پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

تا کربلا

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۰ ق.ظ

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر...


این روزها، یعنی دقیقا از روز عرفه بسیاری از دوستان و همسفران سابقم پیامک می زنند و تماس می گیرند که فلانی کربلا رفتی التماس دعا، یا کی ان شا الله راهی می شی کربلایی؟ و امثالهم... ظاهرا دعوت نامه ی ما دست دوستان رسیده ولی خودمان خبر نداریم. تقصیری هم ندارند بعد از دو سال مداوم شب اول محرم در جوار رحمت حسینی بودن و با آب و تاب برای رفقا از فضای آنجا گفتن همه را به این فکر می اندازد که امسال هم کربلایی بعله...! ولی امسال بنا به دلایلی کاملا محرمانه و شخصی خیییییر. البته قسمت ان شاالله در ایام دیگری است قطعا. همین روزها.... البته اگر لایق باشیم و دعوت شویم. همین پیامک ها و تماس ها هوایی بودم هوایی ترم کرد. الان در بدر دنبال جایی هستم که شب اول محرم مراسم را از ماهواره و از طریق "کربلا تی وی" مستقیم تماشا کنم. البته هنوز هم دیر نشده، شاید طلبیده شویم باز هم. کسی چه می داند. فلذا...


سه روز تا نیمه شعبان داریم. ساک ها را بعد از نماز صبح جمع کرده و آماده ی حرکت می شویم. قرار است 7 صبح راهی کربلای معلی شویم. تعداد زیادی از کاروان های پیاده مدتها پیش راه افتاده اند و از دیروز در حالی که پرچم های سبز در دست دارند و برای اینکه همدیگر را گم نکنند تی شرت های تیم های فوتبال از قبیل بارسا و رئال و ... را پوشیده اند کاملا یکدست و تیمی به نجف رسیده اند و از مقابل هتل ما که در مسیر کربلاست عبور می کنند. سر میز صبحانه کاروان کرج حرف از تاخیر در اعزام به کربلا می زد می گفتند که کاروان های پیاده مسیر را شلوغ و به نوعی ناامن کرده اند فلذا از شرکت شمسا تماس گرفته اند که ممکن است در اعزام دو سه ساعتی تاخیر داشته باشیم. با اصغر آقا (هم اتاقی ام را می گویم. کارمند 50 ساله ی آموزش و پرورش) عزممان را جزم کردیم در این فاصله پیاده راهی حرم علوی شویم و برگردیم. مسیر کمی طولانی است. هتل در جاده ی کوفه قرار دارد. پاشنه ها را ور کشیده بودم، البته اصطلاحا، چون در گرمای تابستان عراق فقط باید دمپایی پوشید، که مدیر کاروان آمد سراغم: برو به سایر هم کاروانیها خبر بده که باید حرکت کنیم. هر چه سریعتر آماده شوند. گفتم سر میز صبحانه بحث چیز دیگری بود. گفت برنامه عوض شده از جاده ی استراتژیک می رویم. گفتم استراتژیک؟ گفت یه جاده ی فرعی و نظامی است. سریییییییییع. رفتم وسط سالن. دو دست را شیپور وار دور دهانم گرفتم و داد زدم زنجان حرکت. ارواح وادی السلام هم شنیدند که کاروان زنجان باید حرکت کند.


بلاخره راه افتادیم. راننده هم مسیر را درست نمی شناخت حتی مامور امنیت. بعد از دو بار مسیر را اشتباه رفتن بلاخره به قول خودشان در مسیر استراتژیک افتادیم. قضیه ی استراتژیک بودنش را از مامور امنیتی پرسیدم، گفت جاده ای ست که در زمان صدام جهت حمل و نقل ادوات نظامی، سران، نیروهای نظامی و ...ساخته شده است. یک سر این جاده منتهی می شود به مرز عربستان. جاده ی باریکه ی آسفالتی داشت در حد عبور یک ماشین و اطرافش بیابان. جدیدا ظاهرا توسط حرم علوی اطراف جاده خریداری شده و اطرافش فنس کشی شده و درخت خرما در آن پرورش می یابد. این را از تابلوهایی که با "عتبه العلویه المقدسه" در فاز های مختلف زمین نصب شده بود می شد فهمید. 10 فازی بود. از درخت های نسبتا جوان در فاز اول تا نهال های تازه و حتی بیابان برهوت که فازهای دهم بودند. تمام اتوبوس های ایرانی پشت سر هم از این مسیر عازم کربلای مقدسه بودند. مسیر تعداد زیادی ایست بازرسی داشت که گاهی تعدادی ساک را از صندوق بیرون آورده و مثلا تفتیشی می کردند که البته مداح کاروان که پیرمرد باصفایی بود بسیاری از سیطره ها را(در اصطلاح خودشان) با اهدای نبات قیچی به ماموران به عنوان رشوه، زیر سبیلی رد می کرد و ما زیاد معطل نمی ماندیم. چون مسیر نظامی بود اصلا کاروان پیاده ندیدیم ولی دل هم اتاقی ام اصغر آقا هنوز پیش آنها بود. کوهنورد خبره ای بود و عاشق پیاده روی. می گفت کاش می شد او هم پیاده مسیر نجف-کربلا را طی می کرد. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۶
پا پتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی