پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۹ مطلب با موضوع «اعتقادی» ثبت شده است

چقدر درد دارد خطبه 121 نهج البلاغه...
خدا نکنه امام زمان ما در وصف ما اینگونه بگوید...
خودمان را با ترازوی نهج البلاغه وزن کنیم... 

از خطبه هاى آن حضرت است بعد از لیلة الهریر مردى از یارانش به پا خاست و گفت: ما را از قبول حکمیت نهى کردى سپس به آن امر نمودى، ما نفهمیدیم کدام دستور شما صحیح است؟

امیر المؤمنین علیه السّلام یکى از دو دست مبارک را بر دیگرى زد و فرمود:
این است جزاى کسى که پیمان محکم را واگذارد. بدانید به خدا قسم اگر وقتى که شما را امر به ادامه جنگ کردم وادار به کارى مى نمودم که به آن بى میل بودید ولى خداوند در آن خیر قرار داده بود، پس اگر به امر من استقامت مى ورزیدید شما را راهنمایى مى کردم، و اگر به کژى مى رفتید راستتان مى کردم، و اگر امتناع مى نمودید به راه حق بازتان مى آوردم هر آینه این روش مطمئن تر بود، اما با کمک که و با چه کس؟
مى خواهم بیماریها را به وسیله شما مداوا کنم ولى خود درد من هستید، وضع من مانند کسى است که مى خواهد خارى را که در عضوى فرو رفته با خارى دیگر در آورد و حال اینکه مى داند آن خار در جاى خار اول بشکند. بار خدایا، طبیبان این درد بى درمان ملول شدند، و بالا آورندگان آب از چاهها با این طنابها به خستگى رسیدند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۸
پا پتی


حس خوبی نیست اینکه آدمی رو با دارایی هایش بشناسند. خواه این دارایی خوب باشد یا بد. امروز بواسطه حضور در مرکز معاینه فنی و معطلی چند ساعته، چه در صف، چه حین انجام معاینه چند باری صدایم کردند‌: آقای ال 90! یا مکرر پرسیدند ال 90 شمایید؟
جالب بود. حتی نمی پرسیدند، صاحب ال 90 شمایید؟ یا صدا نمی زدند راننده ال 90!
این یعنی انتساب عین شیء به عین شخص. یا به نوعی کفایت شی از شخص، ورای شخصیت. (عبارات تولید مولف است. در هیچ منبعی بدنبال معنی و مفهومش نباشید. مَجاز است)
حس خوبی نبود مطلقا. حتی آزار دهنده بود. ولی یادآوری خوبی بود. من باب اینکه شاید در قیامت هم آدم ها را با علایق و داشته هایشان، بسنجند و مخاطب قرار دهند. وانگهی آدمی منسوب به امام حسین (ع) باشد و وانگهی منسوب به شیطان و عمله اش. وانگهی آدمی منسوب به باقیات صالحاتش باشد، وانگهی منسوب به گناهانش.
آقای الغدیر کجا و آقای فساد سه هزار میلیارد تومنی!
فتامل.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۲۶
پا پتی


مداحی،در آنتن زنده تلویزیون،حکایتی تعریف کرده از خسرو.قماربازی که در عالم خودش با امام حسین (ع) قمار کرده.
حکایتی که هر وقت حال دلم بد میشود،از زبان حاج محمد نوروزی گوش می کنم.
فرق ماجرا این است:
حاج محمد قصه را پخته و حرفه ای تعریف میکند، بدون تداعی برخی شبهات به ذهن مخاطب و البته با واژگان و اصطلاحات خاص قماربازها.
ولی حاج محمود نتوانسته ماجرا را آنطور که باید و شاید پرداخت کند. گویی لحظه ای ماجرا را که قبلا جایی شنیده،به ذهنش حواله شده و همان را نقل کرده و همین دستمایه این نقلها شده.
ولی امان از رسانه. و ما ادراک ما رسانه!
اقتضائات رسانه،آنهم رسانه ملی چیز دیگری است.ای بسا اگر این حکایت در چیذر،تعریف می شد و بعدها فایل آن پخش می شد،اینقدر حاشیه و هشتک نداشت که پخش زنده آن ...
حاج محمود ما اشتباه کرد.اشتباهی سهوی.ولی این اشتباه در تلویزیون بود.آنهم در مورد اهل بیت.به نظر تاوانش را هم پرداخت.توجیه کرد و بعد هم معذرت خواهی و در نهایت به گفته خودش داوطلبانه از مشهد برگشت و شبها در چیذر با اینستاگرام،دوستدارانش را مستفیض خواهد کرد.
حاج محمود بر خلاف بسیاری از همپالگی های همرده خودش (نوشتم همرده، ولی بعد با خودم گفتم، مگر کسی هم همرده حاج محمود داریم؟ انصافا نسبت به بقیه یک سر وگردن بالاتر است) در همه این سالها بی حاشیه نبوده. اصطلاحا حاج منصور درونش فعال بوده.از ماجرایش با آن فلان شخص تا مواضعش پیرامون برهنه سینه زدن و ...
با این همه،حاج محمود تک ستاره مداحی ایران است. در انتخاب اشعار،سبک،آهنگ و نوآوری حاج محمود همتا ندارد.همه ما با کاست عشق یعنی گریه های حیدری حاج محمود در دهه هشتاد خاطره داریم.همه ما با مداحی های آن سال حاج محمود که زمینه سنج و دمام داشت،کیف کرده ایم.همه ما با خواندن کتاب فتح خون در مجالس دهه محرم،حال و هوایمان دگرگون شده.
قدردان حاج محمود هستیم. حس خوبمان را،اشک هایمان را،نوحه های ازبرمان را،احساسات مذهبی مان را،مدیون حاج محمودیم. ولی کاش حاج محمود، حواسش به ما باشد.البته اول حواسش به خودش، بعد حواسش به ما.حاج محمود نماد است.علم است. معنای علم را در جنگ ها مرور کنید.علم فی نفسه مقدس نیست.بواسطه انتصابش به یک جریان و لشگر، تقدس می یابد.اما این علم،اولا خودش باید حواسش باشد که آلوده نشود.ثانیا ما هیئتیها حواسمان باشد که علم، زمین نخورد.ثالثا دشمن حواسش باشد که این علم نماد لشگر ماست.حواسمان بهش هست. البته برخی بندهای دکتر محمدرضا سنگری هم درست و بجا بود که پرداختن به آن مجال دیگری می طلبد. فعلا عینا جهت مطالعه ذکر می کنم

 آنچه در حرم رضوی و حکایت گویی آقای حاج محمود کریمی اتفاق افتاد -فارغ از دیدگاه های موافق و مخالف- پرسش هایی را پیش روی ما قرار می دهد که به ویژه اهالی ذاکری و مداحی باید به آنها پاسخ دهند:
1 -آیا درست است در جای جای دعا، مداح و ذاکر دعا را رها کند و به نوحهخوانی و مرثیه و حکایت گویی بپردازد؟ آیا استفاده از چاشنی های گریه انگیز -حتی از شهدا - میانه دعا رواست؟
2 -آیا آن سوی این چاشنی ها این نکته به ذهن نمی رسد که دعا خود توان "حال بخشیدن" ندارد و باید از مستمسک های دیگری بهره گرفت تا مستمعان را به اشک و گریه رساند؟
3 -آیا این گسست های میان دعا و استفاده از این حربه ها نوعی #بدعت و حتی نوعی اهانت به دعا نیست؟ آیا دعا ناتوان از حال بخشیدن است یا خود مداح؟ اصلا گسستن و فاصله از دعا و دوباره پیوستن، با مضامین به هم پیوسته دعا و روح دعا ناسازگار نیست؟
4 -حریم و ساحت دعا چه استلزامات و بایسته هایی دارد؟ آیا حق داریم مناجات و دعا را پاره پاره و ارباً ارباً (تعبیر خود دوستان مداح) عرضه کنیم؟ خدا می داند اگر ذاکر و مداح و #مناجات خوان دعا را بفهمد و خود با مضامین دعا همراه و یگانه شود به هیچ محمل دیگر برای گریاندن نیاز نیست.
5 -دوستان مداح و ذاکر هماره اعلام می کنند در این مجالس مولا صاحب الزمان (عج) یا مادرش
فاطمه الزهرا (س) حضور دارد. واقعا اگر حضورشان را احساس می کنیم، در محضر آنان از این دست حکایات و چاشنی ها بهره می گیریم؟ آیا این حکایات وهن به ساحت مقدس اهلبیت نیست؟
6 -یک بار مثال زدم و گفتم: جلوی مادر شهید حججی هیچ مداحی حاضر نیست کیفیت و جزییات جدا کردن سر فرزندش را گزارش کند. اگر معتقدید در این مجالس مادر اباعبدالله (ع) هست چطور به خود اجازه می دهید به توصیف و ترسیم جز به جز جدا کردن سر اباعبدالله بپردازید؟
شیوه ذاکران و مداحان فهیم مجلس شناس را فراموش نکنیم. هرچه بود درد آورد و دریغ رویدادی تازه نبود. پیش از این و بیش از این، این ماجراها را نگریسته و گریسته ایم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۳۱
پا پتی

نمی دانم چه سری است در تک روی و تفرق...
ولی ظاهرا...
بماند. سکوت بهتر است.
غرض در تاکید به سفارش ولی است.
مگر آقا در روز درختکاری مردم را سفارش به خواندن دعای هفتم صحیفه نفرمودند؟
چه صیغه ای است، صدا و سیما تاکید دارد هرشب، دعای فرج پخش کند؟
شنیده شده که سایر علماء هم هر کدام سفارشات دیگری اعم از زیارت عاشورا و نسخه آیت ا... خوانساری برای وبا و تلاوت انواع اقسام سوره ها را داشته اند.
همه این دعاها و سفارشات قطعا خوب است. موجب تقرب و ثواب هم می شود. ان شاا... نتیجه بخش هم هست.
ولی تمرکز بر خواندن یک دعای خاص، آنهم توسط همه اقشار جامعه قطعا موثرتر است.
اما چرا تمرکز کنیم بر دعای هفتم؟
اول: سفارش و تجویز ولی فقیه زمان است برای موضوع و ابتلایی مشخص که در زمان خاصی اتفاق افتاده است. درست مانند دارو. صدها نوع دارو توسط انواع پزشکان برای انواع بیماری ها، تجویز می شود. ولی وقتی سرآمدترین پزشکان، برای یک بیماری خاص، با مشخصات و نشانه های خاص، یک داروی خاص را تجویز می کند، مبتلایان موظف به عمل به آن نسخه هستند. نه اینکه مانند سرگشتگان، انواع اقسام داروها را از انواع اقسام منابع تهیه کنند و در نهایت ...

دوم: تجویز دعای هفتم صحیفه را همگی، به قول خود آقا، از پشت بلندگو، از زبان خودشان شنیده ایم. مبتنی بر نقل قول با واسطه و شنیده ها و خاطرات نیست.

سوم: دعای هفتم نسبت به سایر نسخه های تجویزی، مستندتر و متقن تر است. دعای هفتم صحیفه نص کلام معصوم است.

چهارم: متناسب با زمانه و حوصله عموم مردم است. قرائت زیارت عاشورا به صورت سفارش شده (با صدلعن و صد سلام و دعای علقمه) کجا، دعای هفتم کجا؟

پنجم: مجرب و سفارش شده از سوی ائمه معصوم در چنین ابتلائاتی است.

ششم: تمرکز همگانی روی یک دعای خاص، آنهم با این محتوا و مضمون قطعا اثر بخش است.

نکته:
حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا فرمودند به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر قرائت کنند. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه، این دعا هر روز پخش می شد. حزب ا... پیروز شد.

 

جمع بندی:
شب نیمه شعبان، این شما، این سفارش ولی فقیه زمان. الباقی دعاها و سفارشات رو هم عمل کنید ولی از دعای هفتم غافل نشید. لطفا....
متن و محتوی را چنانچه پسندیدید، کپی، برداشت آزاد و .... آزاد است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۱
پا پتی


از ظهر فکرم مشغول ماجرای سیل و بسیج نیروهای مردمی است. در فضای مجازی پیگیر تصاویر و ویدئوها هستم... از اقصی نقاط ایران انواع آدمها با انواع مشاغل راهی مناطق سیل زده شده اند و بیل می زنند...
همه این مسایل که ذیلا می نگارم در روزی به ذهن خطور کرده که مسئله مربوط به اشتغالم شاید باید مهم ترین دلمشغولی ام باشد ولی...
از شما می پرسم، اگر العیاذ بالله جای حضرت صاحب (عج) بودید چه کسی را برای سربازی انتخاب می کردید؟ من اگر بودم... سربازانم را از میان همین آدمهای حاضر به یراق گلی انتخاب می کردم. مهندس اگر لازم داشتم، پزشک یا ... هر پست و رسته دیگر...
من اگر جای ایشان بودم، خودم را انتخاب نمی کردم، خودی که پشت میز نشسته ام و کارهای روتین اداری ام را انجام میدهم و البته آرزوی سربازی حضرت را هم دارم. ولی برای عدم کمک به هموطنانم غربت همسر یا نداشتن مرخصی یا وضعیت معلق این ایام را بهانه می کنم...
کسانی که در جنگ برگزیده و شهید شدند یا توفیق تجربه فضای معنوی جبهه را داشتند، کسانی بودند که بر همه این بهانه ها فائق آمدند، دل را زدند به دریا و خدایی شدند...
می خواهم بگویم خوشبختانه اینجا جنگ نیست که اعتراف کنم از تیر و صدای خمپاره و ترکش میترسم و استعداد رزم ندارم... نه... اینجا نمی غیرت می خواهد و یک بیل با بادگیر...
از ظهر ذهنم درگیر این است که چرا همین چیزها را هم ندارم!!!
کاش با حضورم، با گلی شدنم، با بیل زدنم اعلام می کردم که آماده ام. آماده بریدن از همه چیز... آماده خدمت... ولی آماده نیستم!!!
#اعتراف 
#ثبت_در_تاریخ 
#ظهور 
#سربازی_امام_زمان
#خیلی_بی_عرضه_ای
#برنده_نمیشی
#لاف_میزنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۵
پا پتی


خدا، خدای بهانه ها است.
مدتی است ذهنم درگیر این عبارت من درآوردی، خود ساخته است.
خدا، خدای بهانه هاست.
از بزرگی و کرم او همین بس که به هر بهانه ای به دنبال لطف به بندگانش است. اربابی است که هوای رعیت را خیلی خوب دارد.
با کوچکترین کارها و اذکار، فاصله بندگانش را از مصائب زندگی و آتش دوزخ دور می کند. 
سلام دادن و جواب سلام گرفتن شاید دم دستی ترین مثال برای این عبارت است. همه ما روزانه به دهها نفر، سلام یا جواب سلام می دهیم. به ازای هر سلام، ۷۰ ثواب و به ازای جواب آن یک ثواب. با یک حساب سرانگشتی می شود صدها ثواب. صدها ثوابی که بی هیچ زحمتی و غالبا ناخودآگاه روزانه کسب می کنیم. اغلب قدرش را هم نمی دانیم!
یا همین توصیه بالا پیرامون تقارن جمعه با روز اول رجب و تلاوت یک آیه از کلام الله. کاری که شاید نهایتا ۱۰ دقیقه وقت بگیرد. اما همین ده دقیقه، بهانه ای می شود برای فتح باب روزی...
قدر خدای بهانه ها و بهانه ها و فیوضات رسیده از بهانه ها را بدانیم.
گرچه بیزحمت بدست میاوریم، امید است بیزحمت از دستش ندهیم.
#خدای_بهانه_ها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۲
پا پتی

یا رئوف...


چند روز قبل با کسی نشته بودم که نکات جالبی رو بهم گوشزد کرد. می گفت غالب ما عمدتا تو بحث خداشناسی گیر داریم. شاید نماز بخونیم، حجاب داشته باشیم، روزه بگیریم و ... ولی همه اینها مثل شاخه های یک درخت اند. تنه این درخت خداشناسیه. چون تنه قوی نیست، شاخه زود میلرزه. میافته. میشکنه. غالب ما نماز می خونیم ولی چنددرصدمون نمازش نمازی است که باید باشه؟ آخر وقت و بازاری، با زیر پیراهن و شلخته، خمیازه کشان و خارش کنان... ولی همه ما وقتی قرار باشه بریم پیش رئیس اداره مون، اقلش تو آیینه یه نگاه به سر و وضعمون می اندازیم. اگر قرار باشه جلسه ای بریم، لباس های منظم و مرتب می پوشیم، عطر می زنیم. موها را شانه می کنیم و ... فرض کنید جلسه دارید با حضرت آقا... یا پایین تر با رئیس جمهور. نه اصلا برای استخدام شغلی میرین مصاحبه یا خواستگاری یا ملاقات با جی اف تون😜...

چطور میرید؟

خودم بگم؟ 

کت و شلوار می پوشید. موها رو شانه می زنید. محاسن رو آنکادر می فرمایید. با عطر و ادکلن دوش می گیرید. کفش ها رو واکس زده و تمیز می پوشید. چند دقیقه قبل سر قرار حاضر می شین، و البته اضطراب دارید...

حالا همین رو در مقیاس خدا و نماز پیاده کنید. 

بابا، این خدا، قادر مطلقه. همه کاره هستی ایشونه. همه کار از دستش برمیاد. اذا اراد شیئا ان یقول له کن، فیکون. 

اراده کنه شما رئیس جمهور شدین. اراده کنه حسن روحانی گدای در خونه شماست. 

اراده کنه اون جی اف میشه عروس مامانتون...

پیش همچین آدمی باید چه جور رفت؟

خداشناسی مون ایراد داره که به اسمش قسم دروغ می خوریم. خداشناسی مون ایراد داره که حرفشو گوش نمی کنیم. خداشناسی مون می لنگه که برا شندرغاز پول دستبوس هر کس و ناکسی هستیم....


و من یتوکل علی الله، فهو حسبه... ان الله بالغ امره...

خودش گفته.


مهمان دار هواپیما کارش چیه؟ گارسونی و پذیرایی از اونایی که سوار هواپیما میشن...

شاگرد قهوه چی کارش چیه؟ گارسونی و پذیرایی از اونایی که میان قهوه خانه.

آبدارچی یا آشپز رئیس جمهور هر جا میره، سرشو بالا میگیره می گه من... آبدارچی شیخ حسن روحانی ام. 

آبدارچی اداره ما هم عارش میاد بگه من...

حالا بریم تو قالب خادم مسجد. 

مسجد بیت الله است. خانه خداست. خدا گفته در این خانه من میزبانم و از میهمانها پذیرایی می کنم. خادم به نیابت از خدا این وظیفه را بر عهده گرفته. 

خدا. همون خدا با همه اسماء و صفاتش...

اما ببینید اوضاع خدام مساجد را...

مقایسه کنید لباس خادم را با لباس آن مهماندار هواپیما...

مقایسه کنید رفتار خادم را با رفتار آن مهماندار هواپیما...

اون خادم، ما که با اون خادم سروکله می زنیم، شما که تو اون مسجد با خادم تعامل می کنید...

همه مون مشکل خداشناسی داریم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۲۸
پا پتی

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر...


خیلی قبل تر ها، وقتی که هنوز هر دویشان زنده و بودند و نفس شان به زندگی مان گرمی و برکت می داد، بسیار بهانه شان را می گرفتم. بچه سال بودم و لطف و محبت آن ها به نوه بزرگشان از جنس دیگری بود. پدر بزرگ و مادر بزرگم را می گویم. حیاط خانه ای که با درختان گردو و حوض و فواره وسط حیاطش بهشتی بود برای بچه بازیگوشی مثل من...

روزهایی پیش می آمد که از صبح با بهانه آن خانه و پدر بزرگ و مادر بزرگم، مادرم را کلافه می کردم. 

مادر چادر سر می کرد و رویا محقق می شد...

بسیار پیش می آمد که مرا با مادربزرگ و پدر بزرگ تنها می گذاشت و خودش برمی گشت منزل؛ و این آغاز شیطنت هایم در آن خانه درندشت (درندش، شاید!) بود.

فضولی را دوست داشتم. به هر سوراخ سنبه ای سرک می کشیدم و آمار محتویاتش را در می آوردم. چه بسیار ابزار و وسیله خراب کرده ام و بدون اینکه کسی چیزی بفهمد بعد از سرهم بندی گذاشته ام سر جای اولش. مادرم به این کار می گوید: زیانکاری!

در این میان گاهی که نه! بسیار پیش می آمد که گند خرابکاری هایم در می آمد. نمونه اش:

تصور کنید: فصل پاییز باشد و در حیاط باشی و گردوهای بالای درخت حسابی با لب و لوچه ات بازی کند. گردویی که هنوز در پوست سبزش جا خشک کرده و مغزش هنوز سفید رنگ است؛ برای پسر بچه ای پنج شش ساله مثل من میوه ای ست بهشتی. 

نفس است دیگر...

هوس گردو کرده. آن هم گردوی نارس...

به گوشه و کنار نگاه می کنم. ناگهان جرقه ای...

سنگ!

باغچه را زیر و رو می کنم؛ سنگی پیدا می کنم به قاعده همان گردوی سبز بالای درخت...

هدف...

پرتاب...

و ناگهان صدایی مرا به خود می آورد...

اطرافم پر از خرده شیشه است. پدر بزرگ و مادربزرگ با ترس و دلهره دویده اند سمت حیاط. نگرانی از سر و رویشان می بارد. پدر بزرگ با عصبانیت فریاد می کشد: وایستا سرجات...

خشکت می زد. بغض می کنی و ناگهان بغضت می ترکد...

زار زار گریه می کنی. پدر بزرگ جارو خاک انداز می آورد و خرده شیشه ها را از اطرافت جارو می کند. مادر بزرگ گرم در آغوشت می گیرد و اشک هایت را پاک می کند. امروز می فهمم آن خشم و غضب اولیه برای این بود که خرده شیشه به پایم نرود. 

و من هنوز گریه می کنم و مادربزرگ دست بر سر و صورتم می کشد و اشک هایم را پاک می کند. هی می گوید: چیزی نشده بابا. شیشه است دیگر. فدای سرت. قضا بلا بود. می سپارم دایی ات شیشه بر بیاورد جا بیندازد. و من آرام نمی گیرم. پدر بزرگ دست در جیبش می کند. با چند شکلات و مبلغی پول آرامم می کند. هنوز هق هق می زنم. ولی آرام ترم. رو می کنم به پدربزرگ و مادر بزرگ. با چشمانی سرخ و قیافه ای معصومانه: میشه به بابا مامانم چیزی نگید...

و خنده آرام بخش آن ها تسکینی میشود برای دل نگرانم...

دست سوی پدر بزرگم دراز می کنم و از او قول مردانه می گیرم که: شتر دیدی! ندیدی...

دقایقی بعد من و پدربزرگ گوشه باغچه در حال خوردن گردوی نارسیم. گردو را من پوست می گیرم و پدر بزرگ با چکش می شکند.شیشه بر در گوشه دیگر حیاط مشغول اندازه گرفتن پنجره...

این روزها فقط شرمندگی آن ایام برایم مانده است. هنوز هم نمی دانم پدر و مادرم چیزی از واقعه آن می دانند یا نه؟

===========

حال خدایا...

حال و روزم دوباره مثل بچه گی هایم شده است...

یک سال بهانه ماه رمضان گرفته ایم و منتظرش بودیم. مگر نه این است که ماه رمضان ماه میهمانی خداست. ما هم میهمان خوان رحمت و بخشش شما.

خدایا من همان کودک کنجکاو و زیانکارم که با شیطنت خود حرمت صاحب خانه را نگاه نداشته و با گناهان خود به خودش ظلم کرده و اهل خسارت شده...

ولی یاد گرفته ام که شما؛ خدای من؛ مهربان تر از پدر و مادری...

من هنوز همان کودکم که با چشمان اشک بار از کرده خود پشیمان است و زار زاز گریه می کند و فریاد می کشد که غلط کردم...

نفسم هوس گردوی کال کرده بود..

آغوشت را باز کن، اشک هایم را پاک کن...

با رحمت و مغفرتت خرده شیشه های گناه را از دور و برم پاک کن...

اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا...

پشیمانی ام را جایزه بده...

و در نهایت یک قول مردانه:  گناهانم بین من و خودت بماند. هیچ کس حتی امام زمانم هم از گستاخی ام بویی نبرد...

طاقت شرمندگی اش را ندارم...

یا رب، یا رب، یا رب...

==========

پ ن: 

*برداشتی آزاد از سخنان استاد مرحوم علی صفایی حائری

*خیلی وقت بود ننوشته بودم. قلنج کردم. دعا کنید باز هم توفیق داشته باشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۶
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


مولای متقیان حضرت علی(ع) در قطعه شعری می فرمایند:


و کم لله من لطف خفی


یدق خفاه عن فهم الزکی


و کم یسراتی من بعد عسر


و فرج کربه القلب الشجی


و کم امر تسا بها صباحا


و تاتیک المسره بالعشی


اذا ضاقت بک الاحوال یوما


فثق بالواحد الفرد العلی


چه بسیار لطف های پنهانی خدایتعالی دارد که درک حکمت نهان آن از آن شخص زیرک و تند فهم است.

و چه بسیار آسانی که پس از دشواری و سختی بیاید و خداوند اندوه اندوهناک را بر طرف نماید.

و چه بسیار کارها که با آن در بامدادان محزون شوی ولی در شامگاه شادی و سرور تو را دریابد.

چون بر تو کارهای دنیا و حالات آن تنگ گردد پس به خدایی که تنها و بزرگ است تکیه نما و مطمئن باش.

گویند خواندن این اشعار مخصوصا هنگام گرفتاری و در تنگنا موثر است و البته به تجربه ثابت شده است.

در شرح دیوان میبدی از امام یافعی( روض الریاحین )آمده است که:  پادشاهی گوهری به ملازم خود سپرد و طفل آن گوهر را شکست و ملازم را اضطراب عظیمی فرا گرفت. مومنی به او گفت: این 4 بیت را بخوان! چون بخواند شخصی آمد و گفت: کنیز پادشاه مریض شده و طبیبان گفته اند که آن گوهر را در هاون کوبیده  و به او بدهند و پادشاه می فرمایند که گوهر را زود بشکن. هاون کرده و زود بیاور!!!

و اما:

جالینوس را در آخر عمر مرض اسهال عارض شد و مدتی مدید هر چند در علاج خود جد و جهد می نمود آن مرض بیشتر می شد. مردم طعنه می زدند که با وجود کمال در معالجه امراض خصوصا در آن مرض عجب درمانده است!؟

آخرالامر از طعن مردم به تنگ آمد و ایشانرا بخواند و فرمود خمی بیاورند و پر آب کنند و اندک دارویی بر آب زدند و بعد از این فرمود خم را شکستند: آن آب بسته شده بود!!!

پس فرمود که از این دارو بسیار خورده ام نفعی نبخشیده است. بدانید که در حین قضای الهی هیچ امری نفعی نمی بخشد و عاقبت به همان مرض از دنیا رفت!!!

هیچ می دانستید:

ارسطو مات مدقوقا ضئیلا

و افلاطون مفلوجا ضعیفا

مضی بقراط مسلولا ذلیلا

و جالینوس مبطونا نحیفا

ارسطو به مرض تب. افلاطون به مرض فلج. بقراط به مرض سل و جالینوس به بیماری اسهال درگذشتند و از عجایب اینکه در همان مرض مورد ابتلای خودشان هم متخصص و زبانزد بودند تا اینکه خلق بدانند: " و هو القاهر فوق عباده "


بعد از کنکور کارشناسی ارشد امسال بسیاری از دوستان نا امید بودند. از دوستان دبیرستان تا دانشگاه و .... به اکثرشان قول یه همچین پستی در وبلاگ را داده بودم. امشب فرصت شد نوشتم.

به همه بالایی ها شعر یوسف گمگشته حافظ رو هم اضافه کنید.

نگفتم دنیا جبریه ها. شور حسینی برتون نداره. ولی اختیار ما هم در مسیر جبر خداست دیگه( نیشخند )


پی نوشت:


 رک و راست. بیش از ۸۰ درصد مردم درک نکردند عمق فاجعه هتک حرمت قران را. چون...

چه بگویم. شاید کسانی که سامرا رفته اند خوب درک کنند آنچه می گویم. بیش از زیارت شنیده بودیم که عده ای با بمب گذاری در حرمین عسگریین چه برنامه ای آنجا پیاده کردند ولی درک و تصورش ممکن نبود. شاید آه و در نهایت یک راهپیمایی در محکومیتش را چاشنی برائتمان می کردیم. ولی بعد از دیدن فضا اوضاع فرق می کند آنجاست که آدمی به اوج رذالت بشر پی می برد و بعد از درک فضا هر بار با شنیدن نام. تاکید می کنم نام سامرا. مو بر بدنش راست می شود و بی اختیار چشمانش بارانی. کسی در آن فضای پر مهر و محبت قرار گیرد و آنگاه منفجرش کند؟ چقدر قساوت می خواهد این کار.

در مورد قران هم. ما هیچگاه قران را درک نکردیم. فقط هر ماه رمضان طوطی وار ختمش کردیم و در گورستان برای اموات.

خودمان که نه. کسر شان است قران در دست بگیریم.

پول دادیم یک سری بسیار بسیار بیسواد تر از ما برای امواتمان بخوانند.آنهم با آن شرایط که همه میدانید.

قران را هنگام عقد می خریم. با آیینه و شمعدان به منزل نو می بریم. سر سفره عقد با آن عکس می گیریم. جلویش دایره و سورنا می نوازیم و عریان می رقصیم. و بعد از مراسم در قفسه بالای جارختخوابمان می گذاریم که خاک بخورد و هنگام مسافرت از زیرش رد می شویم و فقط شب های احیا آنرا روی سر می گیریم. دریغ از قرائت آن. چه رسد به تفکر و تدبر. که قران کتاب هدایت است و نامش قران. یعنی خواندنی. و ما شرمنده خواندنش.خشکه متعصب ها مان هم ازش حاجت می گیرند و استخاره باز می کنند از آن. مثال: چند روز پیش در یکی از وب ها دیدم که شخصی آیات هدایتگر قران را با ماژیک فسفری رنگ کرده تا همیشه به چشم بیاید. به نظرم کار بسیار خوبی بود. خواستم عملی اش کنم. نتوانستم. دلم نیامد. یاد شریعتی افتادم: مقصر کیست؟ پدر. مادر شما؟ حاج آقای آیت الله شما؟ یا آمریکای جهانخوار؟

مگر وقتی کتب درسی را می خوانیم نکات مهم را علامت نزده و رنگ نمی کنیم تا شب امتحان مرور کنیم. قران در تعالیم دینی ما چیست؟

اولین هتک حرمت به قران را خود ما کردیم و باید پاسخگویش باشیم.

دومین اینکه تا قران را درک نکنیم عمق فاجعه را نمی فهمیم و کارهای سوری می کنیم در محکومیتش.

آخرالزمان است؟

یکی می گفت" هله یاخچی گونموز دی" راست می گفت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۸:۴۹
پا پتی