پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

ای در میان جانم و جان از تو بی خبر ...

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۳۰ ق.ظ
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف ...

دوستم می گفت: من دلم به این خوش است که بدانم جایی حتی جایی بسیار دور یک نفر هست که دلش برای من می تپد. دوستم می گفت این طوری می توانم تنهایی را تاب بیاورم، این طوری که یک نفر دوستم داشته باشد. مطمئن باشم دوستم دارد. حتی اگر نبینمش. حتی اگر فرصت نداشته باشیم هی به هم یادآوری کنیم. حتی اگر تا آخر دنیا هیچ جا به هم بر نخوریم. این طوری میتوانم نفس بکشم و خیالم از بابت همه چیز راحت باشد.

من حرف دوستم را می فهمم. چون من یک نفر را دارم که می دانم دوستم دارد اسمش عمو رئوف است. عمو رئوف اسم قشنگی دارد. من قبل از او فقط یک نفر را می شناختم که اسمش رئوف بود او را بعدا به شما معرفی میکنم.

عمو رئوف، خیلی دور از این جا زندگی می کند. آخرین باری که دیدمش یک کت و شلوار طوسی تنش بود. بعدها شنیدم که او مریض شده، آن قدر مریض که دیگر برایش سخت بود بیایید شهرمان. عمو رئوف یک شهرستان دور زندگی میکند. من هیچ وقت به شهر او نرفته ام، اما شنیده ام که شهر او غروب های زیبا و غمگینی دارد.

اگر شازده کوچولو را خوانده باشید، حتما یادتان هست که شازده کوچولو چه قدر عاشق دیدن غروب خورشید بود. او هر وقت دلش می گرفت غروب را تماشا می کرد. او یک روز 43 بار غروب خورشید را تماشا کرد. 

دلم می خواهد یک بار با شازده کوچولو به شهر عمو رئوف بروم. آن وقت سه تایی با هم غروب خورشید را تماشا کنیم.

من هر وقت مطلبی می نویسم به عمو رئوف فکر می کنم. دلم به اینکه یک نفر دارد از آن دور ها نوشته های مرا می خواند خوش است. این همان حسی است که دوستم میگفت. این که بتوانی به خاطر یک نفر بنویسی. به خاطر یک نفر همه سختی های ذندگی را تحمل کنی.

عمو رئوف من همنام آن یک نفر است. همنام کسی که من به خاطر او همه سختی های زندکی را تحمل میکنم. خیلی وقت ها بالای صفحه کاغذی که می خواهم روی آن بنویسم اسمش را این طور می نویسم: یا رئوف!

او اسم های زیادی دارد، اما رئوف واقعا چیز دیگری است. وقتی می گویم یا رئوف! یک پرنده آبی توی قلبم خوابش می برد. همه چراغ های دنیا سبز می شوند. همه بچه هایی که دارند گریه می کنند یکهو به هوای دیدن یک هواپیما در آسمان حواسشان پرت می شود و می خندند. همه خرس های قطبی از خواب بیدار می شوند. همه کرم های شب تاب می تابند. وقتی میگویم یا رئوف! خیالم راحت می شود که پشت ابرها کسی زندگی می کند که حواسش به من هست. حواسش به من هست که توی جنگل تاریک و سرد گم نمی شوم. حواسش به من هست که توی رودخانه وحشی نمی افتم. حواسش به من هست که شب ها شیطان بالشم را مرتب نمی کند و حواسش به من هست که ماه از پشت پنجره خانه من قهر نمی کند. وقتی می گویم یا رئوف! امیدوارم که یک روز عمو رئوف دیگر مریض نباشد. شازده کوچولو قدر گلش را بداند، خورشید یک روز صبح خوابش نبرد، شمع کوچکی که توی قلبم دارم خاموش نشود.

وقتی می گویم یا رئوف! یاد این می افتم که من این همه سختی  های زندگی را فقط به خاطر خود او دارم تحمل می کنم. با خودم فکر میکنم، حالا که آفریده شدم باید به اتفاق عجیبی که برایم افتاده احترام بگذارم: اتفاق عجیب آفریده شدن. و حواسم باشد هر وقت غصه ای از راه می رسد با خود بگویم بهتر است به خاطر او تحمل کنی. او تو را آفریده است تا خودت باشی. او را از خودت نا امید مکن.


برایم مهم است وقتی مرا می بیند سرش را به نشانه تاسف تکان ندهد و به فرشته هایش نگوید ( این بابا اصلا آدم بشو نیست بی خود آفریدمش جای یکی دیگر را هم تنگ کرد ) دلم نمی خواهد وقتی مرا می بیند از این که این قدر در برابر من رئوف بوده پشیمان شود. دلم نمی خواهد فکر کند من لیاقت مهربانی هایش را نداشته ام.

دلم می خواهد بداند که من قدر همه چیز را میدانم .قدر همه چیز هایی را که برایم آفریده. بنفشه را روی تپه ها، تپه ها را زیر ابر ها، ابر ها را روی اقیانوس ها، اقیانوس ها را برای عروس های دریایی و جلبک ها، جلبک ها را برای ماهی ها، ماهی ها را برای صیاد ها، صیاد ها را برای موج ها، موج ها را برای ساحل، ساحل را برای آدم ها، آدم ها را برای هم، مرا برای همین کلمه ها، همین کلمه ها را برای عمو رئوف و عمو رئوف را در شهری دور که غروب ها ی زیبایی دارد آفریده است و من بابت همه این چیز ها از او سپاسگزارم .


پی نوشت:

1)متن بالا نوشته خانم لیلی شیرازی است که حدود یک سال پیش در ضمیمه پنج شنبه های روزنامه همشهری قسمت خانه فیروزه ای به چاپ رسیده بود. شاید خواندنی ترین قسمت ضمیمه همشهری پنج شنبه ها همین ستون خانه فیروزه ای باشد که با زبان ساده به معرفی اسما خدا می پردازد. خلاصه اینکه وقتی خانم شیرازی حرف دل ما را زده، نیازی نبود ما از خودمان چیزی بنویسیم فقط تایپ کردیم  و بر آن حاشیه زدیم تا به فرمایش یار غارمان "جای خالی" خذواالعلم من افواه النسا هم کرده باشیم.


2)حتما برای یک بار هم که شده کتاب شازده کوچولو را ورای مقتضیات سنی خود بخوانید. آنرا به بهترین دوستانتان هدیه بدهید حتی اگر او اهل کتاب و مطالعه نباشد...

هم کتاب و هم نویسنده اش خاص هستند. مطمئن باشید شما با شازده کوچولو همزاد پنداری خواهید کرد و از خواندن آن لذت خواهید برد و بارها و بارها آن کتاب را خواهید خواند. مطمئن باشید شازده کوچولو زندگی شما را هم مانند خیلی ها تغییر می دهد!


3)تقدیم نامه شازده کوچولو:


تقدیم به لئون ورت

از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یک آدم ‌بزرگ هدیه کرده‌ام. عذر من موجه است. چون این آدم بزرگ بهترین دوستی است که در دنیا دارم. عذر دیگری هم دارم: این آدم بزرگ می‌تواند همه چیز حتی کتاب بچه‌ها را بفهمد. عذر سومی هم دارم: این آدم بزرگ ساکن فرانسه است و در آنجا سرما و گرسنگی می‌خورد و نیاز بسیار به دلجویی دارد. اگر همه این عذرها کافی نباشد می‌خواهم این کتاب را به بچگی آن آدم بزرگ تقدیم کنم. تمام آدم بزرگها اول بچه بوده‌اند (گرچه کمی از ایشان به یاد می‌آورند.) بنابراین عنوان هدیه خود را چنین تصحیح می‌کنم:

تقدیم به لئون ورت

آن وقت که پسرکی بود.


4)فراموش نکنید به قول یک دوست: شازده کوچولو، داستانی که باید قبل از مرگ خواند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی