.... گویی بحث از عالم ذر است! همه را گذشتم. خوانده یا نخوانده. حتی حوصله مطالعه روزنامه ای اش را هم نداشتم. به گمان فقط باید خود ابراهیمی توضیح دهد این فصول چیستند.
ضمنا نگاه نویسنده یا مورخ به آیت الله بروجردی را نپسندیدم. نگاه تندی بود به مرجعیت عالم تشیع. ای بسا کمی باید محترمانه تر می بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۹
پا پتی


بلاخره تمام شد.
رمانی ۸۰۰ صفحه ای که ظاهرا انتشارات نگاه، فقط آنرا ۲۷ بار چاپ کرده...
داستانی به شدت زنانه و زنانه پسند...
مطول و دارای حشو و اضافات زاید.
به ضمیمه تلاش نویسنده برای اظهار فضل و ارائه معلومات خود در جای جای داستان.
اما یک دائره المعارف خوب از ضرب المثل ها و تمثیل های فارسی.
نویسنده خیلی خوب و بجا از ضرب المثل ها و تمثیل های فارسی در داستان استفاده کرده. به گونه ای که علاوه بر آشنایی با عبارات تمثیلی، محل کاربرد و منظور تمثیل نیز بخوبی روشن می شود.
خلاصه من نپسندیدم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۷
پا پتی


خیلی حالم خوب بود!!!
عباس و مرگان هم مزید بر علت شدند...
چقدر تلخ است نبودن سلوچ!
سگ صاحاب اینقدر خوب نوشته که نمی شود کنارش گذاشت...
ای لعنت به بیکاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۶
پا پتی

گاهی با کمترین امکانات می توان تبلیغ دین کرد. تکه ای کاغذ که روی یک زنبیل یا ساک دستی منگنه یا سنجاق شده است، شاید تلنگری باشد برای کسی که مبتلی به یک رذیله یا سیئه است.
ساکی که همواره از خالی پر است ولی نمای بیرونی آن پر است از معنا و محتوا...
و صاحب ساک، هر روز این ساک را از خالی پر می کند تا بهانه ای باشد برای حملش و اجرای فریضه امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
چند باری با این ساک و حامل آن مواجه شده ام. معمولا حامل ساک با آن رفتار خاصش مورد توجه قرار می گرفت ولی دیروز وقتی ساک را به دور از صاحبش در گوشه ای از مسجد دیدم، ساک را بدون صاحب ساک قضاوت کردم. کار قشنگی است. چرا فکر می کنیم همواره باید یک برند یا کمپانی را روی چنین محصولاتی تبلیغ کنیم؟ یعنی نمی شود با چاپ یک حدیث یا بیان معنوی روی چنین محصولاتی، فرهنگ ساز بود! فرهنگ سازی شاید خیلی ایده آل باشد ولی اقل مزیت این کار گفتمان سازی است...
ساک دستی هم می تواند رسانه باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۵
پا پتی


عمده بدبختی ما ادم ها وقتی که سوار تاکسی هستیم، روی می نماید و آن هنگامی است که در اثر پدیده لانه کبوتری و جابجایی مداوم مسافران، از کنار در سمت راست صندلی عقب، شیفت میشویم به در سمت چپ...
و این آغاز مصیبت است...
چون حین پیاده شدن می بایست با هزار زور و زحمت خود را به صندلی مالیده و ضمن بیرون کشیدن پای خود از فاصله بین صندلی جلو، برآمدگی محور چرخ های عقب و ... از مهلکه و سیاه چاله صندلی تاکسی جان سالم بدر ببریم!
#نوت
#شروور 
#هویجوری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۸
پا پتی


کتاب کثیفیه...
اعصاب می خواد خوندنش...
تخیل و ترس امدم رو به بدترین شکل ممکن به بازی می گیره...
گاها چندشناک میشه اوضاع...
مجموعه چند داستان کوتاه کثیف در ۱۲۰ صفحه...
نمی دانم شاید در این روزهای سخت و سرشار از نگرانی نباید سراغش می رفتم...
از کتابخانه برداشتم تا فراموش کنم اوضاع را ولی بدتر شد... خیلی بدتر...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۷
پا پتی


آقا وحید یامین پور را اول از رسانه ملی، بعدتر از گوگل پلاس می شناسم. سر موضوعی هم بکبار در گوگل پلاس به پر و پای هم پیچیدیم...
یادش بخیر...
اعتراف می کنم که تا قبل از نخل و نارنج هیچگاه برایم آدم چسبی نبوده! معمولا نسبت به نوع نگاهش به مسائل سیاسی و اجتماعی انقلت داشتم ولی...
نخل و نارنج را باید خواند...
یامین پور در نخل و نارنج غوغا کرده...
جای وحید بودم رسانه و ... را رها می کردم و رمان می نوشتم. بهتر بگویم کاش یکی شعورش بکشد وحید را تکلیف شرعی کند که اینجور درباره برخی شخصیت های تاریخ داستان بنویسد. 
تاثیر و مفهومی که یامین پور از قبل نخل و نارنج بر مخاطب می گذارد، از صدها اثر تلویزیونی یا مناظره اجتماعی و سیاسی فراتر است...
بیان بخش هایی از تاریخ علمای تشیع در بستری از تاریخ ایران که مقارن با جنگ جهانی دوم است، با تبیین یکی از مباحث کلیدی و البته سهل و ممتنع برای نسل امروز، یعنی ولایت فقیه و جهاد در قالب نثری الهام گرفته شده از نثر نادر ابراهیمی در کتاب هایش، البته بسیار مبتنی بر روایات و آیات (برخلاف نثر ابراهیمی) در کنار تک جملات و عبارات بسیار زیبا و به یادماندنی، نخل و نارنج را یک اثر ماندکار و فاخر کرده است. 
چقدر جای این دست کتابهای داستانی که نویسنده علاوه بر زیبایی قلم، تسلط کافی بر مسائل فقهی، قرانی و روایی بحث داشته باشد خالی است و چقدر انگشت شمارند نویسنده های این چنینی...
اقای یامین پور بنویس بازم...
همینجوری بنویس...
اینجور کارات دل میبره...
توشه آخرتت میشه... #نخل_و_نارنج
#وحید_یامین_پور
#کتاب_خوب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۶
پا پتی


از ظهر فکرم مشغول ماجرای سیل و بسیج نیروهای مردمی است. در فضای مجازی پیگیر تصاویر و ویدئوها هستم... از اقصی نقاط ایران انواع آدمها با انواع مشاغل راهی مناطق سیل زده شده اند و بیل می زنند...
همه این مسایل که ذیلا می نگارم در روزی به ذهن خطور کرده که مسئله مربوط به اشتغالم شاید باید مهم ترین دلمشغولی ام باشد ولی...
از شما می پرسم، اگر العیاذ بالله جای حضرت صاحب (عج) بودید چه کسی را برای سربازی انتخاب می کردید؟ من اگر بودم... سربازانم را از میان همین آدمهای حاضر به یراق گلی انتخاب می کردم. مهندس اگر لازم داشتم، پزشک یا ... هر پست و رسته دیگر...
من اگر جای ایشان بودم، خودم را انتخاب نمی کردم، خودی که پشت میز نشسته ام و کارهای روتین اداری ام را انجام میدهم و البته آرزوی سربازی حضرت را هم دارم. ولی برای عدم کمک به هموطنانم غربت همسر یا نداشتن مرخصی یا وضعیت معلق این ایام را بهانه می کنم...
کسانی که در جنگ برگزیده و شهید شدند یا توفیق تجربه فضای معنوی جبهه را داشتند، کسانی بودند که بر همه این بهانه ها فائق آمدند، دل را زدند به دریا و خدایی شدند...
می خواهم بگویم خوشبختانه اینجا جنگ نیست که اعتراف کنم از تیر و صدای خمپاره و ترکش میترسم و استعداد رزم ندارم... نه... اینجا نمی غیرت می خواهد و یک بیل با بادگیر...
از ظهر ذهنم درگیر این است که چرا همین چیزها را هم ندارم!!!
کاش با حضورم، با گلی شدنم، با بیل زدنم اعلام می کردم که آماده ام. آماده بریدن از همه چیز... آماده خدمت... ولی آماده نیستم!!!
#اعتراف 
#ثبت_در_تاریخ 
#ظهور 
#سربازی_امام_زمان
#خیلی_بی_عرضه_ای
#برنده_نمیشی
#لاف_میزنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۵
پا پتی


رسیدم سر خیابون. بارون خیلی قشنگ، مشغول باریدن بود. 
قبلا اسکناس ده تومنی رو آماده کرده بودم که به محض توقف تاکسی از جیبم بیرون بیارم و نشون راننده بدم که بعدا غر نزنه که برا مسیر هزار تومنی ده تومن نمیدن!
یه تاکسی سبز خالی ترمز زد جلو پام. با دستش اشاره به مستقیم کرد. رفتم مقابل شیشه جلو، بارون و ترافیک مانع از این شد که دست کنم تو جیب و اسکناس ده تومنی رو نشونش بدم. بهش گفتم: پول خرد داری؟ دهیه ها پولم.
گفت : آره. بیا بالا.
از خدا خواسته، سوار شدم. دست کردم تو جیب و اسکناس دهی شق و رقی که به گمانم قبل از عید توسط بانک مرکزی به جهت عیدی توزیع شده بود رو کشیدم بیرون و بردم سمت راننده. گفتم بفرمایید...
گفت: پول خرد ندارم!!!
بعد تو پرانتز اضافه کرد: پول خرد دارما... پنجی ندارم.
ادامه داد: چی میشه مگه؟ مگه من این مسیرو نمی رفتم؟ تو رو هم سوار کردم با هم بریم. چون پول خرد ندارم، نباید تو رو سوار کنم؟ 
موندم چی جواب بدم! 
موقع پیاده شدن ازش تشکر کردم. با خودم گفتم بعضی رفتارهای کوچک، بعضی حرفهای قشنگ، چقدر آدمو به آدمها، به خوبی ها، امیدوار می کنه... پی نوشت: امیدوارم فردا هم یکی از اون راننده های خوب به پستم بخوره و باز این دهی تو جیبم، موندگار بشه...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۴
پا پتی