پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۱۶ مطلب با موضوع «اینستاگرام» ثبت شده است

📆 14 تیر 1399

الماسک و الماسک و ما ادراک ماالماسک
ماسک! این پوشینه و لباس جدید بشر قرن بیست و یکم.
در ایران با چالش های جدی مواجه است.
طرفداران طب سنتی یا به اصطلاحی، طب اسلامی، منتقد جدی این لباس هستند. این روزها در صفحات مجازی و مصاحبه ها، حسابی ملت را از پوشیدن ماسک نهی کرده و آنرا از توطئه های استکبار برمی شمارند.
در عوض جامعه پزشکی، ماسک را یگانه راه ایمنی از کرونا می دانند. البته همین فقره هم ضد و نقیض زیاد دارد. همین دیروز معاون کل ترک وزارت بهداشت، دکتر حریرچی، در رسانه ملی، ماسک های فیلتر دار، همان ماسک هایی که یک طرفشان در بطری آب معدنی، نصب می شود را غیر استاندارد خواند و گفت: این ماسک ها اگر توسط افراد بیمار استفاده شوند، تاثیری در عدم انتقال ویروس ندارند، چراکه ویروس ها، شاد و خندان، چست و چابک، با ترانه، باگهرهای فراوان از سوراخی ماسک خارج شده و اطرافیان را مبتلی می کنند. ماسک های مشکی کشی هم که در تولیدی های لباس به طور انبوه تولید شده بود، هم بواسطه جنس پارچه و حالت ارتجاعی آن که به مرور زمان، گل و گشاد می شوند هم از آزمون کرونا مردود بیرون آمدند.
فعلا تنها میراثمان همین ماسک های کرکره ای جراحی است که علی الظاهر، ان قلتی بر آن وارد نیست.
ریش بلند و ماسک هم مقوله دیگری است که شرح و تبیینش فعلا در این مقال نمی گنجد. علی الحساب، خداوند پدر مقام معظم رهبری را بیامرزد و خودش را برایمان حفظ کند که پشت میکروفون اعلام کرد که من هم ماسک می زنم و ساعتی بعد تصویر ایشان، با ماسک هم منتشر شد. همین کلام و همین تصویر کافی بود که بهانه عده ای برای عدم جمع ریش و ماسک هم کارایی خود را از دست بدهد.
البته که هزار نکته باریکتر زمو اینجاست که چرا اینقدر به فنا رفته ایم که حتی ماسک زدن را که توصیه جدی جامعه پزشکی است، باید بطور غیر مستقیم، توسط رهبری، آنهم به قول خودشان، پشت میکروفون، برای گروهی از افراد جامعه تکلیف کنیم. به گونه ای که عده ای، هزار پست و استوری منتشر کنند که چون شما ماسک می زنی، من هم ماسک می زنم! دقت کنید! نفی علاقه نمی کنم ولی ... البته این فقره ربطی به ماجرای ریش نداشت. ریش مقدمه ناخواسته ماجرا بود.
نکته آخر اینکه قول می دهم اگر بساط این ویروس از جامعه جهانی جمع نشود، طراحی ماسک و فشن ماسک ها، باب جدیدی در صنعت مد و لباس خواهد گشود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۴
پا پتی

📆13 تیر 1399
با تورق جریده چپ اندیشه پویا، مطلبی به ذهن متبادر شد. روزانه نویسی از شیوع کرونا. کاری که علی الظاهر برخی شاهزادگان و درباریان در زمان شیوع وبا در دوران قاجار انجام می دادند. از آنجا که هر بچه شیعه ای اصالتا شاهزاده است، چه پدرش کاسب باشد چه کارمند ... من هم ...
این روزها شاید کادر درمان و برخی مسئولین اقدام به نوشتن خاطرات کنند ولی مشاهدات مردم عامی جنس دیگری دارد. پیشنهاد می کنم شما هم وقت کردید بنویسید.
آخر هفته را بلاجبار، برای دومین هفته متوالی، وطن بودم. اوضاع خوب نیست. بیمارستان ولیعصر که برای بیماران کرونایی قرنطینه شده است، تا خرتناق پر شده. بیماران سرریز شده اند به الباقی بیمارستان های شهر اعم از ارتش و موسوی و .... تنها بیمارستان خصوصی شهر هم در آستانه پذیرش بیمار است. کادر درمانی آماده می شوند با بهبود ضمنی و مختصر بیماران، تخت های مجهز بیمارستانی را تخلیه و بیماران را راهی ورزشگاه های متختخت شده (خودم ساختم. تخت دار شده. به وزن مسلسل) برای گذران دوره نقاهت نمایند. این طرح شاید از همین هفته کلید بخورد.
کمبود اکسیژن در بیمارستان ها بیداد می کند. جوری که صدای استاندار هم درآمده. مردم هم مراعات نمی کنند. همین روز میلاد، مادر بزرگ همسرمان، با 80 سال سن، دعوت بود مراسم عقد در یکی از تالارهای تازه تاسیس شهر. شعور برای میزبان، چیز خوبی است. پیرزن همینجوری لب المرصاد کروناست. آنوقت شما ...
اداره اماکن علی الظاهر فقط زورش، به مجوز فیلم بردار و مراسم عروس گردانی می رسد. لامصب، نفس این مراسم غیر قانونی است.
اوضاع ماسک و مواد ضدعفونی کننده خوب است آنجا. جلو هر داروخانه ای ترمز بزنی، می توانی ماسک و مواد ضدعفونی کننده را به قیمت تعاونی ابتیاع کنی. البته غالبا به تعداد محدود. در این دو روز من حسابی کاسب شدم. بالغ بر 50 تا خریدم. برخلاف تهران که داروخانه ها ناز می کنند و قیمت را از فیهاخالدونشان، بیرون می کشند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۲
پا پتی

امروز...
پیمانه 34 سالگی ام پر شد و پا در 35 سالگی گذاشتم. شاید نصف مسیری را که باید طی کنم، گذرانده ام. البته اگر کرونای در کمین نشسته و کمان کشیده امانم دهد.
این روزها آثار پیری را می توانم در ریش های چانه ام، نمایان، ببینم.
خدا را شکر.
نه 35 سال پیش، نه 3 سال پیش، نه 3 ماه پیش...
چنین روزهایی برایم غیرقابل تصور بود. خدایی که میپرستیمش، کارهایش حساب و کتاب ندارد. بعباره آخری حساب کتاب حضرت جل و اعلا، با حساب کتاب بندگانش نمی خواند. خلاص.
بحث از مطلوبیت و آرمانی بودن وضعیت موجود نیست. بحث، بحث غیرمنتظره بودن و دور از انتظار بودن است.
امروز 35 ساله شدم. روز میلاد حضرت رئوف (ع)، روزی که اخباری مبنی بر بازگشت پیکر حاج احمد متوسلیان به گوش می رسد، روزی که یک بیماری مرموز، مثل یک مجهول جدید در معادلات زندگی، رخ نمایانده و با انواع حد و بسط و مشتق و انتگرال، هم نمی توان وضعیت آنرا روشن کرد.
آرزوی این روزها و این ایام چیزی نیست جز، سلامتی یکایک اطرافیان و عزیزان و آشنایانم و زیاره الاربعین!
کاش فردا و فرداها، فردای آرمانی ام باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۰
پا پتی

چقدر درد دارد خطبه 121 نهج البلاغه...
خدا نکنه امام زمان ما در وصف ما اینگونه بگوید...
خودمان را با ترازوی نهج البلاغه وزن کنیم... 

از خطبه هاى آن حضرت است بعد از لیلة الهریر مردى از یارانش به پا خاست و گفت: ما را از قبول حکمیت نهى کردى سپس به آن امر نمودى، ما نفهمیدیم کدام دستور شما صحیح است؟

امیر المؤمنین علیه السّلام یکى از دو دست مبارک را بر دیگرى زد و فرمود:
این است جزاى کسى که پیمان محکم را واگذارد. بدانید به خدا قسم اگر وقتى که شما را امر به ادامه جنگ کردم وادار به کارى مى نمودم که به آن بى میل بودید ولى خداوند در آن خیر قرار داده بود، پس اگر به امر من استقامت مى ورزیدید شما را راهنمایى مى کردم، و اگر به کژى مى رفتید راستتان مى کردم، و اگر امتناع مى نمودید به راه حق بازتان مى آوردم هر آینه این روش مطمئن تر بود، اما با کمک که و با چه کس؟
مى خواهم بیماریها را به وسیله شما مداوا کنم ولى خود درد من هستید، وضع من مانند کسى است که مى خواهد خارى را که در عضوى فرو رفته با خارى دیگر در آورد و حال اینکه مى داند آن خار در جاى خار اول بشکند. بار خدایا، طبیبان این درد بى درمان ملول شدند، و بالا آورندگان آب از چاهها با این طنابها به خستگى رسیدند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۸
پا پتی


حس خوبی نیست اینکه آدمی رو با دارایی هایش بشناسند. خواه این دارایی خوب باشد یا بد. امروز بواسطه حضور در مرکز معاینه فنی و معطلی چند ساعته، چه در صف، چه حین انجام معاینه چند باری صدایم کردند‌: آقای ال 90! یا مکرر پرسیدند ال 90 شمایید؟
جالب بود. حتی نمی پرسیدند، صاحب ال 90 شمایید؟ یا صدا نمی زدند راننده ال 90!
این یعنی انتساب عین شیء به عین شخص. یا به نوعی کفایت شی از شخص، ورای شخصیت. (عبارات تولید مولف است. در هیچ منبعی بدنبال معنی و مفهومش نباشید. مَجاز است)
حس خوبی نبود مطلقا. حتی آزار دهنده بود. ولی یادآوری خوبی بود. من باب اینکه شاید در قیامت هم آدم ها را با علایق و داشته هایشان، بسنجند و مخاطب قرار دهند. وانگهی آدمی منسوب به امام حسین (ع) باشد و وانگهی منسوب به شیطان و عمله اش. وانگهی آدمی منسوب به باقیات صالحاتش باشد، وانگهی منسوب به گناهانش.
آقای الغدیر کجا و آقای فساد سه هزار میلیارد تومنی!
فتامل.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۶
پا پتی

صلح امام حسن (ع)، پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، اثری است نوشته شیخ راضی آل یاسین و ترجمه رهبر انقلاب. کتابی که آقا برای نوشتن اثری در مورد امام حسن (ع)، مطالعه می کنند و با مشاهده جامعیت آن، از نگارش کتاب جدید سرباز زده و اثر این شیخ عراقی الاصل را ترجمه می کنند. انتشار ترجمه کتاب مقارن با سالهای دهه 40 شمسی است. یعنی پس از قریب یک دهه از تالیف آن.
کتاب در جامعیت روایت، بی همتاست. بسیاری از ناخوانده ها را در مورد زندگی امام حسن و ماجرای صلح ایشان، می توانید در این اثر مطالعه کنید.
اثر شیخ راضی آل یاسین، علاوه بر اینکه شناخت خوبی از سیره امام حسن (ع) را به مخاطب ارائه می کند، یک دوره معاویه شناسی هم به خواننده هدیه می دهد. توصیف معاویه، سیاست ها و راهبردهای او در مقابله با شیعیان، بالاخص امام حسن (ع)، شاید وجه ممیزه این کتاب از سایر کتاب هایی از این دست باشد.
نویسنده با مرور روایت ها و تاریخ های مختلف، فراز و نشیب اقدامات دو جبهه هاشمی و اموی را قیاس کرده و از دیدگاه های مختلف، به صورت کاملا عقلانی و منطقی، ماجرای صلح را تبیین و تشریح می کند. 
فصل دوم کتاب، برخلاف فصل اول خواندنی تر و جذاب تر است. اگر کتاب را دست گرفتید و از مطالعه فصل اول، خسته شدید، بلافاصله سراغ فصل دوم بروید. فصل دوم شما را جذب ماجرا خواهد کرد. 
بررسی سیره و سلوک اصحاب خاص حضرت امام حسن (ع)، من جمله حجر بن عدی، رشید هجری و ... به نظر تلنگر و الگوی خوبی برای یکایک ما شیعیان آخرالزمانی باشد.
مجلدی که من موفق به مطالعه آن شدم در 463 صفحه که البته بعد از صفحه 388 نمایه ها و اعلام و ... را شامل می شود، در سال 97، در اولین چاپ، توسط انتشارات انقلاب اسلامی، به قیمت 35 هزار تومان، منتشر و به بازار نشر عرضه شده است.  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۴۰
پا پتی

خنکای سحر،امروز تداعی کننده گذشته ای نه چندان دور بود.یادش بخیر.ایام دبیرستان.شاید 10 سال پیش.وقتی صبح جمعه با بچه ها قرار کوه میذاشتیم.هوا همینجوری بود.صدای کلاغ هم ایضا همینطوری شنیده میشد.اون جمعه ها،برخلاف سایر ایام هفته،زودتر از معمول،خودم،حتی زودتر از زنگ ساعت بیدار بودم.کتری رو میذاشتم رو گاز که آب بجوشه.تخم مرغ و سیب زمینی هم آبپز می کردم. قوت غالبمان در کوهپیمایی ها،همین بود.کمی که از تاریکی هوا کاسته میشد،بچه ها جمع میشدند در میدانگاهی دم خونه.محل قرار همیشگی اونجا بود.صدای خنده و حرف زدنشان سکوت سحرگاه کوچه را بهم میزد و چقدر من حرص میخوردم بابت این سروصدا.فلاسک پنگوئنی که جهاز مادرم بود را پر آب جوش میکردم و سیب زمینی و تخم مرغ را داخل کیسه فریزر.همه را هم داخل مثلا کوله ام جا میکردم.شلوار لی کهنه و کاپشن گرمکن هم،به ضمیمه کتونی های جیر سورمه ای که از طرفین بیرونی نوار قرمز رنگش حسابی تو ذوق میزد، لباس فرم کوهنوردی بود. چون دم در ما محل قرار آخر بود،مجبور بودم ملزومات فراموش شده بچه ها را هم من از منزل تامین کنم.لیوان، قند و.... و این کار معمولا با سروصدای مضاعف همراه بود.مجبور می شدم کل کابینت های فلزی سبزرنگ و فکستنی آشپزخانه را بهم بریزم تا...
یادش بخیر.کسی ماشین نداشت آن روزها.در جمع 7، 8 نفره ما شاید بابای 2 تا از بچه ها پیکان داشت.از آن پیکان های چراغ بنز سفید که برق سپر استیلش چشم هر بیننده ای را کور میکرد.چقدر زحمت میکشید این رفیق ما برای برق انداختن آن سپر کذایی.البته حتی اگر ماشین هم بود توفیری نداشت چون گواهینامه نداشتیم.کمتر پیش میامد پدری هم راضی شود 6، 7 تا بچه قد و نیم قد شلوغ را در آن پیکان چراغ بنر سپراستیلش جا کند و در دامنه کوه پیاده کند.القصه پیاده راهی میشدیم.اولین بربری اولین تنور نانوایی مال ما بود.میرفت داخل نایلون و بعد داخل کوله.بخار نان داغ،داخل نایلون،نان تازه را خمیر میکرد و البته اینکه ما چگونه آن بربری را با سیب زمینی تخم مرغ،آنهم در قله کوه قورت میدادیم،از عجایب روزگار است.
تاکسی دربست با قیمت مناسب آنهم آن وقت صبح جمعه،مگر پیدا میشد؟مگر چقدر پول توجیبی میگرفتیم؟ماهی هزار تومن!غالبا با پیرمردها راحت تر میشد کنار آمد.گرچه در مسیر فلسفه و خاطره زیاد میبافتند ولی منصفانه تر کرایه حساب میکردند.پای کوه که میرسیدیم،بوی پهن نم خورده،عطر کاکوتی و صدای پارس سگ دهات جنب کوهستان،با تلاش و تقلای مرغ و خروس ها،شوخ طبعی بچه ها را قلقلک میداد.از اینجا بود که پاچه آن شلوار لی کذایی می رفت داخل جوراب و کوهنوردی ما شروع میشد...
1d

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۳۶
پا پتی

رمان های روسی، در داستان پردازی و توجه به جزئیات بی نظیر هستند...
فقط کاش اسامی، شخصیت های داستانی مملموس تر و به خاطر سپردنی تر می بود.
ابله، اولین تجربه من بود از مطالعه رمان های روسی. کتابی درباره یک جوان روسی که به علت ابتلا به صرع در ایام نوجوانی راهی سوئیس می شود تا مراحل درمان را طی کند. سالها بعد وقتی به 
روسیه بازمی گردد، بواسطه انتسابش به یک خانواده اشرافی و ارثیه ای که از طرف یکی از اقوام دور به او تعلق می گیرد، وارد جمع های اشرافی روس می شود. اصطلاحا می شود پرنس!
پرنس که بواسطه سادگی و صداقت خود، مورد توجه دختران روس قرار می گیرد، با توجه به سابقه بیماری و حملات صرعی، تداعی ابله بودن را به ذهن اشراف روسی متبادر می کند.
رمان توصیفی است از سبک زندگی اشراف روسی قبل از ماجرای سوسیالیسم. نویسنده در این بین نیم نگاهی به موضوعات اخلاقی بلاخص اخلاق فضیلت دارد و برخی مسائل و موضوعات حقوقی را مطرح می کند.
اما کتاب دو نقطه ضعف عمده دارد که البته هر دو از یک موضوع نشأت می گیرد. کثرت شخصیت های داستان! گویی داستایوسکی خود به این ماجرا پی برده و در صفحات انتهایی کتاب این نقص یا به زعم خود قوت را توجیه می کند که رمان مثل زندگی است. همانگونه که زندگی هر شخصی پر از شخصیت های گوناگون است و محدود به قهرمانان نمی شود، رمان هم باید همینطور باشد... شدت و کثرت شخصیت و داستان های موازی... ولی نویسنده در پایان بندی کتاب با الهام بندی از سریال های ایرانی! سر و ته همه شخصیت ها و داستان را در چند صفحه انگشت شمار بهم می آورد.
ضمنا برای من خواننده ایرانی اسامی متعدد و متکثر و پیچیده روسی عذابی الیم بود.
با اینحال داستان کشش کافی دارد. مخاطب را پای ماجرا میخکوب و وادار به پیگیری می کند...
با این همه، اگر با من باشد، کل کتاب را در 200 صفحه خلاصه می کردم، آنهم با اسامی ساده ایرانی یا اروپایی!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۳۳
پا پتی


مداحی،در آنتن زنده تلویزیون،حکایتی تعریف کرده از خسرو.قماربازی که در عالم خودش با امام حسین (ع) قمار کرده.
حکایتی که هر وقت حال دلم بد میشود،از زبان حاج محمد نوروزی گوش می کنم.
فرق ماجرا این است:
حاج محمد قصه را پخته و حرفه ای تعریف میکند، بدون تداعی برخی شبهات به ذهن مخاطب و البته با واژگان و اصطلاحات خاص قماربازها.
ولی حاج محمود نتوانسته ماجرا را آنطور که باید و شاید پرداخت کند. گویی لحظه ای ماجرا را که قبلا جایی شنیده،به ذهنش حواله شده و همان را نقل کرده و همین دستمایه این نقلها شده.
ولی امان از رسانه. و ما ادراک ما رسانه!
اقتضائات رسانه،آنهم رسانه ملی چیز دیگری است.ای بسا اگر این حکایت در چیذر،تعریف می شد و بعدها فایل آن پخش می شد،اینقدر حاشیه و هشتک نداشت که پخش زنده آن ...
حاج محمود ما اشتباه کرد.اشتباهی سهوی.ولی این اشتباه در تلویزیون بود.آنهم در مورد اهل بیت.به نظر تاوانش را هم پرداخت.توجیه کرد و بعد هم معذرت خواهی و در نهایت به گفته خودش داوطلبانه از مشهد برگشت و شبها در چیذر با اینستاگرام،دوستدارانش را مستفیض خواهد کرد.
حاج محمود بر خلاف بسیاری از همپالگی های همرده خودش (نوشتم همرده، ولی بعد با خودم گفتم، مگر کسی هم همرده حاج محمود داریم؟ انصافا نسبت به بقیه یک سر وگردن بالاتر است) در همه این سالها بی حاشیه نبوده. اصطلاحا حاج منصور درونش فعال بوده.از ماجرایش با آن فلان شخص تا مواضعش پیرامون برهنه سینه زدن و ...
با این همه،حاج محمود تک ستاره مداحی ایران است. در انتخاب اشعار،سبک،آهنگ و نوآوری حاج محمود همتا ندارد.همه ما با کاست عشق یعنی گریه های حیدری حاج محمود در دهه هشتاد خاطره داریم.همه ما با مداحی های آن سال حاج محمود که زمینه سنج و دمام داشت،کیف کرده ایم.همه ما با خواندن کتاب فتح خون در مجالس دهه محرم،حال و هوایمان دگرگون شده.
قدردان حاج محمود هستیم. حس خوبمان را،اشک هایمان را،نوحه های ازبرمان را،احساسات مذهبی مان را،مدیون حاج محمودیم. ولی کاش حاج محمود، حواسش به ما باشد.البته اول حواسش به خودش، بعد حواسش به ما.حاج محمود نماد است.علم است. معنای علم را در جنگ ها مرور کنید.علم فی نفسه مقدس نیست.بواسطه انتصابش به یک جریان و لشگر، تقدس می یابد.اما این علم،اولا خودش باید حواسش باشد که آلوده نشود.ثانیا ما هیئتیها حواسمان باشد که علم، زمین نخورد.ثالثا دشمن حواسش باشد که این علم نماد لشگر ماست.حواسمان بهش هست. البته برخی بندهای دکتر محمدرضا سنگری هم درست و بجا بود که پرداختن به آن مجال دیگری می طلبد. فعلا عینا جهت مطالعه ذکر می کنم

 آنچه در حرم رضوی و حکایت گویی آقای حاج محمود کریمی اتفاق افتاد -فارغ از دیدگاه های موافق و مخالف- پرسش هایی را پیش روی ما قرار می دهد که به ویژه اهالی ذاکری و مداحی باید به آنها پاسخ دهند:
1 -آیا درست است در جای جای دعا، مداح و ذاکر دعا را رها کند و به نوحهخوانی و مرثیه و حکایت گویی بپردازد؟ آیا استفاده از چاشنی های گریه انگیز -حتی از شهدا - میانه دعا رواست؟
2 -آیا آن سوی این چاشنی ها این نکته به ذهن نمی رسد که دعا خود توان "حال بخشیدن" ندارد و باید از مستمسک های دیگری بهره گرفت تا مستمعان را به اشک و گریه رساند؟
3 -آیا این گسست های میان دعا و استفاده از این حربه ها نوعی #بدعت و حتی نوعی اهانت به دعا نیست؟ آیا دعا ناتوان از حال بخشیدن است یا خود مداح؟ اصلا گسستن و فاصله از دعا و دوباره پیوستن، با مضامین به هم پیوسته دعا و روح دعا ناسازگار نیست؟
4 -حریم و ساحت دعا چه استلزامات و بایسته هایی دارد؟ آیا حق داریم مناجات و دعا را پاره پاره و ارباً ارباً (تعبیر خود دوستان مداح) عرضه کنیم؟ خدا می داند اگر ذاکر و مداح و #مناجات خوان دعا را بفهمد و خود با مضامین دعا همراه و یگانه شود به هیچ محمل دیگر برای گریاندن نیاز نیست.
5 -دوستان مداح و ذاکر هماره اعلام می کنند در این مجالس مولا صاحب الزمان (عج) یا مادرش
فاطمه الزهرا (س) حضور دارد. واقعا اگر حضورشان را احساس می کنیم، در محضر آنان از این دست حکایات و چاشنی ها بهره می گیریم؟ آیا این حکایات وهن به ساحت مقدس اهلبیت نیست؟
6 -یک بار مثال زدم و گفتم: جلوی مادر شهید حججی هیچ مداحی حاضر نیست کیفیت و جزییات جدا کردن سر فرزندش را گزارش کند. اگر معتقدید در این مجالس مادر اباعبدالله (ع) هست چطور به خود اجازه می دهید به توصیف و ترسیم جز به جز جدا کردن سر اباعبدالله بپردازید؟
شیوه ذاکران و مداحان فهیم مجلس شناس را فراموش نکنیم. هرچه بود درد آورد و دریغ رویدادی تازه نبود. پیش از این و بیش از این، این ماجراها را نگریسته و گریسته ایم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۳۱
پا پتی

فروختمش رفت.
خیلی ساده نبود کنارآمدن با فروش خاص ترین، خوش دست ترین، نرم ترین، مردترین، سخت ترین گوشی که تا بحال داشته ام. از n70 و 6620 nokia تا سونی اریکسون ایکسپریا، حتی 5s آیفون! آیفون فخیمه se لعبتی دیگر بود. دوستی می گفت آیفون را هر وقت بفروشی طلاست. راست می گفت. گران تر از قیمتی که 4 سال پیش خریده بودم فروختم. تازه به ظن خودم به ثمن بخس فروختم. دیگری گفت، نفروش... زود دلت برایش تنگ می شود. راست میگفت. دلم تنگ شد. 24 ساعت نشده! گوشی های آندروید مصداق اسباب بازی های کودکانه هستند. آیفون داشتن لذت فاتح بودن را به ذهن مالک متبادر می کند و من این لذت را... دُرّ غلطان دادم و آبنبات گرفتم.
با اینحال کار عاقلانه ای کردم. آیفونم عمر خودش را کرده بود. شیر بود ولی پیر بود. به موقع فروختمش... مبارک صاحب جدیدش.
حالا من ماندم و یک گوشی میان رده آندرویدی که یقین دارم، 2 سال بیشتر مرا همراهی نخواهد کرد. رفیق نیمه راه!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۶
پا پتی