پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

این منم یا رب بدین گفتار نغز...

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۲۷ ق.ظ
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف..

 در این پست می خواهم از یک نعمت با شما صحبت کنم نعمتی که اگر کسی فقط چند روز با آن انس گرفته باشد دیگر جدایی از آن برایش مشکل می نماید. اعتیادی که درمانش خستگی مفرط است. جالب تر اینکه در اوج خستگی هم نمی توان صفای آنرا از یاد برد.نعمتی که هر کس آنرا درک کرده برای خود کسی شده و هر کس توفیقی برای درکش نداشته ...


نعمتی که صفایش با هیچ چیز قابل قیاس نیست.


نعمتی که صفای نسیمش انسان را یاد بهشت، یاد نیستان و یاد خدا می اندازد.نعمتی که خنکایش را با هیچ چیزنمی توان خرید. حتی لوکس ترین کولر های گازی در مجلل ترین هتل های دنیا ندارند این خنکی را .


نعمتی بی زبان اما پر ازسخن. پر از سکوت.


نعمتی که هرگاه درکش می کنم مخیله ام پر می شود از گذشته و حال و آینده.تازه در آن هنگام است که پرواز روح را با عمق وجودم درک می کنم . لحظاتی که روح در بدن نمی گنجد . لحظاتی که قلم خود به خود روی کاغذ به رقص می آید. لحظاتی که کلمات مانند موج های خروشانی به سویت هجوم می آورند. در آن هنگام بغض می کنی. احساس میکنی که سنگین شده ای. مثل یک مادر.مادر آبستن. باید نوشت.باید سبک شد. در به در دنبال قلم و کاغذ می گردی که بنویسی. آنچه را الهامت میکنند بنویس...


که این کلمات فقط یک بار به سراغت می آیند...


هنگامی که می نویسی از همه چیز از همه افکار و تخیلات روزانه راحت می شوی . به تنها چیزی که فکر میکنی نوشتن است . و آن لحظه ای است که انسان احساس می کند که هیچ کس جز خدا همراه او نیست . لحظه ای که روی دوشت هیچ سنگینی را حس نمی کنی. لحظه ای که نوبت کاری فرشته هایی که یک روز تمام نامه اعمال تو را نوشته و کتابی حاضر کرده اند به اندازه یک دیکشنری بزرگ تمام شده است. می گویند ملائک وزن ندارند پس تمام آنچه روی دوشم سنگینی می کند اعمالم هستند لابد.به هر حال لحظه ای که تو را ترک می کنند دلت می خواهد پرواز کنی ...


والبته لحظاتی بعد 2 فرشته دیگر...


دو طرفت ایستاده اند و منتظرند که تو کاری بکنی و آنها آمارت را بنویسند ولی تا وقتی نخوابیدی  هنوز سبکی، چون هنوز کاری نکرده ای تا نامه ات سنگین شود . و چه بسیارند افرادی که تمام این لحظه ها خوابند . افرادی که هیچ گاه این لذت را نتوانسته اند درک کنند. لذتی که یک روز با تمام خوبی و بدی هایش تمام می شود  و روز بعد با همه لطافت و نرمی اش شروع می شود . وقتی عقربه ها 12 را نشان می دهد می شکفی. مثل غنچه ای...


در این مواقع کلمات آنچنان وجودت را لبریز می کنند که نمی دانی کدام را بنویسی. چگونه نوشتن مهم نیست چون نمی نویسی که نمره بگیری می نویسی که تخلیه شوی.


آنجاست که ذره ای درد علی را حس می کنی. دردی که نیمه شب ها او را به نخلستان می کشاند که سر در چاه کند و از ناگفته هایش بگوید. ناگفته هایی که هنوز در گوش تاریخ است.


 نیمه شب هاست که از این دنیای پست و پفکی بیرون می آیی و به دنیایی قدم می گذاری که بوی خدا دارد، بوی بهشت دارد ،نیمه شب می توان آواز پر ملائک را شنید، نیمه شب اگر خوب گوش کنی صدای "اقرا بسم ..." را از کوه حرا می توانی بشنوی...


آری بعضی شب را نماد ظلمت و تاریکی می شناسند ولی شب چیز دیگری است. شب یعنی خلوص ،یعنی پاکی، یعنی آسمانی پر از ستاره ،شب یعنی ماه بدر...


راستی شب ها سر خدا خلوت تر است . یک دیدار خصوصی با کسی که روزها می جویی اش ولی شب ها درکش می کنی.


ولی افسوس هستند بسیاری که در روز او را می جویند و شباهنگام هنگامی که نوبت دیدار است لحاف بر سر کشیده و خوابیده اند...


یافتم روشن دلی از گریه های نیمه شب


خاطری چون صبح دارم از صفای نیمه شب


 * مربوط ها :


 1) چند روز پیش داشتم نوشته هایم را مرتب میکردم چشمم افتاد به نوشته بالا . تاریخی که زیرش زده بودم 14/4/82 بود.ساعت 2 بامداد. کلی حال کردم و به خودم غبطه خوردم . واه خدایا این را من نوشته ام؟چقدر خوب دیده ام و چه خوب توصیف کرده ام.(به قیل و قال تلف گشت عمر معلومم)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۴
پا پتی

یا رئوف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی