پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت ...

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۵ ق.ظ
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف ...

مى گویند که جمعى از طلاب علوم دینى تلاش فراوانى کردند که در هر حال به دیدار امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف موفق شوند و آن حضرت را زیارت کنند. بنابراین، از این و آن در این باره سؤال کردند و بسیارى از اعمال عبادى و نیایشى را انجام دادند، اما موفق نشدند و نتوانستند امام زمان صلوات الله علیه را زیارت کنند. یک روز به آن جماعت خبر دادند که حضرت حجت، امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف به زودى در صحن مبارک حضرت امام حسین علیه السلام خواهد آمد و در فلان روز و فلان وقت در آنجا حضور خواهد یافت.

آنان همگى به شهر مقدس کربلاى معلا آمدند و در همان روز حضور یافتند؛ روزى که هیچ مناسبت مذهبى خاصى هم نبود. داخل صحن شریف شدند و مردمِ کمى، در صحن حاضر بودند. در همان هنگام که آن جماعت در پى یافتن چهره اى خاص بودند، چشمشان به جوانى افتاد که در گوشه صحن بود و در مقابل او بساطى پهن بود که در آن قفل هایى براى فروش گذاشته بود و هیچ یک از آن قفل ها کلید نداشت، یا کلیدهایى که قفل نداشتند، چون این امر در آن زمان در عراق طبیعى بود. مردى نزد آن جوان آمد و گفت: قفلى دارم بى کلید، و از تو مى خواهم که آن را از من بخرى و قیمت مناسبى در ازاى آن به من بدهى، چون یتیمانى در خانه دارم و با این پول مى خواهم برایشان مقدارى گندم و جو بخرم.

آن جوان در بساط خود به جست و جوى کلیدى پرداخت تا شاید به آن قفل بخورد و با ارزش تر شود. پس از اندکى جست وجو کلید مناسب را یافت و به آن مشترى گفت: قیمت قفلى که دارى یک فلس است و قیمت این کلید ـ که از آن من است ـ نیز یک فلس مى باشد، اما قیمت هر دوى آنها روى هم پنج فلس مى شود. لذا من کلید را به شما مى فروشم و چون پول ندارى به صورت نسیه آن را از من بخر. قیمت پیشنهادى هم یک فلس است. پس از آن قفل و کلید را از تو به قیمت پنج فلس مى خرم. اما چون من کلید را به صورت نسیه به قیمت یک فلس فروختم، بنابراین چهار فلس به تو مى دهم و بدین ترتیب بدهى خودت را پرداخته اى. مرد پذیرفت و معامله صورت گرفت و چهار فلس به دست آورد نه یک فلس.

این معامله آن جوان دستفروش، که در صحن مطهر امام حسین علیه السلام به فروختن قفل و کلید مشغول بود، مایه حیرت آن طلاب شد. مرد مشترى هنوز نزد جوان کاسب بود. برخاست و به طلاب رو کرد وگفت: مثل این جوان شوید (و اشاره کرد به جوان دستفروش) تا امام زمان سلام الله علیه خود به دیدنتان بیاید. این را گفت و رفت. طلاب که غرق در حیرت بودند با دیدن این صحنه و شنیدن این جمله به خود آمدند. یکى پرسید: این مرد کیست؟ دیگرى گفت: شاید خود امام زمان علیه السلام باشد! در پى یافتن آن مرد مشترى به این سوى و آن سوى دویدند، اما هیچ گونه اثرى از او ندیدند.

 

پی نوشت:

آن جوان که قفل و کلید مى فروخت، خود شیخ انصارى بود، و در آغاز تحصیل و حضورش در عتبات مقدسه، براى تأمین معاش هر روز چند ساعتى به آن حرفه مشغول مى شد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی