پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۳۰ مطلب با موضوع «دلنوشته ها» ثبت شده است

امروز...
پیمانه 34 سالگی ام پر شد و پا در 35 سالگی گذاشتم. شاید نصف مسیری را که باید طی کنم، گذرانده ام. البته اگر کرونای در کمین نشسته و کمان کشیده امانم دهد.
این روزها آثار پیری را می توانم در ریش های چانه ام، نمایان، ببینم.
خدا را شکر.
نه 35 سال پیش، نه 3 سال پیش، نه 3 ماه پیش...
چنین روزهایی برایم غیرقابل تصور بود. خدایی که میپرستیمش، کارهایش حساب و کتاب ندارد. بعباره آخری حساب کتاب حضرت جل و اعلا، با حساب کتاب بندگانش نمی خواند. خلاص.
بحث از مطلوبیت و آرمانی بودن وضعیت موجود نیست. بحث، بحث غیرمنتظره بودن و دور از انتظار بودن است.
امروز 35 ساله شدم. روز میلاد حضرت رئوف (ع)، روزی که اخباری مبنی بر بازگشت پیکر حاج احمد متوسلیان به گوش می رسد، روزی که یک بیماری مرموز، مثل یک مجهول جدید در معادلات زندگی، رخ نمایانده و با انواع حد و بسط و مشتق و انتگرال، هم نمی توان وضعیت آنرا روشن کرد.
آرزوی این روزها و این ایام چیزی نیست جز، سلامتی یکایک اطرافیان و عزیزان و آشنایانم و زیاره الاربعین!
کاش فردا و فرداها، فردای آرمانی ام باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۰
پا پتی

فروختمش رفت.
خیلی ساده نبود کنارآمدن با فروش خاص ترین، خوش دست ترین، نرم ترین، مردترین، سخت ترین گوشی که تا بحال داشته ام. از n70 و 6620 nokia تا سونی اریکسون ایکسپریا، حتی 5s آیفون! آیفون فخیمه se لعبتی دیگر بود. دوستی می گفت آیفون را هر وقت بفروشی طلاست. راست می گفت. گران تر از قیمتی که 4 سال پیش خریده بودم فروختم. تازه به ظن خودم به ثمن بخس فروختم. دیگری گفت، نفروش... زود دلت برایش تنگ می شود. راست میگفت. دلم تنگ شد. 24 ساعت نشده! گوشی های آندروید مصداق اسباب بازی های کودکانه هستند. آیفون داشتن لذت فاتح بودن را به ذهن مالک متبادر می کند و من این لذت را... دُرّ غلطان دادم و آبنبات گرفتم.
با اینحال کار عاقلانه ای کردم. آیفونم عمر خودش را کرده بود. شیر بود ولی پیر بود. به موقع فروختمش... مبارک صاحب جدیدش.
حالا من ماندم و یک گوشی میان رده آندرویدی که یقین دارم، 2 سال بیشتر مرا همراهی نخواهد کرد. رفیق نیمه راه!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۶
پا پتی


موضوع انشا:
قرنطینه را چگونه میگذارنید؟
بسمه تعالی
قلم در دست میگیرم و در دریای خروشان کلمات غرق می شوم...
۱-خواب
۲- کتاب
۳- کباب
این بود انشای من...
اعتراف می کنم که این قرنطینه خوب داره بهم می سازه...
اصلا حاضرم حبس خانگی رو قبول کنم...
خانم های خانه دار چرا قدر نمیدانند در خانه ماندن را...
اصلا صفاسیتی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۳
پا پتی

یکی از بهترین خاطرات ما مربوط میشه به چهارشنبه سوری هایی که مادر بزرگ به تعداد بچه ها و نوه ها و عروس ها و دامادها، اینطوری تخم مرغ رنگ میکرد و بعد از درکردن ترقه و پریدن از آتش، پس از صرف غذایی محلی به نام “شش انداز”، هر کس به قید قرعه یک تخم مرغ برمیداشت...
نخ و پوست پیاز را از دور تخم مرغ باز می کرد و با دقت به تصاویر چاپ شده روی تخم مرغ، نگاه می کرد و با توجه به آرزوهای خود، فال خوش می زد...
مادر بزرگم متخصص تفسیر تصاویر روی تخم مرغ چهارشنبه سوری بود...
خدایش بیامرزد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۱
پا پتی

همراهی خیلی مهم تر از همسری و هم بالینی است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۰
پا پتی

خوشبحال پزشکا و پرستارا...
بهشون غبطه می خورم این روزها...
حس خوبیه، صحت و سلامتی را برای بیماران به ارمغان آوردن...

خوشبحال کسانی که بای نحو، در این ایام به مردم خدمت می کنند...

بدا به حال من و امثال من که پشت میزها، نمی دانیم چه کار می کنیم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۴۷
پا پتی

نا امیدی بخش گذرای زندگی است...

بازنده عصر جدید
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۴۵
پا پتی

یه ضبط صوت کاست خور دارم...
آیوا
۱۰۰ وات
دوکاسته
دو لب!
مدت ها بود نوار که میانداختم، صدا کیفیت مناسبی نداشت.  خود به خود و به مرور زمان صدا ضعیف می شد...
امروز یهو به ذهنم حواله شد که مثل گذشته ها، هدش رو با ادکلن و پنبه بشورم...
ضبط که درست شد، هیچ!
الان نوار و ضبط و دستهام، همه بوی ادکلن میدن!
لامصب این ادکلنه رو لباس ، برا مهمونی این ماندگاری رو نداره که الان رو ضبط و نوار و دستم داره!!!
بخدا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۶
پا پتی

امروز دیرتر از همیشه راهی محل کارم شد.
دروغ چرا، حسش نبود.
آدم هایی که این ساعت از روز  سرکار میرن، جنسشون با اونهایی که صبح زود میزنن بیرون فرق داره غالبا.
مخلص کلام بازاری اند.
سروکارشون با انواع افسام آدم هاست...
چک  دارند، طلبکارند، بدهکارند...
با خودم فکر میکردم چقدر خوشبختم که لازم نیست با انواع اقسام  آدم ها سروکله بزنم. نه حسشو دارم، نه روحیه شو. 
خدا رو شکر که علیرغم همه سرشلوغی های کاری، با چند نفر آدم محدود که  روحیه و نظام فکری شون  رو درک می کنم، کار می کنم.  گرچه قطعا درآمد یک آدم بازاری رو ندارم اما با همین  شندرغاز، کار مورد علاقه ام رو انجام میدم.
همین بسه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۵
پا پتی

ستار پینه دوز یکی از شخصیت های اصلی رمان کلیدر نوشته محمود دولت آبادی است.
پینه دوزی که  پیامبروار ناگهان کنار گلمحمد کلمیشی قهرمان داستان ظاهر میشود و به نوعی نقش عقل منفصل گلمحمد را ایفا می کند.  
ستار توده ای است و تفکرات چپ دارد...
گلمحمد واگویه های خود را، دلگویه های خود را با ستار درمیان میگذارد و ستار خواه ناخواه، تفکرات و مجاهدت های گلمحمد را  تئوریزه  می کند.
هر مجاهدی، هر گلمحمدی، هر عصیانگری، هر آدمی ستاری پیش خود نیاز دارد. ستاری که همچون خضر سنگ صبور و راهنمایش باشد.

 

چقدر رنده محمود دولت آبادی با ساخت این اسم و فامیل...
ستار
پینه دوز
کسی که بسیاری از عیوب را می پوشاند و در عین حال کارش وصله پینه کردن است!!!
فتح بابی بود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۳۴
پا پتی