پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۶۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


در بدو ورود به خاک عراق پاسپورت ها توسط یک نفر لباس شخصی که البسه اش بیشتر به برادران افغان می ماند، کنترل شد. بعد هم وارد محیط فنس کشی شده ای شدیم که در گوشه ای از آن دکه ای به اندازه باجه های فروش بلیط خط واحد قرار داشت و دو نوجوان 15 یا 16 ساله درون آن انجام وظیفه میکردند. یعنی ساک ها و حتی بسته آب معدنی را از ما برای تفتیش و بازرسی تحویل می گرفتند و بدون ارائه هر گونه رسید مسافران را به امان خدا می فرستادند. ما هم ناگزیر بدون هر گونه اعتراضی ما یملک خود را تحویل دادیم و امیدوار به بازگشت آنها ماندیم. بدون ساک توسط یک سرباز عراقی بازرسی بدنی شدیم که فلش ما موجبات شک سرباز عراقی را فراهم آورد که بازبان بی زبانی حالی اش کردیم که فلش است و ...( یارو انگار فلش ندیده بود!!!)


بعد وارد راهرویی تنگ و فنس کشی شده شدیم و بعد از عبور از راهرو، مثلا وارد سالن که چه عرض کنم، حیاط انتظار شدیم. حیاط عوض صندلی با بلوک های بتونی تزیین شده بود. در اولین نظر آدم با دیدن محیط فنس بندی شده و حیاط سیمانی و... یاد اردوگاه اسرای جنگی که در فیلم ها  دیده بودیم افتادیم. در گوشه ای از حیاط  بنری را به داربست کشیده اند که  به زبان فارسی خودشان که شاید کردی ما باشد  ضمن خوشامد گویی توصیه های بهداشتی برای مقابله با آنفولانزای خوکی را ابراز کرده اند. متن جالب است گوشه هایی را محض تفریح هم که شده بخوانید:


 ای مسافر عزیز و کریم


خوش آمدید در عراق


خواشمندیم خلال ده روز از ورود شدن عراق رایکی از مراکز معاینه که پایین ذکر شده برای سلامت تاکد شویم مراجعه کنید....


ارزومندییم روزهای خوب و قشنگ بگذارید


(مسئولیت غلط املایی یا ... به عهده ماموران عراقی می باشد)


مدتی معطل شدیم تا یک مامور کرد عراقی که شکمی بس بزرگ داشت، اما به نهایت نمکین، ولی کمی بد اخلاق و بسیار خوش تیپ و خوش لباس بود اقدام به صف بندی مسافران نمود. مسافران مردی که پاسپورت تکی دارند در یک صف، مسافران زنی که پاسپورت تکی دارند در صف دیگر و مسافرانی که پاسپورت خانوادگی دارند در صف دیگری قرار گرفتند. البته بدون توجه به استان و کاروان اعزامی.شیر تو شیری شده بود. کمتر کسی منظور مامور را می فهمید عاقبت مجبور شد به زبان ترکی صحبت کند....


آذری زبان ها فرهنگ و زبان خود را به عراق هم صادر کرده اند...


در این میان کمی هم بداخلاقی کرد و بسیاری از مردان و زنان را جلوی یکدیگرکنف کرد. البته حق را به او می دهم که اگر این کار را نمی کرد عمرا صف ها منظم می شد. بعد از انسجام صفوف از هر صف شش نفر وارد سالن شدند. با وارد شدن به سالن متوجه می شدید که باید در صندلی هایی که در کنار دیوار چیده اند به ردیف بنشینی. مردی سیاه پوست که روپوش پزشکان را پوشیده است و با این نوع پوشش سیاهی اش بیشتر به چشم می زند دستگاه کوچکی را که شبیه ریموت دزدگیر ماشین است نزدیک گوش مرد و زن می گیرد و با بوق زدن دستگاه به سراغ مسافر دیگر می رود. در این میان دو نوع عکس العمل بیشتر به چشم می آید: یکی عکس العمل پیرزنان است که نمی خواهند گوشهایشان را نامحرم ببیند و دیگری حرص خوردن مردان غیرتمند آذری. دستگاه وقتی کنار گوش من زنگ زد آقای دکتر OK کشداری را کشید که منظورش را نفهمیدم. ولی وقتی پرسیدیم که این برنامه برای چیست پوستری در مورد آنفولانزای نوع A  را نشانمان داد. شاید دستگاهی بود که آنفولانزا را از سوراخ گوش تشخیص می داد و ...هر چه بود هدیه استکبار به ملت عراق بود. بعد از این مرحله به قسمت دیگری از سالن رفتیم که در بالای سردرش عکس بارزانی و طالبانی کنار هم  نصب شده بود. این نشان از این داشت که کردستان عراق هنوز هم میل به جدایی دارد. در این مرحله در اتاق هایی اطلاعات پاسپورتمان وارد رایانه شده و عکسمان با وب کم  گرفته شد و پاسپورتمان به ویزا مهمور شد.بعد از این عبور از تمام این مراحل نوبت به سربازان آمریکایی رسید....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۴۷
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...

ساعت 6/30 درب پایانه مرزی باز شد و با اتوبوس وارد مرز شدیم. کارت شناسایی اتوبوس را تحویل نگهبانی دادیم و چند متر بعد روبروی سالن انتظار پیاده شدیم. سالنی نسبتا بزرگ و تمیز مانند ترمینال ها و ایستگاه های راه آهن. با این تفاوت که دست فروش ها عوض تخمه و پفک، زیارت نامه و کتاب عتبات عالیات را می فروشند. تمام کاروان هایی که از این پایانه راهی می شوند آذری زبان هستند. بعدها کاشف به عمل آمد که صدی نود کل زوارها آذری هستند...


بعد از مدتی انتظار مدیر کاروان که بعدها در خاک عراق به لقب "معلم" ملقب شد پاسپورت ها را تحویلمان داد و اعلام کرد که به ترتیب شماره ای که روی جلد پاسپورت خورده است به صف شویم. شماره ها از یک شروع می شود و تا 38 ادامه دارد. شماره من 16 است. هر کاروان در گوشه ای از سالن مسافران خود را به صف کرده است. یکی از خصوصیات معلم ها صدای بلند و رسای آنها است. معلم ما هم از این قائده مستثنی نبود ولی صدای شخص شخیص من وقتی که با صدایی بلند و رسا کاروان زنجان را صدا کردم قابلیت های خود را نشان داد و با کمک معلم و سایر جوانان تمام زواران را از خواب غفلت بیدار کرده و به صف کردیم. و این مسئولیت در طول سفر به اینجانب محول شد. به صف شدیم. معلم اعلام کرد که به ما ابلاغ شده است که ورود هر نوع میوه و خوراکی به خاک عراق ممنوع است و در صورت مشاهده میوه ها ضبط می شود. بعد از اعلام خبر ملت طبق ضرب المثل آذری که ترجمه اش " جانم خراب شود بهتر از این است که مالم خراب شود" و از ترس اینکه مبادا ماموران محترم و زحمتکش مرزی چه از نوع ایرانی و چه از نوع آمریکایی و عراقی اش دلی از عزا در بیاورند ساک ها را گشوده و شروع به تلنبار میوه ها در شکم مبارک خود شدند. منظره بس بدیع بود. پیر و جوان ، زن و مرد با یک چاقوی زنجان در دست، صبح زود، چه میوه ای تناول کرده و به یکدیگر هم تعارف می کردند. میوه نه روزه در نیم ساعت صرف شد!! تصور کنید بوی پرتقال و نارنگی سالن را برداشته بود. اشتباه نکنید من و رفیقم ذره ای میوه نخورده و نایلون آن را تحویل بوفه ترمینال دادیم تا آنها از آن بهره مند گردند. فقط آنچه یادآور ذهنمان بود مادرمان بود که علیرغم امتناع ما به زور میوه را در ساکمان جا کرد. ساک ها را روی ریل قرار داده و عملیات بازرسی به صورت رایانه ای شروع شد. بعد از عبور و مشاهده ساک توسط رایانه دوباره با ساک های تفتیش شده به ترتیب شماره در صف شدیم تا ویزا دریافت کنیم. پلیس مرزی خسروی از افسران بانو در این راستا بهره می برد!! بسیاری از آن ها در نهایت خشانت چهره مان را ور انداز کرده و پاسپورتمان را مهمور به ویزا می کردند. قابل ذکر است که از سربازان آمریکی ( باالغه العربیه) آنقدر نترسیدیم که از بانوان ایرانی.؟!


کم کم با جوانان گروه آشنا می شویم. بسیاری از آن ها برای چندمین بار است که مشرف می شوند. بچه ها خوب و اهل تفریح هستند. در همین فاصله بسیار گفتیم و خندیدیم. اکثرا در یک رده سنی قرار داریم. بعد از اخذ ویزا و کنترل آن توسط سرباز مرد مرزی، وارد سالن انتظار دیگری شدیم تا همه اعضای کاروان ویزا بگیرند. این سالن هم به طور مجزا برای خود سرویس بهداشتی بوفه و فروشگاه دارد...


مدتی منتظر ماندیم تا کاروان تکمیل شود. بعد از تکمیل اعضا از سالن خارج شدیم و تمام ساک های خود را بار چرخ های بزرگ کردیم. بار ۳۸ نفر را دو تا چرخ حمل کردند. خاوری بودند برای خودشان! مسیر کوتاهی را تا نقطه صفر مرزی طی کردیم. نقطه جالبی است این نقطه. شاید کمی هم مضحک. محلی که در فاصله ۵۰ سانتی متری پرچم. زبان.آدم ها. طبیعت. خودروها. از همه جالب تر ساعت ها همه تغییر می کند. فقط با یک قدم جلوتر باید ساعت خود را نیم ساعت عقب بکشی. و در یک زاویه دید ۲ ساعت مختلف را رویت کنید. دوباره به صف شدیم و ساک ها را بدست گرفتیم و این بار توسط یک افسر درجه دار مرد ویزاهامان کنترل شد و به جوانان کاروان هر کدام یک جین آب معدنی اهدا شد که آب کل کاروان در مسیر بغداد همین است و قدم در سرزمین قبلا دشمن الان دوست و برادر عراق گذاشتیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۴۴
پا پتی