پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

ابد و الله ما ننسی حسینا(13)

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۱۶ ق.ظ

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


صبح زود برای زیارت اماکن کوفه راهی شدیم.با مثنی. محافظ که نه، راهنمای بی خاصیت عراقی مان. پسرکی مودب و کم حرف با ریش پرفسوری کم پشت. همین دیروز با تعدادی از همکاروانی ها حرفش شده بود که چرا بدون هماهنگی به وادی السلام رفته اید که خطرناک است و وهابی های کمین کرده در پشت قبرها سرتان را گوش تا گوش می برند و اگر آمار کشته هایشان به تعداد مشخصی که توسط مفتی اعظم اعلام شده برسد، نیازی به خواندن نماز و گرفتن روزه در تمام عمر ندارند که حدنصاب قتل شیعیان را کسب کرده اند و بهشت گوارای وجودشان است. زواری که علاقه به زیارت پیامبران و مقام هایی که در وادی السلام موجود است دارند، باید خودشان به صورت قاچاق راهی شوند چرا که تامین امنیت در این منطقه میسور نیست و وهابیت برای حمله به بهشت کمین کرده است. از نجف تا کوفه نیم ساعت تا 45 دقیقه با اتوبوس راه است. مسیر پر است از بناها و هتل و ادارات مجللی که جدیدا ساخته شده. چیزی شبیه مجتمع ادارات خودمان. علاوه بر اینها دانشگاه و بیمارستان و مقبره خانوادگی خاندان حکیم. البته غیر از پدربزرگشان که مرجع تقلید بود و مزارش در سمت باب قبله حرم علوی است. مقبره در حال ساخت است. اکثر زوار ایرانی در هتل هایی که در مسیر قرار دارد اسکان داده شده اند. هرچه پیش میرویم معنی کلمه نجف را بیشتر درک می کنیم. گویند نجف به معنی دریای خشک شده است. راست می گویند خاک اینجا مثل خاک ساحل دریای خزر خودمان است. ماسه ای و دارای قابلیت عدم جذب آب. آب در اینجا عجیب روی خاک می ماند و حوضچه تشکیل می دهد. وارد منطقه ای می شویم که فقط شن است و آب. دو دروازه از آنهایی که در زمین های خاکی جنوب شهر خودمان دیده ایم، به چشم می خورد ولی خبری از بازیکن نیست شاید به خاطر آبگرفتگی زمین. دیشب حسابی نجف بارانی بود. با دیدن زمین در آن شرایط یاد زمین فوتبال ملوان بندر انزلی می افتی. و کم کم گنبدی طلایی را در دوردست می بینی. از قبل می دانی که مسلم بن عقیل قاصد امام حسین را گنبدی است طلایی در شهر کوفه.


اتوبوس ها در کنار زمین فوتبال پارک می شوند. اولین مکان برای زیارت، مزار میثم تمار است. گنبدی دارد به رنگ فیروزه روغن خورده. و بر سردرش نوشته شده:"مرقد الصحابی میثم بن یحیی التمار". باز هم تفتیش و تحویل موبایل و ... به امانات، که با ابتکار معلم موبایل ها را درون جیب های  کاپشن  چرمی معلم، که البته به کیسه شکر طعنه میزد، ریختیم که در صف امانات معطل نشویم و معلم ما را راهی کرد و خود مواظب اشیا شد. علاوه بر آمپلی فایر مداح محترم و پرچم کاروان، هر جا که می رفتیم چند بطری آب معدنی هم ما جوانان حمل می کردیم تا مبادا فراموش کنیم که به زیارت شاه تشنه لب کربلا آمده ایم و حمل اینها برای خود و سپردنشان به امانات و تحویل گرفتنشان خود ماجرایی بود. وارد حیاط مزار تمار شدیم. مضجع شریف در وسط حیاط و زیر گنبد است و در کنارش رواق کوچکی برای اقامه نماز. زیارت نامه در دم در نصب شده و روحانیون کاروان همسفران خود را از خواندن آن بهره مند می گردانند. کفشداری از پذیرفتن کفش ها معذور است و ملت را به دلوهای های پلاستیکی که از تایر ماشین ساخته شده ارجاع می دهد. هر کاروان یک سطل و یک نگهبان از خود کاروان. ولی من شانس خود را آزمودم، با نهایت اعتماد به نفس کفش های خود را روی سکوی کفشداری گذاشتم و با ادای لفظ غلیظ "شکرا" کفش هایم را تحویل کفشداری دادم. یارو هم ظاهرا فکر کرد که هموطمن عراقی هستم و دخلی به کاروان های پر سر و صدای ایرانی ندارم، کفش ها را تحویل گرفت. شاید هم خواست دلم نشکند. علی ای حال مشغول زیارت و نماز شدم. ضریح موقری است ولی فضایش بسیار دلباز است. غرق در فضا بودم که با صدای "کاروان زنجان" معلم از حس بیرون آمدم. کاپشن را تحویل داده بود و با سر کچل و لباس آستین کوتاه فیروزه ای و سوسمارنشانش حسابی به چشم می زد. تبرکا اشاره ای به من کرد و گفت که تو هم صدا بزن. و من ...


ناگهان سکوت حکم فرما شد.


بگذریم . ملت راجمع کردیم و بعد از خالی کردن جیب های معلم رهسپار گنبد طلایی شدیم. عجیب حال و هوایی است. مکه نرفته ام ولی در فیلم ها دیده ام حجاجی را که همه با هم ذکر لبیک می گیرند و راهی می شوند. ما هم ابتدا ذکر لا اله الا الله و الله اکبر را با هم و بعد از معلم تکرار می کردیم. اکثر کاروان ها هم مسیر میثم تا مسجد کوفه و خانه امیرالمومنین را تکبیر می گویند و تلبیه. البته هستند تعدادی که نوحه مسلم می خوانند و فریاد از بی وفایی مردم کوفه. ما از هر دو خواندیم. نرسیده به مسجد کوفه کنار بنایی ایستادیم. منزل امیر المومنین. بنایی که به تازگی آجرنما خورده و بویی از آن خانه قدیمی که در فیلم ها دیده بودیم نداشت و این یکی از آفات حضور ایرانی جماعت در عملیات عمرانی و بازسازی ها است. کلهم اجمعین معماری را بر هم می زند. قبل از ورود توسط مداح و یکی از همکاروانی ها که سعی می کند مثل حاج کلامی بخواند از فیوضات شعر و مدح مولای متقیان و حضرت زینب بهره مند شدیم و بعد وسایل و موبایل ها را تحویل معلم و جیب هایش داده و داخل شدیم. البته بعد از تفتیش. خبری از کفشداری نبود. گوشه دیوار کفش ها را جفت کرده و یکی را به نگهبانی گماردیم. بعد از ورود با یک به اصطلاح هال مواجه شدیم. که بسیاری در گوشه سمت چپ آن نماز اقامه می کردند. بالاتر از آن دوباره در سمت چپ برای دیدار از راهرویی تنگ به صف شدیم. بالایش نوشته بود:" مکتب الحسنین" یا اتاق امام حسن و حسین(ع). راهرویی بود تنگ که به زور دو نفر کنار هم از آن عبور می کردند و در قسمت بالای اتاق صندوق مانندی گذاشته بودند که عربی به زبان "فارسی نه فارسی" به زور ملت را به دادن نذر و هدیه مجبور می کرد. می گفت:" اینجا اتاق حسنین. نذر بدهید". پدر سوخته آخرش اجرکم عند الله هم نمی گفت آدم دلش خوش باشد. یاد کیوان شبهای برره می افتی،" پول زور وده". حسابی کفر آدم را در می آورد. هم نوع معماری اتاق و هم یارو که پول می گرفت. دیوارها دیگر مثل سابق گچ نیست و آجر نما شده است و از حال و هوای منازل قدیمی بیرون آمده است و بیشتر برای زوار تداعی کننده موزه است تا زیارتگاه. در سمت مقابل که می شود سمت راست هال موصوف، راهروییست تنگ که ختم می شود به محل غسل امیر المومنین، در آنجا هم دیگر خبری از آن سکو نیست که سید کاظم احمدزاده مجری صدا و سیما اولین فیلم را از آنجا گرفته و به ایران آورده بود و عجیب حالی داشت کنار آن سکو. امروز روی آن سکو را ضریح گرفته اند و خدامی کنارش مامور کرده اند که به زور ملت را مخصوصا بانوان را تلکه کند. "خواهرم نذر بده.حاجت بگیر". کاش آن سکو هنوز همان طور ساده باقی می ماند. بعد از مغسل چاه مولای متقیان است. در فیلم ها حتما دیده اید چاهی را که عربی با دشداشه سفید کنار آن ایستاده و دلوی لاستیکی را به چرخ چاه آویزان کرده و تعدادی پارچ و لیوان قرمز رنگ را که پلاستیک بازیافتی هستند، به نخ بسته و تبرکا به ملت برای نوشیدن یا برای کسانی که طالب باشند دلوی آب سرشان خالی می کند. امروز نه اثری از آن چاه مانده، نه آن عرب تکیده و لاغر کنار چاه، و نه اثری از لیوان و دلو. دهانه چاه را سیمان سیاه گرفته اند و رویش ضریح کشیده اند. آن عرب تکیده هم شده خدامی شکمباره که شکمش به اندازه دهانه چاه عمق دارد و طلب پول می کند. با این شرایط کمتر می توان بوی اهل بیت را از این خانه استشمام کرد. بعد هم وارد اتاقی شدیم که بین هر دو ستون را نام گذاشته بودند که اتاق حضرت عباس است و من با این قامتم موقع دراز کشیدن در آن دو تا می شدم آنوقت عباس بن امیرالمومنین با آن قامت رشید...


لا اله الا الله. بگذریم. نذر هم می خواست برای آنجا...


هر چه بود زدیم بیرون. در همسایگی منزل مولای متقیان دارالعماره کوفه قرار دارد که امروز فقط ویرانه هایی از آن باقیست. آنهم اگر تیز بین باشی و بتوانی آنها را از میان نیزارهای بلند ببینی. دارالعماره امروز محل عبور فاضلاب کوفه و نجف است و نیزاری که از آب فاضلاب سیراب می شود.دو رکعت نماز در منزل مولا برای تحیت خوانده و صدا زدیم "کاروان زنجان". جالب تر اینکه با وجودیکه چاه را سیمان گرفته بودند ولی هنوز بودند کسانی که دبه خالی می فروختند برای پر کردن آب تبرک. شاید آب چاه را جای دیگری منحرف کرده اند. الله اعلم...


ما که ندیدیم. حال دیواره و مناره های پر صلابت مسجد کوفه به چشم می آید. درست در همسایگی خانه مولا و دارالعماره. وای که این مسجد چه حوادثی را به خود دیده و آبستن چه حوادثی است. از دوران بدو هبوط آدم که آدم در آنجا توبه کرده تا علی که در آنجا نوای مولای یا مولای سر داده تا مسلم که در آنجا یاری خواسته و در آینده که محل حکومت مهدی فاطمه است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۱
پا پتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی