پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف...


مدتی است ذهنم درگیر داستانی است که یکی از دوستانم برایم تعریف کرده است :


این رفیق ما تعریف می کند که پدر بزرگی داشته 80 ساله که توی یکی از مناطق شمالی شهرمان زندگی می کرده آنهم در یک باغ نسبتا بزرگ.(البته الان این باغ تفکیک شده و پارک و منطقه مسکونی شده). این پدر بزرگ محترم روزی از روزها به دیدار ملک الموت نائل گشته و به دیدار حضرت دوست موفق می شود. از قرار معلوم هیکل این مرحوم مغفور کمی از اندازه استاندارد بزرگ تر بوده است(حالا بماند که ژنتیکی بوده یا در اثر کثرت تناول نعمت).خلاصه جنازه این مرحوم را پس از انجام اعمال قانونی و شستشو و تشییع سر مزار می برند. هر چه می کنند جنازه درون قبر جا نمی شود.وراث از جمله نوه مرحوم که رفیق ما باشد تشییع کنندگان را به صبر و بردباری دعوت کرده و با چند تن از اقوام راهی قسمت مدیریت گورستان شده و قبر کن را کشان کشان در حالی که حسابی فحش می خورد که چرا قبر کوچک کنده ای و فلان به سمت قبر می آورند.(غافل از اینکه ممکن است قبرکن هم در دل خود...)


الغرض قبر را کمی گشاد کرده و با زور و فشار جنازه را درون قبر جا می دهند.(البته نوه آن مرحوم عوض زور و فشار از تعبیر لگد استفاده می کرد)


مخلص کلام نوه آن مرحوم این بود که هر چقدر هم مال و مکنت داشته باشی و خانه باغت بزرگ و مجلل باشد در نهایت(ناگهان اشاره به میز یک نیمکت مدرسه کرد که در کنارمان بود)در جایی به اندازه این میز خواهی خفت. راست می گفت! نمی گفت؟


حال به این فکر کنید که زندگی ارزش این قدر دویدن و حرص و جوش خوردن و مکر و حیله برای فردا و دیروز را دارد؟


گرت ملک زمین زیر نگین است              در آخر جای تو زیر زمین است


اگر ملکت ز ماهی تا به ماه است          سر انجامت بر این دروازه راه است


زهر چیزی که داری کام، ناکام               جدا می بایدت شد در سرانجام


*مربوط ها:


هر چه خواستم چیز خوشایند تری بنویسم نتوانستم. یعنی ذهنم درگیر این مطلب بود ببخشید!


*نامربوط ها:


هر چه به مطلب بالا فکر می کنم و مور مورم می شود همان مقدار وقتی خبر 21 رسانه ملی را تماشا می کنم خنده ام می گیرد.گفته اند تقلید مرگ خلاقیت است اما نه به این شدت. تقلید حتی در فونت نوشتار و ...


گاهی ذهنم به این سو می رود که حیف شد اسلام دست و بال اینها را بسته و گرنه در شدت تقلید یه مجری ترگل ورگل بی حجاب هم برا گویندگی...


در این یک هفته ده دقیقه هم اعصابم نکشیده بنشینم و اخبار ببینم.ناچار اخبار ساعت 24 رادیو را گوش می دهم. واقعا که...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۴۰
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف


زیرا که مردن چیست ،مگر برهنه ایستادن در باد و آب شدن در آفتاب ؟

و نفس نکشیدن چیست ،مگر آزاد کردن نفس از جزر و مد بی قرار ، چنان که بالا برود و بگسترد وبی هیچ مانعی خدا را بجوید ؟

فقط آنگاه که از چشمه سکوت بنوشید به راستی می توانید سرود بخوانید .

و آنگاه که به قله کوه رسیده باشید بالا رفتن را آغاز می کنید.

و روزی که زمین اندام های شما را فرا می خواند آنگاه است که به راستی به رقص می آیید.


دیروز مهربانترین ، صبور ترین ، دوست داشتنی ترین ، مردترین و غیور ترین کسم را به خروارها خاک سپردم

پدر بزرگم

تازه معنی شعری که همواره ورد زبانش بود را درک می کنم. بسیار فکر می کردم که چرا دوست دارد این بیت را 

سالها پیروی مذهب رندان کردم 

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

چه بسیار می خواند این بیت را 

نه اهل ریا بود نه اهل توقع . با نان و پنیری می ساخت ،

جلال می گوید : پیر مرد چشم ما بود.

من می گویم :

پیر مرد الگویمان بود ، تکیه گاهمان بود .

صبرش . غیرتش . مردانگی اش . سادگی اش . خداباوری و توکلش

این همه...

نشکست که نشکست 

دریای حوصله بود 

به راستی طارق بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۳۰
پا پتی