پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

اثقلت ظهری...

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۴۲ ق.ظ

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر...


اون روز وقتی از محل کار به خانه برگشتم نشستم سر سفره و یه شکم سیر ناهار خوردم. بعد ناهار کنترل تلویزیون را از جیب درآورده و خم شدم تا روی میز تلویزیون بگذارم. دیگر کمرم راست نشد. همان جا به رو افتادم زمین. درد از کمر شروع شده بود و تا قوزک پای راست ادامه پیدا می کرد. لرز عجیبی تمام تنم را فرا گرفته بود. نه می شد داد زد. نه می شد گریه کرد. فقط می لرزیدم. خواهرم و دو تا پسرخاله هام که از قضا اون روز ناهار مهمان ما بودند قفل کرده بودند. مات و مبهوت منو تماشا می کردند. هر چی زور می زدم پاشم خودمو به بخاری برسونم شاید گرم بشم و لرزم قطع بشه کمرم یاری نمی کرد. بدنم رو یه وری کردم که از چپ یا راست پاشم ولی بدجور به پاهام فشار می آورد. خواستم عمود پاشم که اونم نشد. با هزار زحمت خودمو به بخاری رسوندم و دراز به دراز خوابیدم.


اون روز تا نه شب مطلقا خبری از حرکت نبود. بماند که نماز ظهر و عصر هم قضا شد. بعد9شب یواش یواش به زور تشک برقی و پیروکسیکام و ویکس و پماد رهامین کمرمان نرم شد و به زور چوبدستی قادر به ایستادن شدیم. روز بعد هم خودمان را از کار مرخص کردیم و کنار بخاری چند جلد کتاب ریختیم و شروع کردیم با ماژیک فسفری نقاشی کشیدن. آن روز را حسابی کتاب خواندیم. از صدسال تنهایی مارکز تا همشهری داستان اسفند ماه. دلمان از عزا درآمد و البته فرصتی مغتنم و توفیقی اجباری برای تفکر در مورد آینده.


روزهای بعد هم این روال ادامه داشت. یک روز در میان تقریبا. تا اینکه راهی بیمارستان شدیم و پزشک متخصص. اسمش را گذاشت اسپاسم عضلانی و چند تا قرص آرام بخش و آمپول و ... را در دفترچه بیمه مان لیست کرد. جالب تر اینکه در آن نسخه کذایی گلاب به رویتان شیاف هم تجویز شده بود. ولی وقتی از داروخانه بیمارستان کیسه داروها را دریافت کردم ملاحظه کردم که روی جعبه آن داروی عجیب الاستعمال دکتر داروساز مودبانه نبشته: در صورت درد با یک لیوان آب میل بفرمایید...


اول که شاخ درآوردیم خانوادگی. بعد با خودم فکر کردم بیچاره قشر بیسواد و روستایی...


خوشبختانه بعد از تزریق آمپول‌های مربوطه دردی احساس نکرده‌ام که حبی با آن شکل و قیافه را با یک لیوان!!! آب میل بفرمایم.


هنوز هم که هنوز است وقتی از محل کار برگشت می خورم می نشینم سر سفره و ناهار. بعد دراز به دراز می خوابم کنار بخاری تا هفت صبح فردا. استراحت مطلق. از همه کارها مطلق (لام مشدد است) شده ام. در آغوش گرم بخاری و خانواده. اولیا هم مهربان ترند. گردگیری و خانه تکانی هم که تعطیل.


حالا این مسائل به شما چه؟ من نمی دونم. ولی شرح حالی بود از اوضاع ما در یک هفته گذشته. راستشو بخواهید تو همشهری داستان دیدم هر کی هر چی سرش اومده رو داستان می کنه و ...


این کار اصلا یکی از راه‌های تمرین نویسندگیه. منم تمرین کردم دیگه.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۶
پا پتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی