پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

پست وبلاگ طرقه

 

اوست نشسته در نظر


خدایا...


این کشتی طوفان زده و سرنشینانش را به امن ترین ساحل آرامش هدایت فرما. خدایا چقدر لذت بخش خواهد بود در ساحلی فرود بیاوریمان که فارغ از هر گونه دروغ، ریا، چاپلوسی و تهمت و غرض ورزی باشد. گاهی فکر می کنم حضرت  نوح(ع) چه لذتی برد وقتی از کشتی بعد از طوفان پیاده شد. آب همه ی پلیدی ها را شسته بود. فرصتی برای شروع از صفر. به قول امروزی ها زمین و مخلوقاتش ریست شده بودند.نوح پیامبری بود که بعد از ابینا آدم دومین ویندوز زمین را نصب کرد.

خدایا...

نمی دانم به مو رسیده یا نه؟ شاید هنوز طنابمان خیلی کلفت است. شاید از صدها تار فقط یکی دوتا پاره شده. تو خودت از بالا شاهد و ناظری و اشراف بر همه چیز داری فقط یک درخواست عاجزانه...


پاره نکن. تقویت کن. هم طناب را. هم بازوهای های ما را. خوشحال می شویم اگر قبول کنی طناب را به عمود خیمه های حضرت اباعبدالله(ع) گره بزنیم. توفیق این لیاقت را به تمامی آرزومندان نصیب فرما. دستمان را هم به دست سقای بی دست علمدارش برسان. ما را هم چون علی اصغر در آغوش مولایمان آرامش بخش. به حق مادرش حضرت رباب.

خدایا...

سایه ات را از بالای سرمان کنار نکش که هرم گناه و شهوت و کید جن و انس و وسواس خناس میسوزاندمان بی سایه شما.

خدایا...

در این ایام اگر مقدرمان کرده ای بر ما تنگ بگیری که گناهانمان را بریزی و بشویی، آبرویمان را مشوی و مریز.

خدایا...

خودت گفته ای نزدیک تر از رگ گردن به مایی. ای خدایی که به معنای واقعی با مایی، فکرمان را خوانده و ریزترین عملمان را حتی اگر مثقال ذره باشد می بینی : خواهشا حضورت را با لطف و مرحمتت اثبات فرما نه با عقوبت و غضبت. باور کن نمی گویم قطعا، ولی سعی می کنیم شکر گزار باشیم.  

خدایا...

چنان با ما رفتار کن که لایق توست که ما بی لیاقت تر از همان مثقال ذره ای هستیم که در این دنیای n  بعدی با میلیارد ها کهکشان و ستاره های ده به توان n  تنی آفریده ای. که آنها لحظه ای از یاد تو غافل نمی شوند ولی من ظلوم و جهول...

خدایا...

 رک و راست و بی تعارف:

ما هیچ چیز از شما طلبکار نیستیم ولی این حق را داریم که به شما امیدوار باشیم. امیدمان را نا امید مکن. منتظر لطف شماییم. امید داده ای ولی صبر نداده ای. بی صبرانه انتظار می کشیم. هر چیزی را هلو برو تو گلو می خواهیم.طاقت هسته اش را هم نداریم. حق هم داریم!!!(نقیض جمله ی اول همین بند). خودت گفته ای اراده کنم دستور می دهم بشو... می شود. دستور شما و شدن آن حتی به اندازه ی سه نقطه ای که من گذاشتم فاصله ندارد. مگر نگفته ای از بند کفش که کوچکترین نیازتان است تا بلند ترین آرزوهایتان را از من بخواهید. خب!!! خوب می دانی چه میخواهم مگر نزدیک تر از رگ کردن نیستی... یه حال علی حده: جسارتا یه کن... فیکون برای تمام شیعیان علی ابن ابی طالب...

خدایا...

به قول شیخ احمد کافی: کسی که صاحبش بالا سرش نباشه اذیتش می کنن. زخم زبون و کنایه میزنندش. خدایا با ظهور حضرت منتظر ریشه ظلم و ستم و استبداد را از روی زمین ریشه کن کرده و طعم عدل و داد، صلح و دوستی را به همه ی ما بچشان و البته ما را از اعوان و انصار و سربازان و سرداران حضرتش قرار بده...


 وصله:


*ارادتمند همه ی دارقوز آبادی ها هم هستیم. اعم از مهاجرین و انصار. خوارج و منافق. شیعیان و اهل تسنن... و البته محتاج دعای همه ی شیعیان و انصار. بی معرفت هم نیستیم قطعا... . جبر زمانه و البته فعلا مجبوریم مجبور.       

*کار زنانه کردن در فضای سخت و خشن صنعتی هم عالمی دارد ها...

*عرفه نزدیک است. با معرفت برای یکدیگر از زبان ثار الله درست و درمان دعا کنیم. تلاش کردم امسال مشهد باشم این ایام را ولی ظاهرا دعوت نامه نداشتم. اگر دلتان سمت صحن نوی رضوی پر کشید باز هم مرا فراموش نکنید.

*از گوسفند قربانی روز عید قربان خوانندگان محترم طرقه دو ران، دو سر دست و راسته و کله پاچه را یکجا جهت دعا برای قبولی قربانی خواستارم. بقیه اش ارزانی خودتان.  

*اگه نخواهیم برای مثقال ذره تعریف علمی و فیزیکی ارائه بدهیم میشود:

حنما گذارتان قیصریه یا میدان میوه فروشان افتاده است زیر نور آفتاب ذرات غبار گرداب وار بالا و پایین می روند. هر کدام از آنها  مصداق عوامانه ذره هستند. طبیعتا مثقال ذره ریز تر از آن خواهد بود. (محض یادآوری برای خودم بود. قصد جسارت به خوانندگان نداشتم ولی بعضی مفاهیم اینقدر تکرار شده اند که ذهن به راحتی از کنارشان می گذرد تذکارهایی چنین گاهی برای تلنگر لازم است.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۷
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر


بعد از مدت ها قحطی در دسترسی به دهکده جهانی یه کارت بیست ساعته خریدم و با سرعت نفتیش مشغول گز کردن در این دهکده ی البته در ایران دارای کدخدا شدم. البته فقط قابلیت سر زدن به وبلاگ را دارم. آنهم وبلاگهایی که اولا به لطف گزمه ها فیلتر نشده اند و ثانیا قالب سبکی داشته و در صفحه ی اولشان 20 پست اخیر با 200 عکس و ضمیمه و تعلیق بارگذاری نشده باشند. از مرور خبرگزاری ها و ایمیل ها و سایت های مورد علاقه ام که کلا شرمنده ام مگر از خدا خواسته جایی تلپ(منظور صدای افتادن چیزی در جایی باید باشد ظاهرا) شوم و از فیض اینترنت پر سرعت مفیوض. یادآوری کنم که این دومین بار است که این پست را می تایپم یک بار تایپ کردم بار بلاگفا نشد، ذخیره هم نشد. احساس کردم دست های پنهانی در کار است لذا قسمت هایی را که "برای او" نوشته بودم حذف کردم تا مقبول افتد و لایق انتشار.


خلاصه سر زدن به وبلاگها دلتنگم کرد برای پرنده ی نیم سوخته ام بنویسم."طرقه". و تو چه می دانی که من چه می کشم. احساس سوختن به تماشا نمی شود. ...


پرسید: چند وقت شده که عقد کرده اید؟ من هم آنجا بودم. جواب داد سه ماه. گفت چه زود گذشت. گفتم برای من سه قرن بود. هر روزش معادل....روز. (حوصله حساب کتاب نیست. هر چند روز. اصلا مگر فرقی هم می کند. مهم آدرنالین و اسید معده ی و هزار مایع مترشحه از غدد تنمان است. و روحیه مرده مان) این سه ماه کذایی...


  • دم زنانی که مردانه پای حقیقت می ایستند گرم و دم مردانی که کوفوی وار(واژه جدید معادل اهل کوفه. (لغت نامه ی بنیامینیه.منتشره در دو هفته بیکاری اخیر. آی تولید کرده ام از این نوع واژگان!!!)) هر حقیقتی را دور میزنند و گذشته خود را به انحای مختلف فراموش می کنند و حقیقت را کتمان...(بماند بی ادبی است. هله او سوز به قول حاج سید حسین.)(کمانه(پرانتز)ش زیاد شد. برای درک معنا مهملات داخل کمانه را نخوانید.

  • گاهی چقدر شرمنده می شویم.

  • دوست، رفیق ... این روزها روزگار به شدت مشغول تشریح و تبیین این واژگان برایم است. شاید مجبور به تجدید نظر در معنایش بشوم. همچنان که شیخ الرئیسمان در این اواخر می کرد.غربال.


این ها را بافتم تا شاید گره ذهنم برای توصیف این سه ماه کذایی باز شود ولی هنوز هم "کذایی روبرویش سه نقطه" بهترین وصف است.


بعد از این پاراگراف (منظورم بند بود. فردا خرکشم نکنید غربزده ی اجنبی پرست) 2 خط نوشته بودم برای 2 نفر. حتما خوانده بودند و می دانستند مضمونش را که اجازه ی انتشار ندادند. کاش اداره ارشاد همه ما همانها باشند. "ممیزی غیبی"


پی نوشت:


* راضی ام به رضایش. ما که نمی دانیم. اصلا چه میدانیم؟ به ما چه؟ به قول آقای انصاری دبیر بسیار محترم علوم اجتماعی مان" به ما مربوط نیست". منتی هم نیست. هست؟ به ما چه اصلا. شاید هم باشد.


* مدتی است با مجانب هایی که هیچ گاه بر منحنی ها مماس نمی شوند احساس همدردی عجیبی می کنم.(رک ریاضی 2 و حسابان 1و2)


* نسخه فرارش را خیلی وقت پیش بهم داده. تنبلی و بی غیرتی امانم نمی دهد. عزمم را جزم کرده ام از امشب. شما شاهد باشید. شروع کردم. سخت دعا کنید سربلند بیرون بیاییم. بعد ان شا الله سرازیری است.


* من با خودم چند چندم؟ 


دستتان خالیست و سرتان خوش ها. می نشینید مهملات مرا از اول تا آخر می خوانید. اینها همه اش الف سنه کردی است. برا خنده هم تجویز نمی کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۴
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


یا رئوف...


هشت سالی است که می شناسمش. وقتی عکسش را با آن عینک کائوچویی فریم سیاه، بالای ستون های مطبوعه وزین شرق می دیدم بی اختیار عنان از کف داده و شروع به بلعیدن کلماتش می کردم. عجب معلوماتی. عجب آسمان و ریسمان به هم بافتنی. گاه با خود می گفتم این مرد لحظه ای از جوانی خود را هدر نداده. لااقل هر چه کرده، هر چه خوانده، الان در ذهن دارد و خیلی سریع آنرا بازیابی کرده و به طور معجزه آسایی به وقایع امروز متصلش می کند.


بعد از جلال و امثالهم، یکی از کاریزماهای ذهنم مسعود بهنود است. اینرا دوستانم هم خوب می دانند. طوری که اگر کراواتم را گره بزنند و احساس کنند که گره را نمی پسندم، می گویند مثل کراوات بهنود است. تمام. قطعا دست به گره نخواهم زد!!!


کتاب "یادداشت های پس از 11 سپتامبر" او را پارسال از نمایشگاه کتاب تهران خریدم. قسمت هایی را خوانده بودم ولی در این میانه چنان سرم شلوغ شد که فقط به خواب و کبابش می رسیدم و از کتابش باز مانده بودم. تا اینکه لطف گروهی از کارکنان دولت شامل حالمان شد و مدتی است مجبوریم مگس بپرانیم. از طرفی چون مگس کش نداشتیم دم را غنیمت دانسته و مگس را به ذهن خود بستیم. لذا فرصت یافته و گرد و خاک از کتاب هایمان می زداییم. ورای فعالیت های سیاسی بهنود او را دوست دارم چون


1)      حافظه تاریخی قوی ای دارد. و این یعنی تسلط کامل بر تاریخ مکتوب ایران زمین.


2)      تسلط  و اشراف کامل دارد بر تاریخ شفاهی و کوچه بازار ملت ایران. تاریخی که کمتر مورخی آنرا نگاشته است.


3)      جالب تر اینکه تمام موارد 1 و 2 را در مورد تاریخ اروپا و آمریکا نیز دارد.


اینها همه ناشی از وسعت مطالعه ی این مرد است. مطمئنم که هیچ چیز خواندنی را نخوانده نگذاشته است. علاوه بر تاریخ به وقایع روز، موسیقی و فیلم هم مسلط است. جالب تر اینکه این حافظه تاریخی را با تسلطی کامل به حوادث و وقایع امروز ایران و جهان مربوط می کند که مصداق حدیث "ما اکثر العبر و اقل الاعتبار" یا معادل فارسی اش "ایوان مدائن را آیینه عبرت دانستن". بگذارید در کنار همه ی اینها طنازی هایش را هم.


دوستی دارم که هم گرافیست است و هم دانشجوی جامعه شناسی و البته تکه کلامش که "من اگر روزی زمام امور را در دست بگیرم" فلان کار را خواهم کرد. روزی می گفت اگر روزی زمام امور بدست من افتد از بهنود دعوت خواهم کرد به ایران باز گردد و نقد کند ایران را.


راست می گوید سیاستمداران را گاهی تاریخ فراموش می شود. نیاز به تلنگر دارند و بهنود این قابلیت را دارد. باز عرض می کنم موکدا ورای بینش عقیدتی و سیاسی این مرد، که حرف خوب و سازنده را باید از کفار هم شنید چه رسد به هموطن مسلمان.


این روزها نمی دانم بهنود در BBC چه چیزهایی بلغور می کند و کدام آسمان را به ریسمان چه کسی می بافد ولی اگر روزی قصد خرید ساتلایت کردم قطعا برنامه ای که بهنود کارشناسش باشد را تماشا می کنم. کسی چه می داند شاید آنروز پست ناسخ این پست را نگاشتم که وحی منزل ناسخ و منسوخ دارد چه رسد به هجویات ذهن حقیر.


پی نوشت:


1) خواندن کتاب پس از 11 سپتامبر هم در این روزها ادامه پروژه ی حضرت حق است ظاهرا.


                                                    بسم الله الرحمن الرحیم


  مثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُون(عنکبوت آیه 41)"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۸:۲۰
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


یا رئوف


اصل مطلب:

مدتی است خدا، "فقط" شنونده ی خوبی است.


و من هنوز منتظر...


پی نوشت:


1- عالمی دارد نیمه شب، کورمال کورمال اقصی نقاط منزل را پی یک برگ کاغذ سفید و یک خودکار گز کنی.


2- با هم بودیم. مثلا بازدید بود. کنارم نشسته بود. زنگ sms  گوشی به صدا در آمد. با هزار حرص و ولع قفل گوشی را باز کردم و خواندم. او بود. نوشته بود: "بمانیم تا کاری کنیم، نه کاری کنیم که بمانیم". نخواستم به صورتش نگاه کنم. شعار می داد...


الان مدتی است آن منظره و متن در گوشه گوشه ی ذهنم زنگ می خورد. کاش صورتش را تماشا می کردم!!!


3- مدتی بود خستگی مجالی برای تفکر و نبشتن نمی داد. این روزها فرصت مغتنم است چرا که هم وقت داریم و هم روح زخمی. مگر نبشتن چه می خواهد غیر از اینها؟


4- پارسال ماه رمضان روی هویت علمی مان می جنگیدیم. پرفسور ثبوتی


امسال ماه رمضان روی...


5- آخر الزمان است. ظاهرا برای استجابت باید برای هم دعا کنیم. دعایتان می کنم. باور کنید. دعایم کنید.


6- میز فقط برای تحریر است. باور کنید.


7- اسم هزارم را کسی می داند؟



    بسم الله الرحمن الرحیم 


اِنَّ الَّذینَ تَوَفّٰیهمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ قالوا فیمَ کُنْتُمْ قالوا کُنّا مُسْتَضْعَفینَ فِى الْاَرْضِ قالوا اَلَمْ تَکُنْ اَرْضُ اللّٰهِ واسِعَةً فَتُهاجِروا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۴۱
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


یا رئوف...


مشغول خواندن کتاب "مردی در تبعید ابدی" بودم.


لحظه ای یکه خوردم. چه رند است این خدای من. سبحان الله...


در ایامی اثر نادر ابراهیمی را می خوانم که یک چند میلیونیوم وقایع آنرا به چشم بصر می بینم.


ملا شمسای گیلانی شیخمان را می شناسم. صوفی کش ها را هم و البته شیخ مرادالدینی که در مدت ده دوازده سال دست کم هزار مساله از ملا صدرا پرسیده بود برای پاسخگویی به طلاب خویش. آنهم شبانه و پنهانی. حال خواستار به دار آویختن ملا به جرم بدعت را داشت. 


آماده می شویم برای "نشاط تبعید". 


این عبارت صدر المتالهین است.


پی نوشت:


گوشه هایی از کتاب:


1) آرام باش. رو به خدا کن. اینجاست که پای اراده ی ما در برابر مصلحت خدا لنگ است و جز توکل راهی نیست. اینجاست که ما عاجزیم از ادراک آنچه که خدا می خواهد و بدیهی است که زمام امورمان را به دست شیطان نسپرده ایم و خداوند هرگز زمام امورمان را به دست شیطان نخواهد سپرد. پس اینجاست که پای اراده ی ما چون لنگ نزده است، ممکن نیست که مصلحت خدا در مصیبتی خدایی برای ما باشد.


2) من مایوس از زمانه خویشم. نه مایوس از متن حضور. مایوس از امروزم نه دل کنده از فردا. (این یه جمله کلی بهم حال داد)


3) ویرانه ایست این جهان. عمر کفاف نمی دهد که آباد کنیم. غیرت رخصت نمی دهد که رها کنیم. این گونه رها کردن نشانه دنائت است و جاهلانه مرتب کردن نشانه رذالت. درد ما این است.


4) آباد سازی یک گوشه ی کم جهان به دست ما، آباد سازی کل عالم است به دست همگان.


5) آیه پست قبل مربوط به آیه 97 سوره نسا بود. از این به بعد ذیل هر پست آیه ای از قران. بدون ترجمه. لعلکم تعقلون


6)                                        بسم الله الرحمن الرحیم


و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .و الله یعلم و انتم لا تعلمون(سوره ی بقره آیه216)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۳۸
پا پتی

پست وبلاگ طرقه



به نام حضرت رئوف...


اصولا میانه خوبی با موبایل و تلفن و امثالهم ندارم. ولی اگر قرار بر استفاده از این ابزارها باشد موبایل را آنهم به خاطر sms اش ترجیح می دهم. در بسیاری از مواقع پاسخ بسیاری از تماس ها را نمی دهم تا طرف مقابل sms  ی منظورش را بیان کند. این طور مطلب طرف مقابل برایم قابل تفکر است و مجبور به جواب در آن لحظه ی بخصوص نیستم. شماره ی ناشناس را هم که اصلا "شجریان وار" جواب نمی دهم. همه اینها مقدمه بود به اینکه چند روز پیش یکی از دوستان sms ی با این مضمون برایم ارسال کرد:


ختم 3 میلیون صلوات جهت شفا یافتن کودک 4 ساله(متین) از سرطان به لطف و مرحمت خدا. سهم شما 5 صلوات و ارسال به 5 نفر. لطفا قطع کننده ی این زنجیر نباش.


معمولا در این فاز پیامک می زند. یا دعایی یا فلسفی یا شاعرانه.  منم که چون اصلا جوابی برای چنین sms هایی ندارم در دنیای مجازی فقط شرمنده اش می شوم. ولی این یکی مرا به دوران کودکی برد. ایامی که در حرم امام رضا(ع) قبل از اینکه زیارت نامه بخوانم پشت جلد آنرا نگاه می کردم . البته منظورم آن زیارت نامه های قطع پالتویی نازک است که با الله اکبر. الله اکبر. کبیرا کبیرا و الحمد لله ...شروع می شده است. غرض با تورق دنبال داستان آن خواب هایی بودم که امام رضا به خواب خدام می آمده و به او سفارشات جالبی در مورد پوشش و آرایش بانوان می کرده است.  و در نهایت هر کس این داستان را بخواند و پشت 5 زیارت نامه ننویسد سونامی یا زلزله ژاپن خانمانش را بر باد می دهد. آن روزها هم این نوشته ها برایم مضحک بود چه رسد به الان که ادعای روشن فکر مآبی دارم. البته الان که فکر می کنم متوجه می شوم یا آن خدام کذایی به نوعی بیماری روانی مبتلا بوده یا آن نویسنده . البته باید شرایط خاص حرم رضوی را هم به موارد بالا افزود. غرض این sms  را هم گذاشتم کنار آن داستان ها.


شب هنگام در رختخواب واقعا گرم و نرمم حسب عادتی که دارم مشغول چک کردن  sms  هایی شدم که آنروز برایم ارسال شده بود و حذف کردن خزعبلاتش. وقتی به پیامک مذکور رسیدم با خود گفتم من که این sms  را برای 5 نفر نخواهم  فرستاد لااقل سهم خودم 5 صلوات را بفرستم.کم کم گفتم خب سهم 5 نفر دیگر را هم بفرستم. کلا می شود 30 تا. راستش را بخواهید دلم سوخت برای آن بچه های کچل معصوم. و این تازه اول برنامه است حین فرستادن 30 صلوات نکته ای دیگر به ذهنم خطور کرد( این خاصیت رختخواب حقیر است. بسیاری ار مشکلات و مسائل حل نشده در روز را در رختخواب حل می کنم. اصلا سیالی ذهن را به ارمغان می آورد. الان هم در رختخواب می نویسم تا سر فرصت تایپ کنم.)


این ابتکار اگر از طرف پدر و مادر متین بوده باشد چه؟ استیصال آنها را تا کجا کشانده؟ پدر و مادری که دستشان از همه چیز کوتاه است. آنچه دارند یک ذهن خلاق است و امید به پروردگار.


برای یک لحظه روحم مچاله شد. ( تجربه کرده اید این حس را؟ همه چیز درونتان فرو می ریزد. روحتان مانند کاغذی که مچاله می شود و در هم فرو میرود). پدر و مادری که با هزار امید و آرزو منتظر تولد کودکی هستند. با خون دل به 5 سالگی می رسانندش... ناگهان سرطان.


حکمتش چیست خدا می داند. حکیم اوست ولی خداوند نصیب هیچ انسان معتقدی نکند. امتحان سختی است. پنچرت می کند.


علی ای حال من که sms  را برای کسی نفرستادم ولی شما لطفا 5 صلواتتان را بفرستید. ان شا الله کارگر افتد.


ته دیگ:


* سرمان مدتی است حسابی شلوغ است. مشغول در و پیکر نصب کردن به جایی هستیم.


*می خواستم در پستی تشکر ویژه ای کنم از ایرج طهماسب و حمید جبلی به خاطر خلق شخصیت های نوروزی جدید مانند پسر عمه زا و ببعی و فامیل دور. کلی در ایام نوروز مشعوف شدیم. اصولا فقط با آنها مشعوف شدیم. بقیه همه مزخرف بود و کلیشه ای.


* جدید ترین ورژن این پیامک ها رو الان دریافت کردم. نوبره والله...


۱۰۹ روز مونده به تولد امام زمان.روزی ۱۰ صلوات می شه ۱۰۹۰ تا. این پیامو واسه ۱۰ نفر بفرست می شه ۱۶۰ تومن. بیا یه بار واسه امام زمان ۱۶۰ تومن خرج کن!!!


چه منتی هم می زاره سر امام زمانش!!! عصر جمعه تازه داشت خوابم می گرفت. صدای زنگ گوشی. با هزار شور و شوق بدوی و پیامک را باز کنی و چنین متنی ببینی. چه حالی می شی؟؟؟


راستشو بگم: فکر کنم همه ی اینها حربه مخابرات باشه برای تلکه مردم. یکی نشسته تو پینت هوس شرکت مخابرات و برای اینکه جیب مخابرات رو پر کنه با سو استفاده از احساسات رقیق ملت داره چنین پیامک هایی رو تولید می کنه و حقوق کلانی به جیب می زنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۳۶
پا پتی

پست وبلاگ طرقه



به نام حضرت رئوف


سلام علیکم. یا الله. خوش آمدید. کلبه محقر ما را منور فرمودید. اگر قصدتان آوردن چشم روشنی است حسابی چشم هایتان را باز کنید چیز بدرد بخور بیاورید. نبینم پولتان را بدهید از این شیشه و کریستال های ترکیه بیاوریدها. اگر فصدتان آوردن شیشه و کریستال است ترجیحا فرانسوی، ایتالیایی یا آلمان غربی. یوگوسلاوی هم بد نیست!!!


عده ای که شرمنده کرده اند و صدای بع بع، ببعی شان گوش فلک را کر کرده لطف کنند یونجه و کاهش را هم زحمت بکشند که حسابی پروارش کنیم بعد. حیف است الان. می گویند بعد از عید قیمت گوشت هم مثل قیمت نفت جهانی محاسبه می شود. بع بع...

سال 89 تمام شد.

سالی که برای ما سرشار بود از پرواز ارواح. از ختم و چهلم تا سالگرد و نوعید. عوض گردش و تفریح "ویک ایند" رفتیم گورستان. البته من که عمرا. اصولا با اموات میانه خوبی ندارم. خدا امواتتان را بیامرزد.انصافا جناب عزراییل پارسال سنگ تمام گذاشت و شعار همت و کار مضاعف را در حد اعلا عملی نمود. پارسال درآمد سازمان بهشت زهرا اینقدر بالا بود که برای مرده شور خانه اش هیتر گازی نصب کرد تا اموات و اموات شور نچایند.(بنده در جریان کم و کیف امور می باشم که عرض می کنم. حرفم معدوی نیست). البته کهن سالان بزرگوار خاندان ما الان 2 سال است که عزرائیل را کنترات برداشته اند و عزراییل هم پیمانکاری می کند برایمان. هفت یکی نیامده نوبت ختم دیگری است. حسابی افسرده شده ایم.نثار ارواح تازه گذشتگان الفاتحه مع التمر التازج من البم مع الحلوا و میشکا...

خدا می داند چقدر دلم لک زده برای عروسی. خودش هم از آن عروسی هایی که مجری و کارگر و رقاص و قصاب و ... همه اش خودمان باشیم. آی لذت می دهد 2 روز قبل عروسی داماد را با هزار ادا و اطوار ببری حمام عمومی و حسابی لیف و کیسه اش کنی و با آمپلی فایر اجاره ای بیفتی دنبال ماشین عروس و شاداماد را مشایعت کنی. حسابی از مراسم عکس بگیری و بعد از ظهور عکس ها متوجه بشی با همه ارکان عروسی حتی با گوسفند قربانی اش عکس داری ولی با شاداماد عکسی نگرفته ای... امسال خرداد ماه یکی از این عروسی ها داریم. از الان داریم مقدمه چینی می کنیم براش.

سال 89 گذشت. سالی که خداوند باریتعالی بسیاری از حرف ها و دعاهای شوخی مان را جدی گرفت و محلی به خواسته های جدی مان نگذاشت. هر چی موقع دلشکستگی و دلتنگی خواستیم نگرفتیم. عوضش هر چی موقع شادی و شنگولی از روی شوخی از خدا خواستیم 24 ساعت نکشیده دستمان بود. اصلا کی میگه خدا در قلب شکسته است؟ البته شایدم ما در لحظات دلشکستگی شاد و شنگول بودیم. نه؟

سال 89 سالی بود که با گله ای از اصحاب فیل سروکله زدیم و نهایتا گزیده شدیم.

سالی که هر 12 ماهش کمبود اعتبار بود و بی پولی. سالی که سالی دوازده ماهش حقوقمان لااقل در خوش بینانه ترین حالت با یک ماه تاخیر پرداخت شد.

سالی که تعدادی از دوستان به جمع متاهلان مشرف شده و ما را فیض دیدار و رفت آمد محروم کردند.(بی ظرفیتها!!!)

سالی که شوخی شوخی صاحب 3 دانگ باغ شدیم و در سرما و گرمایش فقط جوجه کباب خورده و تا خرخره تفریح کردیم.

سالی که تعدادی نام و نام خانوادگی به دفترچه تلفن موبایلمان افزودیم و این یعنی گسترش دوستی ها و روابط. البته به امید روزی که هر ایرانی بنیامین را بشناسد(راه تو را می خواند یا هیچ کس تنها نیست).

سالی که فیزیکدان شدیم.!!!(بدون شرح)

سالی که هر بلایی سرمان آمد خندیدیم و گفتیم عیب نداره. سالی که قضا و قدر را از شدت بیخیالی شرمنده کردیم.

سالی که حسابی ساندویچ خوردیم.

سالی که بدون امضا زدن یک نامه کذایی گاهی یک ساعت گاهی دو ساعت گاهی تا 5 صبح اضافه کاری کردیم که همت و کار مضاعف کرده باشیم و روی رئیس جمهور را که در خوشبینانه ترین حالت تا 2 صبح در جلسات هدفمندی یارانه ها شرکت می کرد سفید کردیم.

راستی امسال پول هدفمند شدن یارانه ها را گرفتیم.(البته حضرت پدر گرفتند)

پارسال تعطیلات نوروز میهمان زینبیه دمشق بودیم. سوم شعبان و اول محرم میهمان بین الحرمین کربلا. 28 صفر را هم مثل چند سال اخیر میهمان امام رئوف. این روزها به همه 365 روز سال می ارزید.


خلاصه سال 89 هم آدم نشدیم....


یا حق...


ته دیگ(قازماخ)


1- به طرقه خوش آمدید. شاید سه یا چهار تا وب دیگه به این نام تو دهکده جهانی پیدا کنید ولی این یکی یه چیز دیگه است. آخه این طرقه اسامی خدا رو رو کاغذ نسوز نوشته و با خودش میبره سمت خورشید.

2- ورای شوخی اسم با مسمائیه. اسم مهم نیست. مهم محتوی است.

3- اگه فرصت داشتید شاهکار کیهان کلهر تو آلبوم "شب سکوت کویر" محمدرضا شجریان به نام طرقه رو گوش کنید. اون وقت با طرقه تا خورشید پرواز می کنید و با طرقه می سوزید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۳۴
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف


سلام، سال نو مبارک


شمس تبریزی می فرماید: ایام را مبارک باد از شماست. مبارک شمایید. ایام می آید تا بر شما مبارک شود


قریب 2 سال میهمان و مستاجر وبگاه یا رئوف بودیم. کنگر نخورده لنگر انداخته بودیم. البته هنوز هم حق آب و گل داریم ها


بسیار بیشتر از صاحبخانه فضولی کردیم و مطلب نگاشتیم. خاصیت اهل بخیه است دیگر، تا عرصه ای می یابند برای تاخت و تاز اسب زین کرده و تاخت می کنند.خلاصه اینکه در سال یکهزار و سیصد و نود هجری شمسی با هزار جور وام و قرض اسلامی و ربوی و ... مسکن جدیدی فراهم کردیم ویلایی. طرقه نام ( به ضم ط و سکون ر). باشد که شاید صاحبخانه خواست زوج بنگارد. اصلا مجرد را چه به خانه متاهل در آمدن و زبان دازی نمودن. والللللللللاه


این طور بهتر است. آدم متاهل غم و قصه نان دارد و آدم مجرد درد جاه. تکلیف شما هم با نویسنده مشخص می شود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۹:۰۳
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف


سلامی چو بوی خوش آشنایی

در آستانه فصل بهار و بعد از 153 روز به حول و قوه الهی، فک پلمپ می کنیم این دفترچه یادداشت گرد گرفته را. به مانند بانوان دوران نه چندان باستان ولایتمان: خمسه . در و دیوار منزلمان را با گل سرخ و سفید مشاطه کردیم و از نو آراستیمش.تا...


یار که را خواهد و میلش به که باشد.


کمد را باز کردم. آخرین بقچه ها مربوط بود به خداحافظی ثبوتی. امروز این بقچه مثل موی سر استاد سفید و گردگرفته بود. بیرون کشیدمش. هر چه کردم پاک نشد. اصلا فراموش کرده بودمش. ای ی ی ی ی ...


وبقچه ی زیریش خاطرات سفر کربلا بود. عمرا اگر گرد گرفته باشد. بعد از آن دوبار دیگر هم مشرف شدم. باز هم ای ی ی ی ی...


علی ای حال. برگشتم. در این مدت دو سه جا اسباب کشی کردم. انصافا هیچ جا خونه ی آدم نمی شه.


سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام


آمدم بار دیگر فریاد بکشم:


یا رئوف...


چقدر دلتنگ این ذکر بودم. یا رئوف...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۹:۰۰
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


 یا رئوف...


امشبو اصرار داشت تو مهتابی خونه بخوابه. هوا کمی سوز داشت. بوی زمستون رو می شد از آسمون سرخ شب شنید. هیچکس نمی دونست تو ذهنش چی می گذره. آقاجون و خانجون هر کاری کردن نتونستن بیارنش تنگ بخاری بخوابه. زیر لب غرولند می کردن که جن زده شده این پسره. از پسش بر نیومدن ولی دور و اطرافشو پر از پتو و لحاف کردن که نچاد. بوی نفتالین فضای مهتابی رو پر کرده. تنهاست. هر دوشون رفتن بخوابن. نور ماه فضای مهتابی رو حسابی روشن کرده. جاشو پهن کرد و سرشو گذاشت رو بالش. چشم دوخت به ماه. یاد 2 ماه پیش افتاد. یه سری مسائل رو دیده و شنیده بود. کلا برگشته بود. از خلاف. از گناه. عزمشو جزم کرده بود. یه چیزی تو ذهنش جرقه زده بود: چله...


اولش خیلی سخت بود. یه ده روز و یه 12 روز رو شکسته بود. اما عاقبت تمومش کرده بود. امشب شب موعود بود. همش به کاغذی که با مداد قرمز سرخ شده بود نگاه می کرد و اشک می ریخت. زوایا و خفایای خاطرش را زیر و رو کرد. از گندکاری های قبل از توبه تا روزی که یه کاغذ سفید برداشت و جدول بندیش کرد. یه جدول 40 در 20. ستون بالا رو تاریخ زد. 6/8-7/8-8/8 ...ستون کناری رو هم شروع کرد به پر کردن. اول از همه نوشت نماز اول وقت. بعد یاد نماز صبح های قضاش افتاد، نوشت نماز صبح. این طور جدول بندی رو معلم دینی شون تو دبیرستان از خاطرات شهدا یادشون داده بود. یه لحظه کپ کرد. چطور می شه اون ماجرا الان یادم بیفته؟


اول واجبات رو نوشت. بعد با خودش گفت که چی؟ با واجبات نمی شه جایی رو گرفت. اینها وظیفه اند. باید حال علی حده داد به خدا!!! تا بشه حسابی منت گذاشت و حاجت گرفت!!!


یاد محرم افتاد. تنها ماهی که خلاف ملاف، گناه مناه تعطیل.


امام حسین.


 شنیده بود زیارت امام حسین گناه رو می شوره. نوشت زیارت عاشورا. قطره اشکی کاغذ رو خیس رو کرد. بعد از دو ماه هنوز جای اون اشک رو کاغذ مونده. با سر انگشتش لمسش می کنه. زبرتر از جاهای دیگه کاغذه. بوش کرد. بوی تربت میداد. تربت خیس خورده.


بعد یاد نماز شب افتاد. تو شب های قدر بسیار از آخوند مسجد شنیده بود از فضیلت های نماز شب. نوشت. بعد گفت: آخه خاک تو سرت، تو که نماز صبحات قضاست. نیم ساعت قبل اذان پاشی که چی. بازم یاد دبیرستان افتاد. معلم دینی گفته بود شما شبا که تا نیمه شب تلویزیون و اینترنت می رین. موقه خواب یه یک رکعت نماز شب هم بخونید. سریع کتاب دعای خانجون رو آوورد و دستور نماز شبو تو یه کاغذ کوچیک نوشت و گذاشت تو جانمازش.


اون موقع یه لحظه خدا رو به خاطرش شهادت پدرش شکر کرد. همیشه گله مند این واقعه بود ولی این بار. اگه پدرش شهید نبود نمی تونست تو دبیرستان شاهد درس بخونه و این چنین معلومات دینی داشته باشه.


تلاوت قران و تعقیبات نمازها رو هم به برنامه اش اضافه کرد. نوبتی هم که باشه نوبت گناهاست. نوشت: دروغ ممنوع. غیبت ممنوع. پر حرفی ممنوع و تعدادی دیگه از گناها که با یاد آوری و حتی دیدنش تو کاغذ سرخ عرق شرم رو پیشونیش نشست. آخرش هم یاد جمکران افتاد. وقتی بچه بود با باباش یه بار رفته بود اون مسجد. باباش تعریف کرده بود که خیلی ها با 40 روز مرافبت و انجان ندادن گناه میان اینجا تا امام زمان رو ببینن. با خودش گفت: چله که می گیرم بذار نذر امام زمان کنم. شاااااااااید دیدمش. امضا رو زد تنگ کاغذ و شروع کرد. 2 بار نتونست دووم بیاره ولی بار سوم کج دار مریز گردن شیطون رو شکسته بود. این مدت سخت گذشته بود ولی شیرین بود. کمترین اثرش تو چهره بود. هر کی میدید می گفت فلانی خوشگل تر شدی!!! قلبش هم مهربون تر شده. بیشتر هوای خانجون و آقا جونو داره.


از وقتی امضاش اومده پا کاغذ هر شب وقت خواب جدولو می گیره دستشو با مداد قرمز مواردی رو که انجامش داده تو جدول رنگش می کنه. و امروز آخرین خونه های جدول سرخ شد. رنگ خون باباش.


هوا سردتر شده. این روزها خسته است. آخه از روز 15 به بعد عارش اومد تو خونه بمونه و کاری نکنه. قبلا سرشمو با فیلم و اینترنت و ... این خزعبلات پر می کرد ولی حالا که قید اونها رو هم از ترس گناه زده کلا دست خالی  شده. یه روز سری به زیر بازارچه زد. چشش به یه اطلاعیه افتاد. به یک گارگر ساده برای کار در یک مکانیکی نیازمندیم. موبایلشو در آورد و شماره رو گرفت. آدرسو پرسید و راهی شد. کسب و کارشم جور شد. با خودش گفت: یکی از برکات زیارت عاشورا و نماز شب.


 یواش یواش ناامید می شد. چشماش سنگین شده بود. پس چرا نمیاد. من به خاطر اون اومدم تو مهتابی خوابیدم که روشن باشه و خوب ببینمش. جلو پاش پاشم و بلند سلامش کنم ولی ...


خروس ها شروع به خوندن کردن. هنوز هوا تاریکه. تا صبح یه 2 ساعتی وقت هست. یکی دیگه از پتو ها رو برداشت و کشید روش.


خوابش برد ...


پی نوشت:


زدم تو فاز داستان. اهل بخیه است و فاز و نول کردنش دیگه. ببخشید.


خودم دوست ندارم انتهای داستان اینطوری بمونه. اصولا بعد از خوندن اینجور داستانا هرچی از دهنم دربیاد نثار نویسنده می کنم. آخه لامذهب آخرشو فکر نکردی چرا شروعش می کنی.


ولی شما نکنین این کارو چون این فصه آخرم داشت. هنوز هم داره. ولی غیر قابل انتشاره. اصلا شما تمومش کنید. بسم الله. منتظرم.


پادشاه فصل ها پاییز مبارک. به قول شاعر: شاعر نشدیم و گرنه می فهمیدیم پائیز بهاریست که عاشق شده است.


البته ما شاعر نشده پرده از اسرار هستی بر می داریم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۸:۵۵
پا پتی