پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

ابد والله ما ننسی حسینا (1)

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۰۶ ب.ظ

پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف...


بعد از قریب یک ماه و نیم دوباره ورود خودمان را به دنیای مجازی تبریک عرض نموده و ابراز همدردی می نماییم با ناصر خسرو قبادیانی و حاج جلال آقای آل احمد و همه کسانی که دستی در آتش سفرنامه نویسی دارند. در مورد عکس های سفر هم متاسفانه با بدقولی عکاس گروه مواجه شده ایم و تا اطلاع ثانوی شرمنده تمام هم ولایتی ها در دهکده جهانی می باشیم. و اما مرده و قولش...


عصر روز شنبه 21 آذر ماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت این حقیر با بدرقه رسمی اعضای درجه اول و دوم خانواده و جمع کثیری از رفقای گرمابه و گلستان، دوستانی که مرام و معرفت را در حق این حقیر به اکمال و اتمام رسانیده اند( پدر روابط عمومی بسوزد)و در حالی که شوخی  های به جا و نا به جای رفقای عزیز تر از جان آمیخته بود با اشک های به جا و نا به جای اعضای خانواده وداع صورت پذیرفت و با یکی از دوستان 10 ساله که ظاهرا در سیر و سلوک و ظاهر، به شدت  شبیه من است طوری که در بسیاری از اوقات عوض برادر اشتباهمان می گیرند، راهی این سفر بزرگ شدیم.(نامش محمد است). بعد از سوار شدن به مرکب رونده (اتوبوس ) از میان 40 صندلی موجود نزدیک ترین به بوفه را برگزیدیم که از کودکی الفت خاصی با بوفه اتوبوس داشته ایم. از قضا صندلی های بوفه پر بود از صبحانه کاروان که مشتمل بر نان و کره و مربا بود. کور مگر از خدا چه می خواهد...


اما این شادی و شعف دیری نپایید، چرا که در کمال ناباوری مواجه شدیم با یک خانواده 6 نفری که کلا طالب صندلی ها شدند و ما را روانه  صندلی عقب راننده کردند.حال بماند که بعدها انس و الفتی بین ما و اعضای این خانواده پدید آمد. نیم ساعتی را به علت نماز گزاردن یکی از بانوان  و بعد گم شدنش معطل بودیم. بعدها کاشف به عمل آمد که این زن و شوهر مسن (قریب 60 ساله) برای گذران دوران نامزدی خویش راهی این سفر معنوی می شوند!! جالب تر اینکه در هنگام رفت معطل عروس خانم بودیم و هنگام برگشت در کربلا معطل شا داماد!!... بماند در فرصت مقتضی توضیح می دهم.


هر چه بود راهی شدیم باید صبح زود در مرز خسروی آماده ترک وطن می شدیم. بعد از حرکت مدیریت کاروان خودش را معرفی کرد "حاج محمد" نامی بود. در اولین نظر آنچه جلب توجه می کرد سر بی مو و هیکل ورزشکاری اش بود . برخورد و رفتارش نشان از صبر و حوصله و اخلاق خوشش داشت. از بچه های جبهه و جنگ بود. و نوع برخورد مسافران و عکس العمل او حاکی از مسئولیت سنگینش داشت. علی ای حال کاروان علاوه بر مدیر مشتمل بر مداح هم بود.و نیز یک آمپلی فایر کوچک.


در ابتدای سفر صبحانه فردا صبح و کارت شناسایی یا همان کارت بیمه زواران که توسط شرکت شمسا تهیه شده بود و منقوش به عکس زوار و نام کاروان و مشخصات او بود و درون یک کاور که با نخ به گردن آویزان می شد قرار می گرفت، توسط مدیریت پخش شد.


 و به راه افتادیم.ما که در صندلی جلو بودیم اطلاعی از اوضاع مسافران عقبی نداشتیم ولی راننده خوش ذوقمان طی مسیر برای مسافران از مداحی های حاج محمد عاملی اردبیلی  پخش می کرد و ...


اگر بخواهم از جاده بگویم با توجه به اینکه با راه های فرعی زودتر به مرز می رسیدیم از راه های فرعی عبور کردیم. در اولین نظر جاده های کردستان بسیار مخوف و مه گرفته بود. در چند مسیر با برف و کوران خفیفی مواجه شدیم ولی زیاد جدی نبود. روستا های مسیر بسیار کم نور و کمی شبیه به مخروبه بود....


در طول مسیر بسیار مواجه می شدیم با مامورانی که خودرویی را متوقف کرده و به فصد پیدا کردن اموال قاچاق دست به تفتیش (این کلمه را به خاطر داشته باشید،بسیار خواهید شنید) خودرو و مسافران آن زده اند. کردستان است دیگر...


در عوض کرمانشاه ...


*مربوط ها:


1-چند روز اخیر یکی از همسفرانمان به رحمت ایزدی پیوست. حسب وظیفه یادش را گرامی داشته و از حی ذوالجلال برایش طلب غفران می نماییم.


2-در مورد عنوان مطلب هم فعلا "صبر" ( به فتح صاد و کسر ب) در لغت عربی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی