پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

جریده مطبوع

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۹ ق.ظ

پست وبلاگ طرقه


اوست نشسته در نظر...


از وقتی خواندن و نوشتن یاد گرفتم به یاد ندارم از هر چیز خواندنی گذشته باشم. حتی به روزنامه ی زیر لباسی که از خشکشویی به  خانه می آمد یا حتی روزنامه ای که با آن سبزی را بسته بندی میکردند. البته این مورد آخر هنوز هم که هنوزه موجب بالا رفتن آمپر مادرم می شود. چه کنم؟ خواندن خوره ایست در دل و جانمان. این خوره در سفر و حضر(شاید هم حذر. اما اولی به معنا نزدیکتر است چون مصدرش از حاضر بودن است) همراه ماست. نایب الزیاره بودم در مشهد مقدس. حسب عادت مقابل دکه روزنامه فروشی روبروی مسجد جفایی ایستادم و با چشم شروع به خوردن مطالب کردم. همین طور که نگاه می کردم ناگهان چشمم افتاد به منقار پرنده ای که داشت مخم را نوک می زد. عکس روی جلد مجله ای توجهم را به خود جلب کرد. نزدیک تر شدم. نوکش میرفت تو چشمم. عکس عجیبی بود. عکس روی جلد مجله با حاشیه ی سفیدی که داشت تو چشم می زد.


"شماره دهم. دوره ی جدید. بهمن 1390. 276 صفحه. 2000 تومان. به همراه پوستر هدیه زمستان". برای خودش کتابی بود. درون یک کاور نایلونی هم بسته بندی شده بود. عجب عکسی انتخاب کرده بود طراح. خودم را کنترل کردم. دلیل نمی شد. به خاطر طرح جلد خیره کننده و قیمت بسیار مناسبش از راه بدر شوم. بی خیال شدم ولی عکس در ژرفای ذهنم تلوتلو می خورد. آن پرنده لعنتی گویا واقعا ذهنم را نوک زده بود. چند ساعت بعد خریدمش. راستش را بخواهید طاقت نیاوردم. سریع خود را رساندم هتل. شب آخر بود و عازم راه آهن بودیم. کاور را باز کردم. مختصر تورقی کردم. بعد چند صفحه تبلیغ مختص کتاب که البته در حد خود مجله (البته شاید تعبیر مجله درست نباشد. چرا که نه قطع و نه اندازه اش با مجلات امروزی هم خوانی ندارد.جریده تعبیر بهتری ست) مطلب برای خواندن داشت. در یک صفحه ی سفید با یک بسم الله الرحمن کوچک که زیر کادر مستطیلی سبز رنگی نوشته شده بود، مواجه شدم با این جمله:


"همگی خود به وی ده که خود، کار تو راست کند".(کیمیای سعادت. امام محمد غزالی)


تقریبا از خرید خود مطمئن شدم. جریده بوی دیگری داشت. دو صفحه بعد شامل شناسنامه مجله بود. ولی صفحه پشت شناسنامه یک کار گرافیکی از وا‍ژه ی "کلمه" و جملات:


"کلمه ی پاکیزه چون درختی پاکیزه است. اصل آن درست و شاخ آن در آسمان، میوه دهد هر سال به فرمان خدای". ابراهیم /24،25


"خدای گفت اصل آن کلمه، ثابت و راسخ است. درخت اگر اصلی ثابت ندارد بر جای نماند و برگ و بر نیارد".(تفسیر روض الجنان و روح الجنان/ ابوالفتوح رازی)


ادامه جریده را ورق زدم. عجب طرحی زده بودند طراح و صفحه آرا. مطالب نغز و عالی. به جرات می گویم مدتها بود جریده ای به این وزن نه از نظر مطلب و نه از نظر طراحی ندیده بودم. استثنا کنید مجله ی آیینه هنر هیئت اسلامی هنرمندان را البته.


معلوم بود که پشتوانه قوی فکری پشت این جریده خوابیده است. عکس های استثنایی که برای مطالب برگزیده شده اند. بخش های مختلف. طبقه بندی مطالب. بوی افرادی را می داد که کتاب را می خورند. مشغول تحلیل این جریده بودم که در صفحه ی 246 که تیتری با عنوان بازتاب دارد چشمم افتاد به سربرگ یک نسخه:


"درمانگاه شبانه روزی پریدس توس"


دقیق تر شدم. آقای دکتری از مشهد برای خوانندگان این جریده در سربرگ کلینیکش نسخه نوشته:


"سلام دکتری 50 ساله ام ولی به نظر پنج ساله بیشتر نمی رسم. خنده و شوخی را دوست دارم. کتاب و مجله را گاز می گیرم، بو می کنم، لمس می کنم. کلمات را خوابشان را می بینم. من با ادبیات زندگی می کنم. از روی شوق این نسخه را برایتان نوشتم تا کمی حالتان خوب شود. بقیه اش را با ایمیل و فاکس می فرستم".


معلوم شد که نه تنها من که بسیاری در این زمانه که اکثر مجلات و روزنامه ها از نظر طرح و رنگ و شکل و مطلب اقدام به کپی برداری از یکدیگر و مجلات خارجی می نمایند(مدتی مد شده بود همه مثل تایم مجله شان را طراحی می کردند. هستند هنوز چنین جریده هایی. خوب شد قوچانی یادشان داد) هستند افرادی که با ولع آنچه خواندیست را می یابند و می خورند.  


مجله ای که تبلیغاتش هم مختص کتاب و نویسندگی است. سو تیتر های انتخابی عالی ست. خلاصه حلوایی ست که تا نخورید نمی دانید. -"همشهری داستان" - را می گویم.


وصله:


  • خوشبختانه این روزها شرایط طوری است که دوباره با فراغ بال کتاب می خرم، قرض می کنم، میخورم، گاز می گیرم و می خوانم. الهی شکر...


  • تصمیم گرفتم فاصله نوشتن مطالبم را کمتر کنم. این را از کتاب ذن در هنر نویسندگی آموخته ام. شاید هم یک روز پستی راجع به خزعبلات آن کتاب برایتان نگاشم.


قد جاء کم من الله نور و کتاب مبین. یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم (مائده آیه 16)



ضمیمه:


دیشب سومین شبی بود که برنامه پارک ملت به موضوع امام و خاطرات انقلاب می پرداخت. شب اول مرتضی نبوی. شب دوم حبیب عسگراولادی و دیشب سید محمود دعایی.ولی برنامه دیشب چیز دیگری بود. لذت بردم از صدق گفتار و ادب حجت الاسلام دعایی. برخلاف دو شب گذشته که ...

این آدم ذره ای بی ادبی و بی اخلاقی در مصاحبه اش نبود. صادقانه همه چیز را هم می گفت. همه را هم آقا خطاب کرد. بدون ملاحظه ی جایگاه و شان امروزی شان...

چقدر این روزها کم داریم از این افراد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۶
پا پتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی