پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

ابد و الله ما ننسی حسینا(18)

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۶ ق.ظ

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف


هر چه بود راهی شدیم. بعد از سالها به سوی جایی که از کودکی آرزوی دیدنش را داشتیم. با تماس هایی که از ایران صورت می گرفت کنجکاویمان بالا گرفت. شب اول محرم، کربلای معلی، شب جمعه هم هست. چه تقارنی. جویا شدم. از بچه های کاروان هیچ کس چنین مناسبتی را کربلا نبوده تا تشریح کند مراسم تعویض پرچم و اعلان عزا را. خودم هم نمی دانستم اصلا چنین مناسبتی را در کربلا خواهم بود. رک و راست اصلا به مناسبت قمری تقویم دقت نکرده بود. در راه دوباره صحبت بالا گرفت. صحبت از توفیق زیارت حرم امام حسین و ... . برای خودش این درد و دل کردن مجلسی شده بود. همه چشم ها اشک بار. بوفه نبود. هیئت بود. کم کم دم گرفتیم. پیرمرد ها هم از اقصی نقاط اتوبوس خود را به بوفه رسانیدند. مجبور شدیم صندلی های بوفه را تحویل مسن تر ها بدهیم و خودمان روی کلمن و پله بوفه اطراق کنیم. اما عالمی بود. کاش بدانید " ای شمع حرم خانه" را در مسیر کربلا خواندن چه لذتی دارد. مداح کاروان هم از صندلی پشت راننده جذب نوای ما شد و خود را به بوفه رساند. از قدیم گفته اند و شنیده ایم که در راه برای امام حسین گریه کردن و سینه زدن صفایی خاص دارد ولی درک نکرده بودیم. راه کربلا با همه راه ها فرق دارد. همان طور دشت و بیابان است. با این تفاوت که دو طرف مسیر پر است از پرچم های سبز و قرمزی که به یک چوب یا میل گرد بسته شده اند و در اهتزازند. علاوه بر پرچم عوض رستوران و متل، مسیر پر است از کانتینرها و چادر هایی که از در ایام زیارت از زوار پیاده پذیرایی می کنند. همان ایستگاه های صلواتی خودمان، فقط به وفور. علاوه بر آنها مسیر مملو است از حمام و مرافق( لغه عربی w.c) صحرایی. عالمی دارد برای خودش. هر هیئت برای خودش ایستگاهی و حمامی. هیئت های متمول کانتینر دارند و هیئت های معمولی چادر و داربست. کم کم نزدیک می شویم. اینرا می توان از تعدد ایستگاه های تفتیش دریافت. اتوبان سه بانده یک دفعه می شود کوچه تنگ. به علت تلاقی محرم و شب جمعه زوار زیادی راهی کربلا هستند. نجف تا کربلا راهی نیست. به شرطی که تفتیش نباشد. در این مسیر خبری از ارتش آمریکی نیست. عوضش تا دلتان بخواهد تریلی و کمپرسی رفت و آمد می کند. به یک خیابان فرعی پیچیدیم. اتوبوس در کوچه ای تنگ دور سه فرمان زد. اول خیال کردیم که اشتباه وارد کوچه شده چون خبری از گنبدها یا تابلو های خوش آمد نبود. ولی امر به پیاده شدن کردند. ساک ها را از اتوبوس ریختیم بیرون. ساک که چه عرض کنم، کیسه بودند از شدت بار. کل بار اتوبوس را با ظرافت و دقتی خاص بار یک گاری کردیم. گاری های اینجا بسیار زمخت و بد دست هستند. در عوض خیییییلی جا دارند. سه چرخ دارند و گاها از شدت سنگینی بار، راننده را هم میان زمین و هوا نگه می دارند. در حین بار زدن ساک ها چندین بار با کاروانیان حرفمان شد. هیچ کس نمی گذاشت کار خودمان را بکنیم. هر کسی ساکش را از هر جا که گذاشته بودیم می کشید بیرون و در جایی دیگر می گذاشت. اصلا توجه نداشت که بابا با توجه به سایز ساک شما و حجم گاری جای ساک شما اینجاست. در نهایت کاروانیان را سوار سه دستگاه مینی بوس که به گاری طعنه می زد کردیم. افغانستان از این مینی بوس ها پیدا نمی شود. آنجا فرسوده اعلام کرده اند اینها را. آنوقت اینجا زوار ایرانی را...


ما جوانان ماندیم و معلم و شوفر گاری. دوباره ساک ها را ریختیم زمین و دوباره آنطور که می خواستیم بار زدیم. منطقه داخل کربلا ورود اتوبوس ممنوع است پس زوار در حومه پیاده شده و با مینی بوس به هتل ها می روند. ساک هم توسط گاری و معلم و البته جوانان داوطلب به صورت پیاده به هتل تحویل می شود. نیم ساعتی در حال هل دادن و کشیدن گاری بودیم. تفریحی بود برای خودش. مسیر هم جوری بود که به ماموران تفتیش بر نخوردیم. و گرنه کارمان ساخته بود. همان راننده یا جسارتا حمال گاری راهنمای ما تا هتل بود. هتل جایی پشت ترمینال مینی بوس های کربلا بود. مینی بوس هایی که مسافران را به روستاها و شهرهای اطراف می برند. برای رسیدن به هتل باید از درون مسیر پر از دود گاراژ عبور می کردیم. جایتان حسابی خالی بود. ورودی گاراژ دست فروشی روی چرخ مشغول فروش دهین بود. وای که چه بویی داشت. تصور کنید در خروجی گاراژ با مینی بوس های گازوئیل سوزش و فروش دهین.


عاقبت به هتل رسیدیم. هتل جنات آل یاسین. هتلی واقع در منطقه مخیم یا خیمه گاه کربلای معلی. ولی نسبتا دور از حرمین. هیچ کدام از گنبد ها از محدوده هتل به چشم نمی آمد. ساک ها را پایین آوردیم و مواجه شدیم با موج اعتراض همشهری ها که ساک های  ما...


داخل هتل شدیم. 3 طبقه دارد. پذیرش، لابی و غذا خوری در هم ادغام شده اند. آنچه در اینجا به چشم می آید بی سلیقگی و بی نظمی مدیریت و کارکنان هتل است، عجیب شیر تو شیر است. یکی تابلو برق را باز کرده و سیم های لخت را روی زمین پهن کرده، یکی مشغول چیدن میز غذاست. تعدادی کار و بارشان را ول کرده اند و تلویزیون تماشا می کنند. به محض ورود مدیریت کلید اتاق ها را از یک سبد فله ای ریخت روی پیشخوان و با معلم شروع به تقسیم بندی اتاق ها کرد. اول از همه مثل همیشه اتاق ما را اهدا کرد. طبقه همکف. اینگونه تقسیم بندی زیاد خوشایند نیست. ملت با خانواده و مسن نشسته اند منتظر،؛ آنوقت ما گردن کلفت ها...


البته معلم در حق ما لطف می کرد و مثلا می خواست کمک های ما را جبران کند ولی...


هر چه بود ما مستقر شدیم. اتاقی بود 3*4 با 4 تخت. در 4 ضلعش. یک دستگاه تهویه مطبوع که با توجه به دمای اتاق گرما یا سرما را فوت می کرد. تلویزیون و رسیور ماهواره( البته فقط شبکه های ایرانی، از سراسری تا استانی)، یخچال و یک کمد چوبی. پریز های برق در این سرزمین سه شاخه و مدل آمریکایی است. سه شاخه مثلثی. البته برای رفاه حال زوار ایرانی در هر اتاق یک دستگاه تبدیل هم موجود است. تا دیگر همسفران جابه جا شوند ما از فرصت استفاده کردیم و لذت آبگرم حمام را بردیم. در نجف و کاظمین حسابی سرمان کلاه رفته بود. بعد هم ناهار و استراحت تا حدود ساعت 4 عصر. قرار بود، اولین زیارت با کاروانیان باشد تا راه را یاد بگیریم....هر چه بود راهی شدیم. بعد از سالها به سوی جایی که از کودکی آرزوی دیدنش را داشتیم. با تماس هایی که از ایران صورت می گرفت کنجکاویمان بالا گرفت. شب اول محرم، کربلای معلی، شب جمعه هم هست. چه تقارنی. جویا شدم. از بچه های کاروان هیچ کس چنین مناسبتی را کربلا نبوده تا تشریح کند مراسم تعویض پرچم و اعلان عزا را. خودم هم نمی دانستم اصلا چنین مناسبتی را در کربلا خواهم بود. رک و راست اصلا به مناسبت قمری تقویم دقت نکرده بود. در راه دوباره صحبت بالا گرفت. صحبت از توفیق زیارت حرم امام حسین و ... . برای خودش این درد و دل کردن مجلسی شده بود. همه چشم ها اشک بار. بوفه نبود. هیئت بود. کم کم دم گرفتیم. پیرمرد ها هم از اقصی نقاط اتوبوس خود را به بوفه رسانیدند. مجبور شدیم صندلی های بوفه را تحویل مسن تر ها بدهیم و خودمان روی کلمن و پله بوفه اطراق کنیم. اما عالمی بود. کاش بدانید " ای شمع حرم خانه" را در مسیر کربلا خواندن چه لذتی دارد. مداح کاروان هم از صندلی پشت راننده جذب نوای ما شد و خود را به بوفه رساند. از قدیم گفته اند و شنیده ایم که در راه برای امام حسین گریه کردن و سینه زدن صفایی خاص دارد ولی درک نکرده بودیم. راه کربلا با همه راه ها فرق دارد. همان طور دشت و بیابان است. با این تفاوت که دو طرف مسیر پر است از پرچم های سبز و قرمزی که به یک چوب یا میل گرد بسته شده اند و در اهتزازند. علاوه بر پرچم عوض رستوران و متل، مسیر پر است از کانتینرها و چادر هایی که از در ایام زیارت از زوار پیاده پذیرایی می کنند. همان ایستگاه های صلواتی خودمان، فقط به وفور. علاوه بر آنها مسیر مملو است از حمام و مرافق( لغه عربی w.c) صحرایی. عالمی دارد برای خودش. هر هیئت برای خودش ایستگاهی و حمامی. هیئت های متمول کانتینر دارند و هیئت های معمولی چادر و داربست. کم کم نزدیک می شویم. اینرا می توان از تعدد ایستگاه های تفتیش دریافت. اتوبان سه بانده یک دفعه می شود کوچه تنگ. به علت تلاقی محرم و شب جمعه زوار زیادی راهی کربلا هستند. نجف تا کربلا راهی نیست. به شرطی که تفتیش نباشد. در این مسیر خبری از ارتش آمریکی نیست. عوضش تا دلتان بخواهد تریلی و کمپرسی رفت و آمد می کند. به یک خیابان فرعی پیچیدیم. اتوبوس در کوچه ای تنگ دور سه فرمان زد. اول خیال کردیم که اشتباه وارد کوچه شده چون خبری از گنبدها یا تابلو های خوش آمد نبود. ولی امر به پیاده شدن کردند. ساک ها را از اتوبوس ریختیم بیرون. ساک که چه عرض کنم، کیسه بودند از شدت بار. کل بار اتوبوس را با ظرافت و دقتی خاص بار یک گاری کردیم. گاری های اینجا بسیار زمخت و بد دست هستند. در عوض خیییییلی جا دارند. سه چرخ دارند و گاها از شدت سنگینی بار، راننده را هم میان زمین و هوا نگه می دارند. در حین بار زدن ساک ها چندین بار با کاروانیان حرفمان شد. هیچ کس نمی گذاشت کار خودمان را بکنیم. هر کسی ساکش را از هر جا که گذاشته بودیم می کشید بیرون و در جایی دیگر می گذاشت. اصلا توجه نداشت که بابا با توجه به سایز ساک شما و حجم گاری جای ساک شما اینجاست. در نهایت کاروانیان را سوار سه دستگاه مینی بوس که به گاری طعنه می زد کردیم. افغانستان از این مینی بوس ها پیدا نمی شود. آنجا فرسوده اعلام کرده اند اینها را. آنوقت اینجا زوار ایرانی را...


ما جوانان ماندیم و معلم و شوفر گاری. دوباره ساک ها را ریختیم زمین و دوباره آنطور که می خواستیم بار زدیم. منطقه داخل کربلا ورود اتوبوس ممنوع است پس زوار در حومه پیاده شده و با مینی بوس به هتل ها می روند. ساک هم توسط گاری و معلم و البته جوانان داوطلب به صورت پیاده به هتل تحویل می شود. نیم ساعتی در حال هل دادن و کشیدن گاری بودیم. تفریحی بود برای خودش. مسیر هم جوری بود که به ماموران تفتیش بر نخوردیم. و گرنه کارمان ساخته بود. همان راننده یا جسارتا حمال گاری راهنمای ما تا هتل بود. هتل جایی پشت ترمینال مینی بوس های کربلا بود. مینی بوس هایی که مسافران را به روستاها و شهرهای اطراف می برند. برای رسیدن به هتل باید از درون مسیر پر از دود گاراژ عبور می کردیم. جایتان حسابی خالی بود. ورودی گاراژ دست فروشی روی چرخ مشغول فروش دهین بود. وای که چه بویی داشت. تصور کنید در خروجی گاراژ با مینی بوس های گازوئیل سوزش و فروش دهین.


عاقبت به هتل رسیدیم. هتل جنات آل یاسین. هتلی واقع در منطقه مخیم یا خیمه گاه کربلای معلی. ولی نسبتا دور از حرمین. هیچ کدام از گنبد ها از محدوده هتل به چشم نمی آمد. ساک ها را پایین آوردیم و مواجه شدیم با موج اعتراض همشهری ها که ساک های  ما...


داخل هتل شدیم. 3 طبقه دارد. پذیرش، لابی و غذا خوری در هم ادغام شده اند. آنچه در اینجا به چشم می آید بی سلیقگی و بی نظمی مدیریت و کارکنان هتل است، عجیب شیر تو شیر است. یکی تابلو برق را باز کرده و سیم های لخت را روی زمین پهن کرده، یکی مشغول چیدن میز غذاست. تعدادی کار و بارشان را ول کرده اند و تلویزیون تماشا می کنند. به محض ورود مدیریت کلید اتاق ها را از یک سبد فله ای ریخت روی پیشخوان و با معلم شروع به تقسیم بندی اتاق ها کرد. اول از همه مثل همیشه اتاق ما را اهدا کرد. طبقه همکف. اینگونه تقسیم بندی زیاد خوشایند نیست. ملت با خانواده و مسن نشسته اند منتظر،؛ آنوقت ما گردن کلفت ها...


البته معلم در حق ما لطف می کرد و مثلا می خواست کمک های ما را جبران کند ولی...


هر چه بود ما مستقر شدیم. اتاقی بود 3*4 با 4 تخت. در 4 ضلعش. یک دستگاه تهویه مطبوع که با توجه به دمای اتاق گرما یا سرما را فوت می کرد. تلویزیون و رسیور ماهواره( البته فقط شبکه های ایرانی، از سراسری تا استانی)، یخچال و یک کمد چوبی. پریز های برق در این سرزمین سه شاخه و مدل آمریکایی است. سه شاخه مثلثی. البته برای رفاه حال زوار ایرانی در هر اتاق یک دستگاه تبدیل هم موجود است. تا دیگر همسفران جابه جا شوند ما از فرصت استفاده کردیم و لذت آبگرم حمام را بردیم. در نجف و کاظمین حسابی سرمان کلاه رفته بود. بعد هم ناهار و استراحت تا حدود ساعت 4 عصر. قرار بود، اولین زیارت با کاروانیان باشد تا راه را یاد بگیریم....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۱
پا پتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی