پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام...

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۴۳ ب.ظ
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف...


بلاخره براتمان امضا شد.مدتی بود در فکرش بودیم. در ایام 28 صفر برای ماه رجب وعده گرفته بودیم . شرایطش جور نشد. مصلحت بوده که در ایام ولادت آن امام همام به پای بوسش نائل شویم. من و شیخمان، مجتبی و سعید و عباس، و اگر جور شود محمد حسین. همان در نوا مانده های نینوا(ر.ک: دلم هوای...)


شاید باور نکنید اما دیروز بلیط مان جور شد.


 گر بخت یارمان باشد یک شنبه شب راهی می شویم و تا شب میلاد مقیم حرم یار خواهیم بود. بهشت. قطعه ای از بهشت.صحن عتیق.


نماز مغرب و عشا، صحن نو،نسیم ملایم موقع غروب،صدای دلنشین قران، صدای آب حوض وسط صحن، این فضا بوی بهشت نمی دهد...؟


اذن دخول را در باب الرضا می خوانیم و سلام می دهیم:


یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی...


بد جوری جلد درب روبروی ایوان طلای صحن نو شده ایم. مقابل درب بزرگ می ایستیم.هنوز وارد نشده ایم. خدام پیری با عصای نقره ای حرم جلوی درب صحن ایستاده است. شال سبزی بر گردن خود دارد. بوی اسپند و عود بد جوری هوایی مان می کند. آهسته و شمرده قدم بر می داریم.


السلام علیک یا مولای یا علی بن موسی الرضا(ع)


السلام علیک ایها الامام الرئوف


کم کم بغض می کنیم...


"چشم بگشا که جلوه دلدار


متجلی است از در و دیوار"


هنوز سنگینیم.مدتی در صحن ها چرخ می زنیم تا سبک شویم. هنوز غبار شهر در تنمان موج می زند. این غبار را تنها پر ملائک می شوید...


یا ایتها الملائکه الموکلین المقیمین فی هذا الحرم الشریف...


درونمان را هم با آب سقاخانه شستشومی دهیم. وضویی می سازیم و از سمت مزار شیخ بهایی وارد می شویم.


بسم الله و با الله و فی سبیل الله...


کفش ها را به کفشداری می دهیم. چقدر کفشداران را دوست دارم. از کودکی در نظرم مهربان تر از دیگر خدامان بوده اند. همیشه می خندند. گاهی چند دقیقه ای گوشه دیوار می ایستم و تماشا شان می کنم.


پله های ایوان را پایین می رویم. نرسیده به صندوق نذورات از جا کتابی زیارتنامه بر میداریم و شمرده شمرده وارد می شویم.یک رواق تا مضجع فاصله داریم. از یک دالان خود را به پیش رو می رسانیم. هنوز سرمان پایین است و چشمانمان پر از اشک.


صدایی از درونمان : گوش کنید:


سرت را بالا بگیر!


حضرت رئوف است


پاک و طاهر شدی. بخشیده شده ای. خجالت نکش...


میهمان حضرت کریم باشی و ...


" در اندرون من خسته دل ندانم کیست


که من خموشم و او در فغان و در غوغاست"


و تو سرت را بالا می آوری


"بعدت منک و قد صرت ذائبا کهلال


اگر چه روی چو ماهت ندیده ام به تمامی"


بغض چند ماهه ات می ترکد...


.


.


.


*نا مربوط ها:



۱)فلشم سوخت. همین امروز. جای خالی گفت: دلت نسوزه!!


بعد گفت:


"احساس سوختن به تماشا نمی شود**آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم"

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی