روزنوشت های کرونایی 10
📆 جمعه 27 تیر 1399
چند روزی است مرغ روحم حول و حوش پل ثوره العشرین پر می زند.
محوطه وسیعی که زمینش همیشه خیس است و هربار برای عبور و مرور مجبور میشوی پاچه شلوار را بالا بگیری...
بوی دود ناشی از سوختن کنده های نخل...
بوی چای جوشیده...
صدای انواع نوحه های عربی از ملا باسم تا دکتر وائلی با صدای بلند ولی گوش نواز...
ماشین های مسافرکشی که در انواع اقسام مدل ها، از دوژ تا سایبا از ابتدای جاده کوفه، مسافران را جابجا می کنند...
صدای دمپایی هایی که روی زمین کشیده می شوند...
کلونی های جمعیتی که غالبا قرارهای آغاز یا پایان زیارت خود را زیر پل منعقد می کنند...
حصیرها و زیلوهایی در اثر کثرت استفاده پوسیده اند و گاهی میشوند محلی برای نشستن و دراز کشیدن زوار، گاهی هم زیرپای عابرین، فرسوده تر می شوند...
چادرهای استراحت...
تشت های پر از آب یخ و نوشابه های غوطه ور در آنها...
صف های چند متری برای دریافت فلافل، برنج با خورشت لوبیاچیتی، کباب، نان تازه، قیمه نجفی و...
صف ورود به مسجد مقبره حکیم و صف های طولانی در سرویس بهداشتی تمیز اما شلوغ و دم کرده مسجد...
هوای مه آلود شبانه...
ای لعنت بر کرونا...
کاش میشد به 7 یا 8 سال پیش برگشت و دوباره 7 سال اربعین مسافر بود...
این روزها غالب بچه هیئتی ها نگران مراسم محرم و سفر اربعین هستند. دستشان هم به هیچ جا بند نیست جز دامن اهل بیت...
39w