پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

25 سال پیش در چنین روزی...

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ق.ظ

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


سلام


قرار بود جای دیگه ای بنویسم. ولی هر چی کردم برای نوشتن تو اونجا حوصله ام نکشید. می دونید خیلی سخته از وبگاهی که عنوان یا رئوف رو با شعر فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی  یدک می کشه دست کشید و در وبلاگ دیگری که با بیتی از مشیری شروع می شه مطلب نوشت. اونهم واسه من که ماجرایی با این وبلاگ دارم و چند بار از این وبلاگ حاجت گرفتم.( تو دنیای مدرن امروز میشه به پنجره های وبلاگ هم دخیل بست.باور کنید.) بنا بر این تصمیم گرفتن حرفای نگفته ام را برای خودم نگه دارم که به قول دکتر شریعتی:" حرفهایی هست برای گفتن،که اگر گوشی نبود، نمی گفتم،و حرفهایی هست برای نگفتن،حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند،و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،حرفهای بیتاب و طاقت فرسا،که همچون زبانه های بیقرار آتشند،و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند، کلماتی که پاره های بودن آدمی اند. اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند. کلماتی که پاره های بودن آدمی اند. اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند ودر صمیم وجدان او، آرام می گیرند.و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند، واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشند ودمادم، حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند."


و من حرف های نگفته خویش را برای خود نگه داشتم. نه اینکه مخاطبش را نداشته باشم . نه!!! دوباره در یا رئوف نگاشتم. آنهم در روز تولدم. 25 سال پیش در نحس ترین روز سال (13 تیر ماه به گواهی علمای نجوم قدیم ، و البته نه مانند خرافات 13 فروردین)  به قول آل احمد پای در باغ وحش عالم وجود نهادم. و در این 25 سال خود درنده ای شدم. شاید رفقای گرمابه و گلستان هم همین را درک کردند و دیشب علاوه برکیک تولد، هدیه تولد عروسکی گوسفندی هدیه دادند که وقتی گردنش را می فشاری که بسملش کنی بع بعش گوش فلک را کر می کند. آری چه زود شدیم 25 ساله. انگار همین دیروز بود زیر دست فریدون اصفهانیان داور بین المللی فوتبال!!! الفبا را آموختیم و 5 سال ابتدایی را مثل برق و باد البته با معدل 20 تمام کردیم. وه....


به قول حکیم هیدجی: به قیل و قال تلف گشت عمر معلومم ...


از وقتی که خودم را شناختم مصداق ظلمت نفسی بوده ام.دیشب بعد از رفتن دوستان قبل از خواب 25 سال خود را مرور کردم. هیچ نداشتم. همه اش" کم من ثناء جمیل لست اهل له نشرته" بود. هیچ نبود جز ناشکری و جسارت.


 و امروز خوب فرصتی است برای شروع دوباره. از نو. دوباره بی اختیار یاد جملات آخر کتاب هبوط افتادم. جملاتی که هر وقت تصمیم می گیرم از نو شروع کنم گوشه ای از کاغذ برای خود می نویسم و امضایش می کنم: "....اما امروز اینچنین روشن و سبک می‌رسد. نومیدی هنگامی که به مطلق می‌رسد، یقینی زلال و آرامبخش می‌شود. چه قدرتی و غنائیست در ناگهان هیچ نداشتن! اضطراب‌ها، همه زاده انتظارهاست. هیچ گودوئی در راه نیست. در این کویر فریب سرابی هم نیست. جاده‌ها همه خلوت، راه‌ها همه برچیده و چه می‌گویم؟ هستی گردویی پوک! به انتهای همه راهها رسیده‌ام. جهان سخت فرتوت و ویرانه است. چه کنم؟


 باز می گردم . رجعت! بهشتی را که ترک کردم باز می جویم. دستهایم را از آن گناه نخستین، عصیان، میشویم، همه ی غرفه های بهشت نخستینم را از خویشتن خویش فتح می کنم! طبیعت را تاریخ را و خویشتن را. در آنجا من و عشق و خدا دست در کار توطئه ای خواهیم شد تاجهان را از نو طرح کنیم. خلقت را بار دیگر آغاز کنیم. در این ازل دیگر خدا تنها نخواهد بود. در این جهان من دیگر غریب نخواهم ماند. این فلک را از میان بر میداریم.پرده ی غیب را بر میدریم. ملکوت را به زمین فرود میاوریم. بهشتی که در آن درختان همه درخت ممنوع اند جهانی که دستهای هنرمند ما معمار ان است...


می دانم که الان هنر نکردم و چیز تازه ای ننوشتم ولی وقتی حرف دلم را به بهترین شیوه و با بهترین کلمات بیان کرده چرا که نه؟


دستهایم را از آن گناه نخستین عصیان می شویم و...


پی نوشت:


0-شریعتی و من ...


1-همیشه به اینکه متولد تیر ماه هستم به همه فخر می فروشم. یه متولد تیر رفتارش تابعی از طلوع و غروب ماهه. وهر چه به نیمه ماه نزدیک تر باشه این خصوصیتش غلیظ تره. حالا چی بهتر از ماه...


2-هفته بعد این موقع نایب الزیاره همگی در عتبات عالیات هستم. دعا کنید آخرین بار نباشه.


3-اول محرم کربلا را دیدیم. سوم شعبانش چطور می شه؟(بزرگتریت علامت سوال ذهنم)


4-این جملات را در قسمت معرفی وبلاگ حذف شده ام نوشته بودم، برای یادگاری اینجا هم کپی می کنم: قبلا خزعبلاتم را در وبلاگ دیگری که با دوستی مشترک بود می نوشتم. نمی شد همه چیز را نوشت. دلتنگ می شدم ولی نمی توانستم دلتنگی هایم را با کسی در میان بگذارم. تعارف نکردم که قلم تعارف بر نمی دارد. این روزها چشم به راه و گوش به خبرم. منتظر قاصد روزان ابری ام. داروگ. تا خبری از رسیدن باران برایم بیاورد. باشد که باران پلیدی ها را بشوید و راه نمایانده شود...

آه باران... ای امید جان بیداران. بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم. آیا چیره خواهی شد؟


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۱
پا پتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی