پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۲۶ مطلب با موضوع «سفرنامه» ثبت شده است

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


بعد از مقام معراج نوبت مقام حضرت آدم است و آن همان مقام است که خداوند در آنجا توفیق توبه به آدم(ع) را داد. یکی از با حال ترین مقامات مسجد همین مقام است. آنهم به خاطر نوع خاصی از اعمال که باید در این مقام به جا آورد. ابتدا سلام و زیارت حضرت آدم و حوا و بعد هم به ترتیب زیارت هابیل و شیث و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و بعدموسی و عیسی و حضرت محمد(ص). و در نهایت سلام بر حضرت فاطمه و ائمه هدی. سپس 4 رکعت نماز با سوره های از پیش تعیین شده، بعد تسبیح حضرت زهرا(س). آنگاه مناجاتی نسبتا بلند با مضمون طلب توبه ومغفرت و قسم دادن حضرت حق به حق پنج تن و سپس سجده و مناجات مختصری در طلب حاجت و غفران و بعد 70 مرتبه ذکر "یا سیدی" و در نهایت قسم دادن خداوند به برکت این مقام معظم و در خواست روزی حلال و .... در روایات است که هر شب شصت هزار ملک از آسمان نازل می شوند و نزد مقام حضرت آدم نماز می کنند. خلاصه اینکه در 2 جا در این مسجد شریف دلت حسابی می شکند و هوایی می شوی. یکی همین ستون حضرت آدم (ع) است. انگار تو هم با پدری که روضه رضوان را به دو گندم بفروخته هم ناله شده ای و فریاد "العفو" سر داده ای.


کنار مقام حضرت آدم مقام حضرت جبرائیل است و یکی از مواضع ممتاز مسجد کوفه است. بعد از سبکی مفرطی که در مقام حضرت آدم پیدا کرده ای در مقام حضرت جبرائیل که با فاصله خیلی کمی از مقام حضرت آدم قرار دارد 2 رکعت نماز می گزاری و بعد از سلام و تسبیح از خداوند طی مناجاتی حاجات خود را طلب می کنی و برای حاجت روا شدن خداوند را به پیامبران الوالعظم و حضرت علی(ع) قسم می دهی. این موضع موضع نماز گزاردن حضرت ابراهیم نیز بوده است.


مقام های بعدی مقام های حضرات امام زین العابدین(ع) و نوح(ع) می باشد که چون در قسمت زنانه و در داخل رواقی قرار دارد که محراب حضرت علی(ع) در آن قرار دارد و آن رواق از وسط محراب حضرت مولا به دو نیم تقسیم شده لذا در بیرون از رواق و پشت درب قسمت زنانه 2 رکعت نماز بجای آوردیم. البته در مورد مقام امام چهارم مستحب است نماز با 5 ذراع فاصله از مکان کنونی به جا آورده شود که تقریبا همان جایی می شود که ما در آن نماز خواندیم. در مقام امام چهارم دوباره طلب توبه با مضامینی نزدیک به مناجات در مقام حضرت آدم و قسم دادن خداوند به 5 تن و در نهایت گذاردن روی چپ و راست بر روی خاک و طلب غفران و صلوات بر حضرت محمد(ص).


و اما مقام حضرت نوح که نزدیک ترین مقام به درب خانه حضرت علی (ع) است که به مسجد باز می شد. 4 رکعت نماز و بعد مناجات و دوباره گذاردن روی چپ و راست بر روی خاک و دعا در هنگامی که روی راست در زمین است با این مضمون که خدایا تو همان خدایی هستی که وقتی حضرت یونس در شکم ماهی تو را خواند حاجتش را روا کردی پس من هم تو را می خوانم مرا هم حاجت روا کن. و در هنگامی که روی چپ در خاک است خداوند را فرا می خوانی و می گویی که خدایا تو آن کسی هستی که امر به دعا کردهای و اجابتش را تضمین کرده ای من تو را می خوانم پس ...


حال نوبت زیارت محراب امیر المومنین می رسد. وارد رواق می شوی. از کنار پارتیشنی که برای جدا کردن قسمت مردانه از قسمت زنانه است، به صف می شوی. مدخل محراب را ضریح مانندی درست کرده اند. هر چه نزدیک تر می شوی دلت تنگ تر می شود برای حضرت مولا. یاد سریال امام علی می افتی و آن لحظه دهشتناک. ستون ها را نگاه می کنی. کنار کدام ستون خوابیده بود آن ملعون؟ هر چه نزدیک تر می شوی بغضت بیشتر می شود. نمی دانم چه حکمتی است؟ هر چه منصوب است به علی، پر است از بغض. شاید علی را بغضی بوده که هیچ گاه نترکیده و شیعه اش هم باید ذره ای آن بغض را هر چند اندک تحمل کند. ناگاه روبروی محرابی. فقط محراب را بوسه می زنی و شال سیاهی که در گردن داری متبرک می کنی. همین. و البته بغضی در گلو. اما با کمی فاصله از محراب در گوشه ای می نشینی و ناگاه...


بغضت می ترکد. چون کودک مادر گم کرده. اینجا گریه کردنش هم منحصر به فرد بود. ناگهانی و رگباری. ( ابر بهار تک گوزومون یاشی وار علی)


مفاتیح را باز می کنی می دانی فرصت اندک است ولی باید بخوانی کجا بهتر از اینجا:


"اللهم انی اسئلک الامان یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم..."


"مولای یا مولای..."


و لحظه ای می مانی. خدا را مخاطب قرار داده ای یا علی را؟ که به واقع "انت الکبیر و انا الحقیر و هل یرحم الصغیر الا الکبیر..."


"مولای یا مولای..."


هم ناله با تو مداح یکی از کاروان های فارسی زبان هم با صدای خوشش نوحه و روضه می کند و فیض اکمل می شود. ولی کاش می شد ساعت ها در آنجا نشست و ناله زد که آن مکان شریف داشت ظرفیت ساعت ها ناله و ندبه را.


یا علی...


آن محراب شریف هم دو رکعت نماز دارد. محرابی که متبرک است به خون علی(ع).


کمی آنطرف تر در بیرون رواق محراب دیگری است که محل اقامه نماز نافله حضرت مولاست و آنجاهم دو رکعت نماز دارد.


بدین ترتیب با اقامه نماز حاجت مختص مسجد کوفه در گوشه ای از مسجد و عزاداری مختصر اعمال مسجد کوفه به پایان رسید.


ولی یکی از درب های این مسجد شریف به صحن مقدس دیگری باز می شود. صحن حضرت مسلم بن عقیل و صحن حضرت هانی. این درب درست در مقابل دربی است که ما از آن وارد شده ایم. حیاطی نسبتا بزرگ ولی با کف سیمان. بر خلاف صحن مسجد کوفه که سنگ است. و چون معمولا زوار بعد از مسجد کوفه وارد آنجا می شوند و کفش ها را تحویل کفشداری داده اند از یک سری مسیر که مثلا توسط فرش یا موکت مفروش شده است رفت و آمد می کنند. و البته سرویس های بهداشتی هم با دمپایی های لنگه به لنگه ی حرم به شما سرویس خواهد داد. با وارد شدن از درب مسجد کوفه سمت راست شما مرقد مسلم و درست در روبروی آن، سمت چپ شما مرقد هانی است. ابتدا به زیارت حضرت مسلم می رویم. زیارت نامه در ورودی نصب شده. زیارت نامه را می خوانیم و داخل می شویم. ضریحی است شبیه ضریح امام زاده ی خودمان. گنبد طلای مورد اشاره در پست های قبل هم متعلق به مسلم، قاصد امام حسین است. در گوشه ای دیگر از ضریح حضرت مسلم یعنی در گوشه سمت راست، ضریح موقر و کوچکی قرار دارد. ضریح مختار بن ابی عبیده ثقفی. همان مختار معروف کشنده قتله امام حسین. دربی از مسجد کوفه به داخل حرم این بزرگواران باز می شود که امروزه بسته است. مختار را هم زیارت می کنیم. کم کم صدای قران از مناره های مسجد کوفه بلند می شود. زمان چندانی تا اذان ظهر نداریم. راهی مقبره هانی می شویم همان پیرمرد 90 ساله ایست که افتخار حضور نزد پیامبر را داشت و در جنگ های حضرت علی از ملازمان رکاب ایشان بود و از حامیان حضرت مسلم در کوفه بود و عبیدالله می دانست تا زمانی که هانی زنده است دسترسی به مسلم غیر ممکن است لذا با شرایطی فجیع هانی را شهید می کند و ...


مرقد هانی بسیار موقر و ساده است. آنچه هنگام زیارت هانی به ذهنم خطور کرد این تک بیت بود:


هر آنکسی که قدم زد در آستان حسین


عزیز هر دو جهان شد قسم به جان حسین


کاشی کاری ها و ضریح حضرت هانی بسیار قدیمی است و از دستبرد معماران و بازسازان ایرانی فعلا در امان مانده است.


صدای اذان بلند شد. به صف شدیم. نماز را کامل خواندیم. بودند عده ای که شکسته خواندند. مخیرند.


بعد از نماز معلم و کسانی که بار چندمشان بود که در این مسجد نماز می گزاردند گفتند که امام جماعت مسجد کوفه از خاندان حکیم است و پیرمردی است متین و ریش سفید و ...


خلاصه آنقدر تعریف شنیدیم که عنان از دست بدادیم و مایل به زیارت آن شیخ شریف شدیم. هنگام رفتن بود و معلم داشت کاروان راجمع می کرد. با سرعتی وصف ناشدنی به سمت رواق دویدم و سمت محراب جست زدم. پیر مردی بود با عمامه سیاه و ریش های کاملا سفید که مدلش مثل ریش های آقای فاطمی نیا بود. ملت ریخته بودند سرش و از او امضا می گرفتند. ملت هر چه داشتند از جیب در می آوردند و امضا می خواستند. از پول و مفاتیح گرفته تا کارت ویزیت و کارت هتل. او هم در نهایت تواضع همه را امضا می زد. علاوه بر او مردی که ظاهرا رئیس دفترش بود هم مهری در دست داشت و برای اینکه کار آیت الله سبک تر شود تعدادی از کاغذها و اسکناس ها را هم او مهر می زد. تصور کنید مردی درون گودی محراب وسط سجاده یک روحانی ریش سفید ایستاده باشد و اسکناس مهر بزند. اسکناس 5 هزار تومانی ما را هم مهمور به مهر"السید عبد الامیر الطباطبایی الحکیم امام مسجد الکوفه"کرد. در این هیر و بیر لحظاتی دیدم که یکی از پس گردنم گرفته و مرا می کشد. معلم بود. بعد از آن فرار تاریخی حقیر بسیاری از جوانان به دنبال من راهی شده بودند و از آنجایی که وقت کم بود، معلم برای جمع کردن ما راهی شده بود. بعد از آن برنامه امروز هم اگر مرا می بیند مرا نه با اسم و نه با فامیل مخاطب قرار می دهد، بلکه آقای حکیم مرا صدا می زند.


بعدها از خدام جویا شدیم و متوجه شدیم که این آیت الله حکیم پسر عموی عبدالعزیز حکیم رئیس مجلس اعلای عراق است.


در نهایت بعد از اقامه نماز و فراری تاریخی و دستبوسی آیت الله حکیم و ملقب شدن به فامیل ایشان، از مسجد کوفه بیرون آمدیم. ولی یک صبح تا ظهر برای انجام اعمال این مسجد بسیار مدت کوتاهی است. لااقل کاروان ها باید یک فرصت یک روزه را به این مسجد اختصاص دهند تا زوار حظ معنوی کافی راببرند. من که از این مسجد سیر نشدم. اعمالی که هول هول انجام شد. "بدوید و گرنه کاروان بعدی جلوی مقام می نشیند و ما معطل می شویم. مواظب باشید با سایر کاروان ها گم نشوید و ..."


زوار را خسته و درمانده می کند و فقط شکل ظاهری اعمال انجام می شود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۱۹
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


حال مقابل مسجد کوفه قرار داریم. دیوارهای بلند 22 متری مقابلمان.هنوز هیچ تصوری از داخل مسجد ندارم. دیده ام در فیلم ها، مسجدی است که صحن و حیاطش رمل و ماسه است و در وسطش چند ستون و دیوار و محراب مخروب که اینها مقام های مختلف هستند و باید پشت سرشان نماز اقامه کرد. از قبل می دانم که این مسجد را فضیلت بسیار است و قدمتش به بدو هبوط آدم باز می گردد و حوادث بسیاری به خود دیده و آبستن حوادث بسیاری است. می دانم که نوح و کشتی اش اینجا به گل نشسته اند و در فیلم ها دیده ام که محل به گل نشستنش گودالی است که اطرافش را با ضایعات آهن نرده گرفته اند. می دانم که آدم را در این مسجد مقامی است و او در این مقام توبه نموده و می دانم که در سجده و در این مقام باید از خدای خویش طلب آمرزش و مغفرت کنم. می دانم که علی (ع) در این مسجد حکومت می کرده و آثاری از قضاوت و خلافت او در اینجا موجود است. می دانم که ابن ملجم شبی زیر یکی از ستون های این مسجد خوابیده و مولای متقیان او را از خواب بیدار کرده و ...


کفش ها را تحویل کفشداری داده و موبایل ها و وسایل اضافه را تحویل امانات.آنچه می ماند، بطری های آب معدنی است.


از یک سرآشیبی تند و مفروش به سنگ مرمر پایین رفتیم و به سمت چپ پیچیدیم. وه....


این مسجدی نبود که در فیلم ها دیده ایم. کفش سراسر مرمر سفید بود و خبری از رمل و ماسه نبود. از آن ستون ها و محراب های مخروب هم اثری نمانده. حتی گودال کشتی نوح هم...


ولی بسیار بزرگ بود. در وسعت ظاهرا قابل قیاس با مسجد اموی است. مساحت تقریبی 12750 متر مربع. از نظر معماری و سنگفرش و ... هم قابل قیاس با مسجد اموی سوریه است. شاید اصلا کپی پیستش.


بعد از ورود و حیرانی مدتی در سکویی نشستم و افسوس خوردم که کاش آن فضای رمل و ماسه ای را درک کرده بودم. هر چه باشد نزدیک تر بود به فضای دوران خلافت امیرالمومنین. حدود 10 دقیقه ای معطل بودیم تا تجدید وضو و جمع شدن دوباره اعضا. فرصتی پیش آمد تا دوباره فضا را ور انداز کنم. 4 طرف مسجد را طاق زده اند و ایوان ها با فاصله نیم متری از حیاط و با یک پله از فضای صحن جدا شده اند. کف ایوان ها مفروش و سقف مسقف به ستون های چوبی و قطعات چوب روسی روغن جلا خورده است که مثلا سعی شده فضای سنتی حفظ شود. ولی این سقف چوبی هیچ سنخیتی با ستون های تمام مرمر نگه دارنده سقف ها ندارد. ستون هایی قطور که بی اختیار ستون های مسجدالنبی را در نظر بیننده تداعی می کنند. و لوستر هایی که ما در اماکن تاریخی مان نصب می کنیم، چیزی شبیه لوستر های بازار زنجان. فقط قسمتی از ضلع  جنوبی مسجد که محراب امیرالمومنین در آنجا قرار دارد به مانند مسجد دارای در و پیکره است و کمی از دیگر ایوان ها مجلل تر. این مسجد را سه درب است. باب الفیل که یکی از درب های بسته ولی با فضیلت است. و یکی دربی که به مقبره هانی و مسلم باز می شود و در ضلع شرقی مسجد قرار دارد و دیگری دربی که در قسمت غربی مسجد قرار گرفته و ما از آن وارد مسجد شدیم. آنچه زوار در فضای اینجا احساس می کند حس غریبی است در اینجا زوار احساس غریبگی و مسافر بودن نمی کند و مسجد مثل خانه خود آدم است. شاید به خاطر همین است که زوار مخیر است بر اقامه نماز شکسته یا تمام. فارغ از تمام این مسائل وقتی کمی در اوضاع 4 ضلع مسجد دقیق می شوی متوجه می شوی که ازدحام زوار در دو قسمت شمالی و جنوبی مسجد و نیز وسط صحن زیاد است. بعدها متوجه می شوی که این به این خاطر است که مقامی در اضلاع شرقی و غربی مسجد وجود ندارد. با فراخوانی اعضای کاروان توسط معلم ومداح راهی قسمت شمالی مسجد می شویم. ازدحام زوار زیاد است و تمام زوار از این گوشه اعمال خود را آغاز می کنند. ظاهرا که تفاوتی ندارد ولی طبق ترتیبی است که شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان آورده است.


گروهی عقیده دارند که تمام نمازها را در گوشه ای خلوت از مسجد اقامه کنیم که نماز مستحبی است و فرقی ندارد. اما مگر می شود، پس حرمت مکان چه می شود. این همه راه بیایی و ...


اولین مقام مقام حضرت ابراهیم است. 4 رکعت نماز دارد و مختصر دعایی بعد از آن. دعایی با مضمون سلام و صلوات برپیامبران پیشین و گواهی و شهادت بر اینکه از شیعیان علی(ع) هستیم و از عمق جان در خدمت قران و اسلام و ائمه هستیم. به علت شلوغی این مقام کاروان ما با چند متری فاصله از شاخص مقام که سنگی است مرمر که در پایین ترین ارتفاع ستون نصب شده و مثلا آب طلا خورده، اعمال را انجام دادند ولی ما جوانان خود را قاطی زوار دیگر شهرستانها کرده و درست پشت نماد مقام ابراهیم نماز خواندیم و دعا را خودمان و بدون توجه به مداحان کاروان از روی مفاتیح الجنان خواندیم. این عمل دیگر اعضای کاروان را هم شوراند و کم کم همه سعی کردند خود را به ستون و شاخص مقام برسانند. پس غیر از مقام اول، همه اعمال درست پشت شاخص مقام و با اعضای کاروان انجام شد. ستون دوم مقام حضرت خضر است که 2 رکعت نماز دارد. در بعضی از این نمازها حتی سوره ای که بعد از حمد خوانده می شود، در مفاتیح اعلام شده است مثلا بهتر است در فلان مقام در رکعت اول سوره قدر و در رکعت دوم...


اما نقطه مشترک تمام نمازها این است که در پایان همگی تاکید به تسبیحات حضرت زهرا(س) شده است.


مقام سوم دکه القضا است که محل قضاوت مولای متقیان بوده که دکانچه ای بوده و علی(ع) در آن نشسته و قضاوت و حکم می کرد. این مقام 2 رکعت نماز دارد و بعد دعایی با مضمون مناجات با خداوند و طلب آمرزش و ذکر شمه ای از نعمت های خداوند.


مقام بعدی بیت الطشت است که متصل است به دکه القضا و در صحن مسجد قرار دارد و از زیر ایوان بیرون است. مقام هایی که در صحن قرار دارند، با سنگ مرمر نیم دایره ای که به طور ایستاده در کف حیاط نصب شده و نام مقام روی آن به صورت برجسته حک شده وبا آب طلا مزین گشته است، مشخص می شوند. مقابل این مقام ها را مفروش کرده اند. البته به علت ازدحام زوار غالب زوار روی سنگفرش نماز می گذارند. هر مقام را قضیه و قصه ای خاص است که توسط روحانیون یا مداحین یا راهنماهای عراقی که در مسجد حضور دارند و کت و شلوار طوسی رنگی پوشیده اند و توسط مدیران در قبال دریافت مبلغی خواندن زیارت نامه و توضیحات مربوط را عهده دار می شوند انجام می گیرد. ولی تیم عراقی انصافا مسلط تر از مداحین و روحانیون ایرانی هستند هم در قرائت و هم در بیان فضایل و قصه ها. گر چه فارسی را شکسته بسته صحبت می کنند. هوا آفتابی است و گرمای ملایمی دارد. از جنس آفتاب های صبح جمعه خودمان که آدم وسوسه می شود در حیاط گوشه ای بنشیند و آفتاب بخورد. مختصر نسیمی هم فضا را خنک و مطبوع کرده است. بیت الطش محلی است که امیرالمومنین با معجزه ای رفع اتهام می کند از دختری بی شوهر که شکمش بر آمده بود و برادرانش نسبت به او مظنون شده و قصد قتل او را داشتند و با مراجعه به امیرالمومنین در آن مکان حضرت دختر را در پس پرده نشاند و طشتی از لجن فراهم نمود و دختر را امر به نشستن در آن طشت کرد. زالویی که در شکم دختر بود با شنیدن بوی لجن از شکم دختر بیرون آمد و از دختر رفع اتهام شد. صورت مفصل تر ماجرا را از مفاتیح الجنان بخوانید.


بعد از اقامه نماز و تسبیحات مختصر دعایی مناجات گونه همراه با طلب وسعت در روزی و تحصین قلب از اندوه و معصیت در دنیا و آخرت خوانده می شود.


از بعد از این مقام به پیشنهاد جوانان جمع من هم در خواندن مناجات ها به مداح کمک کردم که صدای رساتری داشتم و ...یکی در میان در مقام ها صوت خویش را آزمودم.


بعد از این مقام به سمت حوض کوچک و مرمرینی حرکت کردیم. حوضی که از نظر سایز در اندازه حوض های گچی آبی رنگی است که در گلخانه های خانگی یا در گوشه ای از قهوه خانه های سنتی قرار داده می شود و کلا گنجایش 10  پارچ آب را دارد. و اینجا محل به گل نشستن کشتی حضرت نوح است!!!!!!


آن گودال عمیق و بزرگ شده حوضی بسیار کوچک با فواره ای ساده.که زوار را یاد قهوه خانه های سنتی می اندازد بااین تفاوت که از مرمر یک تکه ساخته شده است.حضرت نوح اگر می دانست محل به گل نشستن کشتی اش بعد از آن طوفان سهمگین امروزه حوضی است که گنجایش چند پارچ آب را ندارد شاید اصلا کشتی نمی ساخت...


 


مقام بعدی مقام معراج پیامبر است 2 رکعت نماز و بعد دعایی با مضمون طلب مغفرت و تعظیم مسجد. در فضیلت این مقام همین بس که رسول الله در شب معراج از خداوند رخصت طلبید و در این مقام 2 رکعت نماز گزارد.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۱۷
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف



یا رئوف...


صبح زود برای زیارت اماکن کوفه راهی شدیم.با مثنی. محافظ که نه، راهنمای بی خاصیت عراقی مان. پسرکی مودب و کم حرف با ریش پرفسوری کم پشت. همین دیروز با تعدادی از همکاروانی ها حرفش شده بود که چرا بدون هماهنگی به وادی السلام رفته اید که خطرناک است و وهابی های کمین کرده در پشت قبرها سرتان را گوش تا گوش می برند و اگر آمار کشته هایشان به تعداد مشخصی که توسط مفتی اعظم اعلام شده برسد، نیازی به خواندن نماز و گرفتن روزه در تمام عمر ندارند که حدنصاب قتل شیعیان را کسب کرده اند و بهشت گوارای وجودشان است. زواری که علاقه به زیارت پیامبران و مقام هایی که در وادی السلام موجود است دارند، باید خودشان به صورت قاچاق راهی شوند چرا که تامین امنیت در این منطقه میسور نیست و وهابیت برای حمله به بهشت کمین کرده است. از نجف تا کوفه نیم ساعت تا 45 دقیقه با اتوبوس راه است. مسیر پر است از بناها و هتل و ادارات مجللی که جدیدا ساخته شده. چیزی شبیه مجتمع ادارات خودمان. علاوه بر اینها دانشگاه و بیمارستان و مقبره خانوادگی خاندان حکیم. البته غیر از پدربزرگشان که مرجع تقلید بود و مزارش در سمت باب قبله حرم علوی است. مقبره در حال ساخت است. اکثر زوار ایرانی در هتل هایی که در مسیر قرار دارد اسکان داده شده اند. هرچه پیش میرویم معنی کلمه نجف را بیشتر درک می کنیم. گویند نجف به معنی دریای خشک شده است. راست می گویند خاک اینجا مثل خاک ساحل دریای خزر خودمان است. ماسه ای و دارای قابلیت عدم جذب آب. آب در اینجا عجیب روی خاک می ماند و حوضچه تشکیل می دهد. وارد منطقه ای می شویم که فقط شن است و آب. دو دروازه از آنهایی که در زمین های خاکی جنوب شهر خودمان دیده ایم، به چشم می خورد ولی خبری از بازیکن نیست شاید به خاطر آبگرفتگی زمین. دیشب حسابی نجف بارانی بود. با دیدن زمین در آن شرایط یاد زمین فوتبال ملوان بندر انزلی می افتی. و کم کم گنبدی طلایی را در دوردست می بینی. از قبل می دانی که مسلم بن عقیل قاصد امام حسین را گنبدی است طلایی در شهر کوفه.


اتوبوس ها در کنار زمین فوتبال پارک می شوند. اولین مکان برای زیارت، مزار میثم تمار است. گنبدی دارد به رنگ فیروزه روغن خورده. و بر سردرش نوشته شده:"مرقد الصحابی میثم بن یحیی التمار". باز هم تفتیش و تحویل موبایل و ... به امانات، که با ابتکار معلم موبایل ها را درون جیب های  کاپشن  چرمی معلم، که البته به کیسه شکر طعنه میزد، ریختیم که در صف امانات معطل نشویم و معلم ما را راهی کرد و خود مواظب اشیا شد. علاوه بر آمپلی فایر مداح محترم و پرچم کاروان، هر جا که می رفتیم چند بطری آب معدنی هم ما جوانان حمل می کردیم تا مبادا فراموش کنیم که به زیارت شاه تشنه لب کربلا آمده ایم و حمل اینها برای خود و سپردنشان به امانات و تحویل گرفتنشان خود ماجرایی بود. وارد حیاط مزار تمار شدیم. مضجع شریف در وسط حیاط و زیر گنبد است و در کنارش رواق کوچکی برای اقامه نماز. زیارت نامه در دم در نصب شده و روحانیون کاروان همسفران خود را از خواندن آن بهره مند می گردانند. کفشداری از پذیرفتن کفش ها معذور است و ملت را به دلوهای های پلاستیکی که از تایر ماشین ساخته شده ارجاع می دهد. هر کاروان یک سطل و یک نگهبان از خود کاروان. ولی من شانس خود را آزمودم، با نهایت اعتماد به نفس کفش های خود را روی سکوی کفشداری گذاشتم و با ادای لفظ غلیظ "شکرا" کفش هایم را تحویل کفشداری دادم. یارو هم ظاهرا فکر کرد که هموطمن عراقی هستم و دخلی به کاروان های پر سر و صدای ایرانی ندارم، کفش ها را تحویل گرفت. شاید هم خواست دلم نشکند. علی ای حال مشغول زیارت و نماز شدم. ضریح موقری است ولی فضایش بسیار دلباز است. غرق در فضا بودم که با صدای "کاروان زنجان" معلم از حس بیرون آمدم. کاپشن را تحویل داده بود و با سر کچل و لباس آستین کوتاه فیروزه ای و سوسمارنشانش حسابی به چشم می زد. تبرکا اشاره ای به من کرد و گفت که تو هم صدا بزن. و من ...


ناگهان سکوت حکم فرما شد.


بگذریم . ملت راجمع کردیم و بعد از خالی کردن جیب های معلم رهسپار گنبد طلایی شدیم. عجیب حال و هوایی است. مکه نرفته ام ولی در فیلم ها دیده ام حجاجی را که همه با هم ذکر لبیک می گیرند و راهی می شوند. ما هم ابتدا ذکر لا اله الا الله و الله اکبر را با هم و بعد از معلم تکرار می کردیم. اکثر کاروان ها هم مسیر میثم تا مسجد کوفه و خانه امیرالمومنین را تکبیر می گویند و تلبیه. البته هستند تعدادی که نوحه مسلم می خوانند و فریاد از بی وفایی مردم کوفه. ما از هر دو خواندیم. نرسیده به مسجد کوفه کنار بنایی ایستادیم. منزل امیر المومنین. بنایی که به تازگی آجرنما خورده و بویی از آن خانه قدیمی که در فیلم ها دیده بودیم نداشت و این یکی از آفات حضور ایرانی جماعت در عملیات عمرانی و بازسازی ها است. کلهم اجمعین معماری را بر هم می زند. قبل از ورود توسط مداح و یکی از همکاروانی ها که سعی می کند مثل حاج کلامی بخواند از فیوضات شعر و مدح مولای متقیان و حضرت زینب بهره مند شدیم و بعد وسایل و موبایل ها را تحویل معلم و جیب هایش داده و داخل شدیم. البته بعد از تفتیش. خبری از کفشداری نبود. گوشه دیوار کفش ها را جفت کرده و یکی را به نگهبانی گماردیم. بعد از ورود با یک به اصطلاح هال مواجه شدیم. که بسیاری در گوشه سمت چپ آن نماز اقامه می کردند. بالاتر از آن دوباره در سمت چپ برای دیدار از راهرویی تنگ به صف شدیم. بالایش نوشته بود:" مکتب الحسنین" یا اتاق امام حسن و حسین(ع). راهرویی بود تنگ که به زور دو نفر کنار هم از آن عبور می کردند و در قسمت بالای اتاق صندوق مانندی گذاشته بودند که عربی به زبان "فارسی نه فارسی" به زور ملت را به دادن نذر و هدیه مجبور می کرد. می گفت:" اینجا اتاق حسنین. نذر بدهید". پدر سوخته آخرش اجرکم عند الله هم نمی گفت آدم دلش خوش باشد. یاد کیوان شبهای برره می افتی،" پول زور وده". حسابی کفر آدم را در می آورد. هم نوع معماری اتاق و هم یارو که پول می گرفت. دیوارها دیگر مثل سابق گچ نیست و آجر نما شده است و از حال و هوای منازل قدیمی بیرون آمده است و بیشتر برای زوار تداعی کننده موزه است تا زیارتگاه. در سمت مقابل که می شود سمت راست هال موصوف، راهروییست تنگ که ختم می شود به محل غسل امیر المومنین، در آنجا هم دیگر خبری از آن سکو نیست که سید کاظم احمدزاده مجری صدا و سیما اولین فیلم را از آنجا گرفته و به ایران آورده بود و عجیب حالی داشت کنار آن سکو. امروز روی آن سکو را ضریح گرفته اند و خدامی کنارش مامور کرده اند که به زور ملت را مخصوصا بانوان را تلکه کند. "خواهرم نذر بده.حاجت بگیر". کاش آن سکو هنوز همان طور ساده باقی می ماند. بعد از مغسل چاه مولای متقیان است. در فیلم ها حتما دیده اید چاهی را که عربی با دشداشه سفید کنار آن ایستاده و دلوی لاستیکی را به چرخ چاه آویزان کرده و تعدادی پارچ و لیوان قرمز رنگ را که پلاستیک بازیافتی هستند، به نخ بسته و تبرکا به ملت برای نوشیدن یا برای کسانی که طالب باشند دلوی آب سرشان خالی می کند. امروز نه اثری از آن چاه مانده، نه آن عرب تکیده و لاغر کنار چاه، و نه اثری از لیوان و دلو. دهانه چاه را سیمان سیاه گرفته اند و رویش ضریح کشیده اند. آن عرب تکیده هم شده خدامی شکمباره که شکمش به اندازه دهانه چاه عمق دارد و طلب پول می کند. با این شرایط کمتر می توان بوی اهل بیت را از این خانه استشمام کرد. بعد هم وارد اتاقی شدیم که بین هر دو ستون را نام گذاشته بودند که اتاق حضرت عباس است و من با این قامتم موقع دراز کشیدن در آن دو تا می شدم آنوقت عباس بن امیرالمومنین با آن قامت رشید...


لا اله الا الله. بگذریم. نذر هم می خواست برای آنجا...


هر چه بود زدیم بیرون. در همسایگی منزل مولای متقیان دارالعماره کوفه قرار دارد که امروز فقط ویرانه هایی از آن باقیست. آنهم اگر تیز بین باشی و بتوانی آنها را از میان نیزارهای بلند ببینی. دارالعماره امروز محل عبور فاضلاب کوفه و نجف است و نیزاری که از آب فاضلاب سیراب می شود.دو رکعت نماز در منزل مولا برای تحیت خوانده و صدا زدیم "کاروان زنجان". جالب تر اینکه با وجودیکه چاه را سیمان گرفته بودند ولی هنوز بودند کسانی که دبه خالی می فروختند برای پر کردن آب تبرک. شاید آب چاه را جای دیگری منحرف کرده اند. الله اعلم...


ما که ندیدیم. حال دیواره و مناره های پر صلابت مسجد کوفه به چشم می آید. درست در همسایگی خانه مولا و دارالعماره. وای که این مسجد چه حوادثی را به خود دیده و آبستن چه حوادثی است. از دوران بدو هبوط آدم که آدم در آنجا توبه کرده تا علی که در آنجا نوای مولای یا مولای سر داده تا مسلم که در آنجا یاری خواسته و در آینده که محل حکومت مهدی فاطمه است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۸:۱۶
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


روزی سرسفره شام معلم کاروان پیشنهادی داد که یکی از خاطرات به یاد ماندنی تمام عمرم شد. تجربه ای در حد تجربه یتیمان کوفه در هنگام شهادت علی. تجربه ای که به وضوح در یافتم معنی جمله ای را که بارها بر در و دیوار شهرمان دیده بودم و درکش نکرده بودم" چه هولناک است دنیای بی ولایت"


و هولناک بود ...


گفت توصیه ای برای شما جوانان دارم: امشب که برای زیارت حرم رفتید موقعی که اعلام می کنند "حرم تعطیل است و حرم را ترک کنید" در حرم بمانید و از فیض فضا بهره مند گردید. قبلا هم گفته ام در عتبات عالیات غیر از کربلای معلی که حرم حضرت عباس (ع) و امام حسین(ع) شبانه روزی باز است بقیه حرم ها را ساعت یازده و نیم می بندند و تا یک ساعت مانده به اذان صبح حرم تعطیل است. علی ای حال شام را خوردیم و برای استراحت به اتاق ها رفتیم. معلم بعد از رتق و فتق امور شام ساعاتی را برای شب نشینی به اتاق ما می آمد و علاوه بر تعریف خاطرات خود از سفرهای مکرر کربلا و مکه اش از فیض چیپس و آجیلی که ما از ایران به عنوان شب چره برده بودیم بهره مند می گشت. کلا آدم بسیار خوش صحبت و خوش قلبی بود. هنوز هم گاهی دلم برای آن لحظات تنگ می شود. حدود ساعت 10 بود که آماده حرکت به سمت حرم شدیم. همان طور که گفتم شب ها حرم حس و حال دیگری داشت. مخصوصا اینکه کم کم به ایام محرم نزدیک می شدیم و خدام حرم شروع به تعویض چراغ های حرم از سبز و زرد به قرمز شده بودند و کم کم پرچم های سیاه به اهتزاز در می آمد. بعد از یک چشم سیر نگاه کردن به ایوان طلا و درد دل با حضرت مولا حوالی ساعت 11 وارد حرم شدم و در فضای بالا سر مشغول زیارت مولای متقیان شدم. کم کم به لحظه موعود نزدیک می شدیم. هر لحظه به ساعتم نگاه می کردم." چقدر به یازده و نیم دارم؟"


چند دقیقه مانده به موعد مقرر برای اینکه مجبور به کل کل با خدام حرم برای بیرون رفتن از حرم نشوم، در بالا سر شروع به خواندن نماز زیارت مفصل با سوره الرحمن و یس شدم. رکعت اول را تمام کردم. حرم کم کم خلوت می شد. چون معمولا زوار ایرانی هتل هایشان در حوالی کوفه است و با اتوبوس باید به هتل ها برگردند اکثرا قرار خود را حوالی ساعت 11 در یکی از درب های خروجی حرم می گذارند و برای ساعت یازده و ربع به بعد زوار محدودی تحت قبه مشغول زیارت هستند. حمد رکعت دوم را تازه شروع کرده بودم که ناگهان...


کل چراغ های حرم خاموش شد و تنها ...


نور سبز داخل ضریح به  فضا جلوه ای خاص می بخشید. به جرات می گویم که ترسیدم. نه از تاریکی، از ابهت و جلال و جبروت فضا. ضربان قلبم از کنترل خارج شده بود. نمازی که باید با سوره الرحمن می خواندم با سوره کوثر در نهایت استرس تمام کردم. در گوشه ای ایستادم. باید با فضا اخت می شدم. حرم تاریکی مطلق. ولی ضریح و نور سبز داخل آن ...


کم کم صدای ناله و فریاد زوار بلند شد. فضای خلوتی برای درد دل با علی(ع). مرد شب های تاریک. خدام از گوشه ای با نهایت عصبانیت زوار را به بیرون هدایت می کرد، ولی مگر می شود دست برداشت. تو مانده ای و علی. نه می توانی گریه کنی و نه می توانی گریه نکنی. دلت می خواهد فریاد بزنی ولی معذوریت اخلاقی داری. بغضی که نمی ترکد. زمان همین طور می گذرد و زوار نای حرکت ندارد. به زمین دوخته شده است. هر چه خدام زور می زند حرم خالی شود، فایده نمی کند. عاقبت آخرین حربه اش را به کار می گیرد.


قسمت می دهد: به حق علی...


و بغض تو می ترکد. به علی قسمت می دهند که از خانه علی بیرون بروی. باید در فضا بود و فهمید. کلمات قاصر از بیان احساسات است. شاید اصلا این لحظات نباید به نگارش در می آمد. شاید با بیان اینها خود را فیض بزرگی محروم می کنم. ولی خدا شاهد است قصدم شریک شدن در ثواب زیارت مجازی شماست. کافیست دل یکی از شما هوای آنجا را بکند، فیضش برایم کافیست.


_بحق علی. اذان صبح ان شاء الله، حاجی دیر والله ...(به لهجه عربی بخوانید)


و تو مجبوری. در حالی که پرده ای از اشک مقابل چشمانت بسته شده، در حالی که هنوز ضربان قلبت به حالت عادی بازنگشته، و در حالی که هنوز مبهوت فضایی، در حالی که هنوز آن فریاد کشیده نشده را در حنجره ات مهار کرده ای، به سمت درب خروجی حرکت می کنی. انگار دارند علی را از تو می گیرند. کم کم با موج جمعیت به بیرون هدایت می شوی. در حالی که هنوز چشم به ضریح دوخته ای. لحظه ای در آن فضا یاد یتیمانی افتادم که ظرف شیر در دست منتظر بودند تا امام حسن درب را باز کند. حضرت درب را باز کرد ولی کاسه شیر را تحویل نگرفت، بلکه همه را راهی منزل کرد و با چشمانی اشک بار درب را به رویشان بست. و درب حرم بسته شد و تو فقط دست هایی را می دیدی که به نشانه التماس به مانند دعا به سوی آن درب در نهایت تضرع دراز شده اند. و می شنوی ناله ای که "ما را از خونه علی بیرون می کنید؟؟؟"


آری آن شب در آن تاریکی علی را از ما گرفتند. و تازه می فهمی قدر آن فضای تاریک با نور سبز را. ولی این فریاد حنجره جایی قفل خورده. عده ای برای تخلیه خود شروع به نوحه خوانی و سینه زنی مقابل ایوان طلا می کنند. وسوسه می شوی اما نا نداری دست هایت را بالا ببری. الله اکبر این چه حالیست. و خدام هنوز هم باید به حق علی قسمت دهد که دیر است و ما هم خسته ایم و ...


چه می داند. هر روز اینجاست، اگر او هم فقط یک شب دیگر میهمان علی باشد آنگاه ...


دم کفشداری معلم را دیدم، نمی دانستم از او باید تشکر کنم یا ...


فضای غریبی را تجربه کرده بودم. فقط برایش اشک ریختم و گفتم حاج محمد یتیم شدیم...


شب را گذراندم ولی برای نماز صبح. وقتی وارد حرم شدم و مقابل ایوان طلا ایستادم از درون شاد شدم. باور کنید واژه یا عبارت معادل ندارم ولی انگار آب سردی روی لهیب آتش دیروز ریخته شد. اشک ریختم و از ته دل تو دلم خندیدم علی را مخاطب قرار دادم که "دوست دارم حرمت همیشه این طور روشن و نورانی باشد. دوست دارم که درب هایت همیشه این طور باز باشد." این احساس شعف هم اولین بار برایم رخ داد. تا به حال این چنین احساسی را هم تجربه نکرده بودم. ولی بعد از نماز صبح تا شب هنگام شام، هر وقت یاد شب گذشته و وقایع آن می افتادم کل وجودم مور مور می شد. پاهایم نای ایستادن خود را از دست می داد. فقط شانسی که آوردم یار قالم درک می کرد که چرا. دستم را می گرفت و حتی در مواقعی صبر می کرد تا حالم جا بیاید. و من هیچ دوست نداشتم با چنین خاطره ای از حال و هوای نجف راهی کربلا بشوم.لذا بعد از نماز مغرب و عشاء به خود علی متوسل شدم و خواستم که شب آخری مرا جور دیگری بدرقه کند. با علی برویم کربلا. دوباره بعد از شام راهی حرم شدم با حالتی از خوف و رجا. این بار بیشتر با فضا آشنا بودم. و علی حق میهمان نوازی را به جا آورد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۷
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


در پست قبل گفتم علی تنهاست ولی کسی نپرسید چرا؟


شاید برای همه مان کلیشه شده تنهایی علی. شاید ما هم مانند علی عادت به تنهایی علی کرده ایم. علی...


مشت نمونه خروار:


زیر 5 درصد زواران علی(ع) اهل نجف هستند. همسایه های علی حتی برای اقامه نمازهای جماعت هم به حرم نمی آیند!!!


این در حالی است که 4 ضلع حرم بازار است و حرم تقریبا در منطقه پر تراکمی قرار گرفته است. شدت این عدم حضور به حدی است که حرم مولای متقیان امام جماعت ندارد!!! و در فاصله 20 دقیقه مانده تا هنگام اذان خدام حرم در حیاط ویلان و سیلان به دنبال امام جماعت می گردند. و از هر کسی که شباهتی به روحانیت داشته باشد برای اقامه نماز دعوت می کنند. که معمولا این قشر همان روحانیون کاروان ها هستند و نمازشان شکسته است. پس نماز به صورت شکسته و با امام جماعت تصادفی آنهم برای دو قشر برگزار می گردد. قشر اول مردان، که در سمت باب قبله و نیز سمت ایوان طلا (پیش رو و پایین پای حضرت) و قشر دوم، برای بانوان که در قسمت پشت حیاط که می شود پشت سر حضرت و به امامت امام دیگری برگزار می گردد. پر واضح است اگر امام جماعت این گونه باشد وضعیت مکبر چگونه خواهد بود. به ازای هر چند صف کسانی که احساس می کنند ته صدای بلند و رسایی دارند و از عهده این کار بر می آیند احساس وظیفه کرده و زنجیر وار با شنیدن صدای مکبر کنار امام جماعت صفوف کنار خود را از عمل امام خبر می کنند. همه اینها را بگذارید کنار اینکه بیت آیت الله العظمی سیستانی مرجع عظام تقلید مورد وثوق ملت عراق و نجف فقط 5 دقیقه با باب قبله حرم علوی فاصله دارد. نمی دانم، شاید امروزه دیگر خبری از آن حوزه علمیه پرطمطراق در نجف نمانده و واقعا این شهر قحط الرجال است. شاید هم علمای شهر از اقامه نماز در حرم علی می ترسند. ولی شواهد و قرائن از وجود اختلاف بین مراجع ایران و نجف خبر می دهد.(استنباط شخصی نویسنده). حال چرا هیچ اقدامی توسط تولیت حرم شریف در این حوزه صورت نمی پذیرد الله اعلم...


لااقل می توانند سیستم صوتی حرم را مهیا نمایند!!!


و اما زیر 5 درصد عراقی نمازگزار هم که نمازشان کامل است آنرا به صورت فرادا و در داخل ایوان طلا یا درون رواق و در قسمت پشت سر حضرت  اقامه می کنند.


امروز دیگر خبری از آن مردان و زنان عراقی نیست که قبلا بسیار تعریفشان را از دیگر زوار شنیده بودم. مردان و زنانی که با دیدن ضریح علی خشمگین و جدی با انگشتان خود آن حضرت را با لفظ یا علی(با عربی غلیظ بخوانید) خطاب قرار داده و بی هیچ ابایی پرده از اسرار حاجات خود برداشته و علنی و بلند حاجات خود را مجدانه خواستارند. فریاد هایی که 4 ستون هر شنونده ای را می لرزاند.( من خودم چند مورد از این نوع محاجه ها را در فیلم های مستند دیده ام). امروز فقط گاه و بی گاه ایرانی جماعت درحالی که ادای آن اعراب را در می آورند سکوت حرم را بر هم می زنند. ایرانی باید زیارتش هم مودبانه و محجوب باشد. آن نوع زیارت لایق اهل عرب است.


شبی در گوشه ای از حرم نشسته بودم و محو تماشای ایوان طلا و گنبد شریف علوی بودم (کاری که بسیار دوست می داشتم) که ناگاه مردی سکوت حرم را شکست.


در وسط حیاط نشسته بود و خودش و دوستانش را با انواع فحش های رکیک مخاطب قرار می داد. آنهم با صدای بلند. ازدحام زیاد شد. خود را میزد که چرا فلان فلان شده این دوست من می تواند در اینجا گریه کند ولی من نمی توانم!!! دوست بیچاره اش هم هاج و واج مانده بود. چه کار می کرد؟؟؟


عاقبت با زور توسط خدام و پلیس ها و هم کاروانی هایش به بیرون صحن هدایت شد، در حالی که هنوز فحش میداد.


گفتم که فضا فضای غریبی است. باید کنار آمد. نباید با سایر حرم ها و اماکن متبرکه مقایسه اش کرد. علی انسان کامل است. مشتمل بر جاذبه و دافعه است. علی غیور است، علی یتیم نواز است، علی شجاع است، علی...


خداگونه در تبعید است. بسیاری قادر نبودند تحت قبه آن امام همام وقوف کرده و زیارت نامه بخوانند لذا طوافی کرده و سریع به صحن می آمدند و زیارت نامه را آنجا می خواندند. علی را با زیارت های متعددی می توان زیارت کرد از زیارت امین الله گرفته تا انواع زیارت های مطلقه و یا زیارت جامعه کبیره. ولی هرگاه زیارت امین الله می خواندی بی اختیار یاد حرم حضرت رضا و زیارت امین الله بعد از نماز مغرب و عشا می افتادی. بسیار شنیده ایم که برات زیارت عتبات را امام رضا امضا می کند.


یا امام رضا. یا امام رئوف...


خواهد شد که شبی دوباره در صحن علوی قدم بزنم و محو تماشای آن ایوان و گنبد شوم. شب ها آن صحن و ایوان حال و هوای خاصی داشت. هیئت ها و کاروان های متعددی که از شهر های مختلف به این سفر معنوی آمده بودند هر یک در گوشه ای از صحن دم می گرفتند و برای علی روضه امام حسین می خواندند. درست مثل صحن قدس در ایام آخر صفر ولی بی ریاتر و ساده تر.


روزی سرسفره شام معلم کاروان پیشنهادی داد که یکی از خاطرات به یاد ماندنی تمام عمرم شد. تجربه ای در حد تجربه یتیمان کوفه در هنگام شهادت علی. تجربه ای که به وضوح در یافتم معنی جمله ای را که بارها بر در و دیوار شهرمان دیده بودم و درکش نکرده بودم" چه هولناک است دنیای بی ولایت"


و هولناک بود ...


گفت امشب برای زیارت حرم که رفتید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۵
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


 یا رئوف...


اینجا نجف اشرف است. شهری که زمانی پایتخت جهان تشییع بوده است. شهری که زمانی بزرگترین حوزه های علمیه جهان اسلام را داشته و مراجع بسیار بزرگی در آب و هوای خود پرورش داده است. علی هنوز هم در اینجا مظلوم است. علی هر جا باشد مظلوم است. زمین ظرفیت علی را ندارد. زمین و زمینیان لیاقت مزار و مضجع علی را هم ندارند...


دلت بد جور در نجف می گیرد. علی تنهاست....


به علی قسم علی در نجف تنهاست. من هم مثل مردم نجف فقط قسم به علی می خورم دریغ از بزرگداشت مقام و مرتبه علی...


نباید این طور شروع می کردم ولی ...


حدود ساعت 2 بود که وارد هتل شدیم. بر خلاف سایر مدیران کاروان معلم ما اول اتاق مجرد ها را مشخص می کرد و بعد می رفت سراغ خانواده ها. طبقه سوم یک اتاق 4 نفری که از امکانات فقط 4 تخت داشت، و یک کمد و بخاری برقی و البته حمام و سرویس. هتل کاظمین به مراتب مجهز تر بود. ولی تمیز و مرتب بود. برای ناهار باید به زیر زمین هتل می رفتیم. اینجا هم غذا توسط آشپزایرانی و در آشپزخانه مرکزی طبخ می شد و رستوران فقط غذا را سرو می کرد. کادر هتل بسیار خونگرم و مهربان بودند. صاحبش پیر مردی بود 60 ساله که مادرش اهل اردبیل بود و به این خاطر ارادت خاصی به ترک جماعت داشت. در اینجا از کارگران جنوب شرق آسیایی مثل بنگلادش و ... به عنوان کارگر ارزان بهره می برد. کارگرانی که بسیار خوب با تو اخت می شوند، مخصوصا اگر با آنها به زبان انگلیسی صحبت کنی. یکی از آنها که نامش مصطفی بود، با اندوه از دوری مادرش صحبت می کرد و از اینکه 6 سال است مادرش را فقط در خواب می بیند. در سه روزی که در نجف میهمان آنها بودیم بسیار با هم صمیمی شده بودیم...


بعد از صرف ناهار و استراحتی مختصر و غسل حدود ساعت 5 راهی حرم شدیم. پس زمینه ذهنی از زیارت علی(ع) داشتم. برداشت ها از زیارت امیرالمومنین بسیار ضد و نقیض بود. اما همه از سنگینی فضای حرم صحبت می کردند و سفارش به مراقب بودن و ...


با همه این تصورات راهی شدم. تا حرم راهی نبود. فقط 3 دقیقه تا اولین تفتیش و ورود به صحن بیرونی حرم. طرح توسعه حرم مطهر مولای متقیان و تملیک بخش عمده ای از اراضی  و تخریب آنها آغاز شده است. نقشه طرح توسط مهندسین دانشگاه شهید بهشتی طراحی شده و در درب ورودی حرم به صورت بنر نصب شده است. جامع است و بافت سنتی حرم را به هم نمیزند. کفش ها را تحویل کفشداری دادیم. و دوباره تفتیش شدیم. در عتبات عالیات بردن موبایل به حرم ممنوع است. و آنرا باید تحویل صندوق امانات درب ورودی داد. بعد از تفتیش بلافاصله زیر باب الساعه حرم قرار می گیری و ایوان طلای امیر مومنان مقابل چشمانت. دلت هری پایین میریزد. و اشکت جاری می شود. کل سفارشات فراموش می شود. انگار نه انگار که گفته اند حرم امیرالمومنین فضای سنگینی دارد. پدربزرگی مهربان را می بینی که تک تک حرفهایت را با گوش جان می شنود و دست نوازش بر سرت می کشد و حق پدر بزرگی را در حقت تمام می کند. دلت می خواهد مقابل ایوان طلا بنشینی و فقط ایوان را تماشا کنی. بی اختیار یاد تک مصرع "ایوان نجف عجب صفایی دارد" می افتم.نماز ظهر و عصر را نفهمیدم چطور خواندم. اشک امانم را بریده بود. باز هم به ذهنت خطور می کند که من کجا این صحن شریف کجا...


این سوال را در جای جای این سفر از خود پرسیده و مات و مبهوت می مانی...


شاید اگر همراه دوستان نبودم جرات رفتن به کنار ضریح مطهر را پیدا نمی کردم ولی به هوای آنها داخل شدم. اذن دخول خواندم. اذن دخول با آب طلا در دیوار ایوان نقش بسته است. باید ضریحی را زیارت می کردم که علاوه بر امیر مومنان حضرت علی (ع) حضرت آدم و حضرت نوح هم را هم در خود مدفون داشت. سه بسیار بزرگوار...


علی انسان کامل، خدا گونه ی در تبعید، آدم ابوالبشر و نوح نبی...


مات و مبهوت جلالت و ابهت فضا می شوی...


انگار پدر بزرگی مهربان ولی غیور در مقابلت نشسته می دانی بسیار دوستت دارد ولی شرم و حیا مانع می شود چشم در چشمش نگاه کنی. علی اجازه نمی دهت با او صمیمی شوی. جاذبه و دافعه را همزمان از خود نشان می دهد. دوستی داشتم که از نعمت پدر محروم بود می گفت به محض ورود به حرم احساس کردم پدرم را می بینم. علی کماکان یتیم نوازی می کند. دوست دیگری می گفت که نمی توانم زیاد کنار ضریح بمانم می ترسم، خجالت می کشم.


معمولا هنگام زیارت حضرت رضا (ع) شعری از حافظ را که مطلعش" اتت روایح رند الحمی و زاد غرامی" است را بسیار می خوانم. اصولا احساس می کنم که زبان حالم است. خواستم همین شعر را مقابل ایوان طلای حضرت علی بخوانم ولی احساس کردم یکی زد پس گردنم که چه ربطی دارد؟ تنها شعری که متناسب با آن فضا و مقابل آن ایوان می شود خواند "علی ای همای رحمت " شهریار است. مطلقا و فقط...


نمی دانم شمایلی از حضرت علی که چهار زانو نشسته و ذوالفقار را در دست گرفته دیده اید یا نه...فکر کنم نقاش آن شمایل آن تصویر را با الهام از ایوان نجف کشیده است. کلا فضای غریبی است.


صحن حضرت زینب(س) در دمشق هم بی شباهت به صحن مولای متقیان نبود. در زینبیه بی اختیار یاد نجف می افتادم. قرابت خاصی است بین این دو صحن شریف.البته فضای داخلی زینبیه بسیار سبک تر است.


اینجا هم بلافاصله بعد از صحن به ضریح می رسی و خبری از بست و رواق و راهرو و ...  نیست.در کنار ضریح مطهر بیشترین فضا به قسمت مردانه اختصاص دارد وبانوان در قسمتی از فضای پیش رو و پایین پا به زیارت می پردازند. در اطراف ضریح چهارپایه هایی چوبی که با پارچه ی رومبلی روکش شده است تعبیه شده که خادمین حرم شریف از بالای آنها زوار را راهنمایی می کنند. اینجا هم بالا سر شلوغی دارد. اصلا در مفاتیح الجنان دعا در بالا سر حضرت سفارش شده و به عنوان یکی از مواضع استجابت دعا معرفی می شود. یکی از مستحبات در این مکان شریف زیارت حضرت امام حسین است!!!


به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را


 ازدحام زوار در زیر ناودان طلا هم زیاد است. ناودان طلا ناودانی است مقابل باب قبله حضرت امیر که در عوام شایع است که هر کس زیر آن دو رکعت نماز حاجت بخواند و حاجت بخواهد حاجت رواست ان شاء الله. البته من مستنداتی در این مورد ندیدم. ولی زیر ناودان نماز خواندم. علاوه بر باب قبله که درب سمت قبله حرم شریف است و باب ساعت که درب پایین پای حضرت است و درب سمت ایوان طلا است و به خاطر ساعتی که در بالایش قرار گرفته به باب الساعه مشهور است حرم 2 درب دیگر هم دارد. در قسمت داخلی باب الساعه و زیر طاق آیینه محدبی قرار دارد که اگر در ایوان طلا مقابل آیینه بایستی نمای کلی حرم را می توانی در آن مشاهده کنی. قبر بسیاری از پادشاهان قاجاریه و صفویه در صحن و سرای امیر المومنین است من جمله شاه عباس صفوی( کلب آستان علی)


بساری از علما و صلحا هم در آنجا مدفون هستند من جمله علامه حلی، مقدس اردبیلی، آیت الله العظمی خویی و مصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی(ره).


نجف و برنامه های آن هنوز سر درازی دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۳
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف


باید صبح زود حرکت می کردیم. صبحانه را در اتاق خوردیم. مدیر کاروان گفت شما بمانید در اتاق استراحت کنید وقتی همه اعضای کاروان جمع شدند صدایتان می زنم شما هم پایین بیایید. (از مزایای هم اتاق شدن با مدیر کاروان). 1 ساعتی معطل شدیم. 3 کاروان که با ما توسط ماموران امنیت اسکورت می شدند رفته بودند و در خروجی بغداد منتظر ما بودند ما هم آماده بودیم ولی مامور امنیت کاروان ما نیامده بود. تا یکی دیگر پیدا شود و بیاید مدتی زمان برد. قریب یک ساعت. هر چه بود راهی شدیم. در کمربندی بغداد ناگهان متوجه شدیم که نفربرها و خودروهای نظامی که در گوشه ای پارک شده بودند به سرعت حرکت کرده و به جلو رفتند انگار که کمی آنطرف تر اتفاقی افتاده باشد. بعد از مدتی مسیر کاملا مسدود شد و هیچ ترددی صورت نمی گرفت. حیدر (راننده اتوبوس) اتوبوس را خاموش کرد و منتظر نشست. بالای یک پل بودیم.


فرصت مغتنمی است تا به تحلیل خودروها و نحوه رانندگی ملت عراق بپردازیم. اینجا خبری از کنترل نامحسوس و پلیس راهور نیست. همه مامور امنیت هستند البته در بغداد چند موردی دیدیم. مردانی که کراوات سیاه دارند و لباس سرمه ای. بیشتر شبیه ماموران راهنمایی و رانندگی آمریکای دهه نود. رانندگان علاقه وافری به بوق زدن بی خود و مداوم دارند. گویا این سنت دیرینه عرب جماعت است چرا که جلال آل احمد هم در خسی در میقات از بوق ممتد رانندگان عراقی به ستوه آمده است. رانندگی کاملا کشکی است. کجا دیده اید در اتوبان در خلاف جهت اتوبان تعداد کثیری خودرو با سرعت زیاد تردد کنند. با این همه در طول 9 روز سفر به این سرزمین به جرات می گویم دریغ از یک تصادف. اصلا نبود. با آن وضع رانندگی باید لااقل روزی 2 یا 3 مورد را می دیدیم ولی...


جالب تر اینکه عراقی جماعت هیچ احترامی برای خودروهای خود قائل نیستند و مدل بالاترین ماشین ها را که ایرانی جماعت در خواب هم نمی بیند در بدترین شرایط نگه داشته و در بدترین خاکی ها و دره ها و تپه ها می رانند. علاقه عجیبی به ماشین های شاسی بلند دارند. از همه نوع خودرو در مسیر مشاهدهمی شود: ژیان، پژو 405 و روا، ال 90 و سمند ساخت ایران که اکثرا تاکسی هستند و تویوتاهای قدیمی و جدید. چند تایی هم پراید. از مارک کیا که بی شمار خودرو در مسیر یافت می شود. فورد و لندکروز هم به وفور. به همه اینها میتسوبیشی و چری را هم اضافه کنید. برای مسافرت های بین شهری هم علاوه بر اتوبوس از ون بهره می برند.از اینجای مسیر ما (تمام جوانان کاروان) بوفه نشین شده ایم و با مدیر کاروان حسابی گرم گرفته ایم و از همه دری سخن می رانیم و اظهار فضل می نماییم. شباهت عجیبی بین زوار مشاهده می شود. همه آنها یک چیز مشترک دارند که موفق به زیارت این سرزمین شده اند. در مسیر بسیار به این مسائل فکر می کنی و بی اختیار اشکت سرازیر می شود. نه فقط من بل همه.


یک ساعت و نیم معطلی مطلق و ناگهان دیدیم که خودروهای نظامی ترافیک را به زور می شکافند و در خلاف ترافیک راه باز می کنند و در حالی که خودروی ونی را سرو ته کرده اند محاصره یا مشایعت می کنند و به بیرون می برند!!! شاید مسافرانش تروریست یا بمب بوده اند. به خیر گذشت.


مسیر باز شد و راهی شدیم. در راه از کنار ورزشگاه بزرگ بغداد گذشتیم همان ورزشگاهی که زمانی مسابقه ایران و عراق در آن برگزار می شد و عوض تبلیغات دور زمین و تبلیغ محصول روی بردهایش به عربی و فارسی نوشته شده بود "صدام ستاره عرب و اسلام است" و سیمای ایران به زور مجبور بود هم فوتبال پخش کند هم آن نوشته ها را سانسور کند. راستی کجاست آن ستاره عرب و اسلام... درب آن استادیوم را با تل بزرگی از خاک پوشانیده اند!!!


کم کم به نجف نزدیک می شویم. این را می توان از هوای شرجی و زیاد شدن تعداد نخلستان ها دریافت. معماری خانه ها در اینجا با ایران بسیار متفاوت است. اینجا ملت خانه های خود را کاخ گونه می سازند و برایش ایوان و طاق می زنند. لفظ عیاش لقبی بس ملقب برای این ملت است. وادی السلام (بزرگترین قبرستان جهان اسلام) را گذشتیم. البته مسیری که ما طی کردیم فقط 5 دقیقه وادی السلام را دیدیم ولی برای درک عظمتش پیشنهاد می کنم سری به google earth بزنید. تهران یک شهرک وادی السلام است. در راه شرکت شمسا ایستگاهی درست کرده که اتوبوس ها در آنجا ایستاده و محل اسکان کاروان و زمان جلسات بعثه که برای مداحان و مدیران برگزار می شود را به مدیر کاروان و مامورامنیت ابلاغ می کند. ظاهرا کاملا به طور تصادفی. کسانی که برای چندمین بار به عتبات می آیند می گویند که در نجف هتل ها معمولا بسیار دور از حرم مطهر هستند و اکثرا در کوفه قرار دارند و حدود 45 دقیقه با ماشین تا حرم فاصله است که معمولا با سرویس در اوقات معین شبانه روز ایاب و ذهاب صورت می گیرد. همه مان خدا خدا می کردیم که هتل ما نزدیک باشد. از قضای روزگار هتل ما در شارع امام زین العابدین بود و نامش نجم الذهبی (شاید به معنی ستاره قطبی). فقط 5 دقیقه پیاده تا حرم راه داشتیم.کور از خدا چه می خواهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۱
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف


بی اختیار بدون اینکه بدانیم از کدام در باید وارد شویم فقط پی صدای اذان راه افتادیم. تفتیش بدنی مانند حرم حضرت رضا (ع) انجام می شد. ماموران بسیار مودبانه برخورد می کردند حتی در مواقعی اگر زیپ کاپشن را برای بازرسی باز می کردند مسر بودند که خودشان ببندند. بعد از بازرسی وارد حیاط کوچکی می شوید و بعد باب المراد. اینجا فضا خییییلی سبک است بی نهایت. کاش می شد این قسمت ها را ننوشت ولی می دانم که همه شما به خاطر همین قسمت ها این سفرنامه را دنبال می کنید. کفش ها را در بدو ورود به صحن باید تحویل داد. حیاط را بدون کفش باید گز کنید. ( فاخلع نعلیک، انک بالواد المقدس طوی). وقتی زیر طاق باب المراد می ایستی شوکه می شوی. انگار چیزی سینه ات را می فشارد. دلت می خواهد فریاد بزنی ولی ادبت اجازه نمی دهد پس بی اختیار اشکت سرازیر می شود. کاظمین بغضی عجیب در خود نهفته دارد. سرت را بالا می گیری درب ورودی حرم است ولی ضریح دیده می شود. چقدر کوچک است مرقد امامین جوادین. بی اختیار یاد حرم امام رضا می افتی باب الرضا ایستاده ای و سلام می دهی ولی ضریح رانمی بینی، تا ضریح راه بسیار است ولی اینجا درب ورودی حرم و ضریح...


بغضت می گیرد. وارد می شویم. مه رقیقی فضا را پر کرده است. نماز شروع شده. به صف می ایستی. چقدر خلوت است. نماز در صحن کاظمین. هنوز هم اشک. امانم را برید. من کجا حرم موسی بن جعفر...


در هر گوشه از صحن یک امام جماعت نماز می خواند و خبری از نماز منسجم و یک پارچه نیست. نماز تمام می شود ولی اشک...

بعداز نماز گشتی در حیاط می زنم. امامین جوادین فقط یک صحن و یک رواق دارند. مه معنویت خاصی به فضا داده است. چون غسل زیارت نکرده بودیم وارد رواق نشدیم. باید بر می گشتیم هتل برای شام. درب روبروی باب المراد خیابان مجللی است که بازارچه های طلا فروشی و... همه در این خیابان است و بعد از نماز جوانان کاظمینی محض تفریح در آنجا پیاده روی می کنند. علاوه بر زرگری، صرافی و ساندویچی و بوتیک هم به وفور در این خیابان به چشم می خورد. برای خرید سیم کارت قدم در این خیابان گذاشتیم. 2شرکت مخابراتی سیم کارت در عراق توزیع می کنند: آسیاسل و زین. که اکثراً آسیا سل را تعریف می کنند. خود سیم کارت 10000 تومان است که 3000 تومان اعتبار دارد. یک اعتبار 10000 تومانی هم خریدیم. برگشتیم هتل. آب هنوز سرد بود. معلم یکی از افراد کاروان که بیمار بود را به درمانگاه برد و امورات شام را به ما سپرد. باید شام را تحویل گرفته و در سالن غذاخوری تحویل همسفرانمان می دادیم. علاوه بر ما کاروان تبریز و آذر شهر هم که در مرز با هم بودیم با ما اسکان داده شده بودند. غذا مانند عربستان در آشپزخانه مرکزی توسط ایرانی ها پخته می شود و با وانت تحویل هتل می شود و آشپز خانه هتل فقط مسئولیت تحویل و توزیع آن را با توجه به منو فیس دارد. غذا مرغ بود و نان و پرتقال و موز و سیب و ماست و نوشابه. چای هم سرو می شد. غذا تحویل و توزیع شد. بعد از غذا به نیت غسل زیارت راهی حمام شدیم. آب سردتر شده بود. دل و تن را به آب سرد داده و چرک از تن زدودیم. و راهی حرم شدیم. کمی از فضائل باب المراد که از همسفران شنیدم: این درب، درب بین حرم امام رضا و حرم حضرت جواد است و پایین پای امامین است. و اگر زیر آن درب بایستی و فرزند را به حق پدر و پدر را به حق فرزند قسم بدهی حاجتت رواست. پس نامش باب المراد است...


باز هم از باب المراد وارد شدیم و دوباره اشک. اینجا فضا بی نهایت سبک است. گنبد امام جواد بازسازی و تکمیل شده است ولی گنبد امام کاظم کماکان در داربست و برزنت محصور است. هنوز فضا مه آلود است و چشم من بارانی. از باب القبله که ایوان طلای صحن است وارد می شویم. انگار حضرت موسی بن جعفر آغوش خود را گشوده است و همه را یک به یک بغل می گیرد. کپ می کنی. می گویند امام رضا رئوف است ولی باور کنید مهربانی امامین جوادین بسیار ملموس تر است. اطراف ضریح خلوت است. بر خلاف عادت مالوف که احترام را رعایت می کردم و جلو نمی رفتیم کنار ضریح زانو می زنی و پنجه هایت را در شبکه های ضریح گره می زنی و می باری...

بسیار پیش می آید که بی اختیار به اشتباه حضرت رضا را مخاطب قرار می دهیم و بعد شرمنده می شویم. از دوستان بعدها پرسیدم آنها هم همین اشتباه را بسیار کرده اند. همه اینها ناشی از فضای سبک اینجاست. حرم بسیار موقر و ساده است. هر دو امام زیر یک ضریح مدفون هستند. از سمت باب المراد اول مرقد حضرت جواد است بعد حضرت موسی بن جعفر. اینجا اینقدر خلوت است که فرقی بین بالا سر و پایین پا نیست. فقط باب منتهی به باب المراد کمی شلوغ است. فضای اختصاصی برای زیارت مردان بسیار بیشتر از زنان است. 3 وجه ضریح مردانه است و وجه 4 که پشت سر امامین است زنانه. مزار شیخ مفید و سید مرتضی هم در محدوده حرم و رواق است. عرب ها برای تشویق ملت برای فرستادن صلوات خودشان صلوات می فرستند یا می گویند: " افلح من صل علی محمد و آل محمد". شب درب حرم ساعت 11 بسته می شود  و تا یک ساعت مانده به اذان صبح حرم بسته است. چشم من بارانی و هوا مه آلود است. اینجا حوائج فراموشت می شود. تنها در خواستت این است که این آخرین زیارتت نباشد و بار دیگر زائر این سرزمین شوی... همین و دیگر هیچ. برای خواب برگشتیم هتل. و صبح از شوق زیارت دوباره بدون ساعت بیدار شدم ( از عجایب است، خستگی راه و خواب سنگین من و...) سرد است ولی مطبوع. به علت سرمای هوا خادم را راضی کردیم که نماز را به رواق منتقل کند خیلی راحت کنار آمد و امام جماعت را به رواق فراخواند. از همان خدام هایی است که کلاه سبز و قرمز به سر می گذارند و عبا و قبا می پوشند و بسیار مهربان و خوش برخورد هستند. بعداز نماز باید از حرم دل می کندیم ولی دلمان در کاظمین جا ماند، باور کنید...

هر چه بود راهی هتل شدیم و صبحانه خوردیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۶:۱۰
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف


اینجا کاظمین است. امروز کاظمین دیگر شهر نیست که شهرکی از شهر بغداد است. در بدو ورود وارد یک منطقه حفاظت شده شدیم که با بلوک های بسیار بلند سیمانی حفاظ بندی شده بود. اطراف  این بلوک ها پر بود از تانک ها و نفربرهای آمریکایی که پرچم عراق را در اهتزاز داشتند. درب ورودی عکس بزرگی از نوری مالکی و یک شیخ عمامه سفید داشت که زیرش از طرف این دوبزرگوار به زواران به زبان عربی خیر مقدم گفته شده بود. خلاصه هر کس آن فضا را می دید فکر می کرد که وارد یک پادگان نظامی می شود. ولی بعد از وارد شدن متوجه شدیم که اینجا ترمینال است!!!

اتوبوس را پارک کرده و ساک ها را پیاده کردیم ولی مامور امنیت به زور توجیهمان کرد که بردن ساک به کاظمین ممنوع است و چون اقامت شما حدود 12 ساعت در کاظمین است فقط وسایل ضروری سفر را درون ساک یا نایلون ریخته و با خود همراه داشته باشید و سایر وسایل را در صندوق اتوبوس بگذارید. همان گونه کردیم زیاد هم بی ربط نمی گفت. ولی بسیاری اصلا گوششان بدهکار نبود. خصوصا بانوان نسبتا محترم. شاید چون خودشان ساک بر نمی داشتند....

ساک ها را به صف کرده و از آنها فاصله گرفتیم . مامور تفتیش بمب یاب آنتن دارش را در دست گرفت و برای فعال سازی دستگاه چند قدمی در جا قدم رو رفت و با حرکتی سریع تفتیش آغاز شد. به خیر گذشت. ساک هامان بمب نداشت. حال باید خودمان به صف می شدیم. شدیم و مامور مانند ساک با ما برخورد کرد الحمدلله جیب هامان هم بمب نداشت. سوار ون های 15 نفره شدیم. این بار هر ون یک مامور امنیت. از ترمینال بیرون آمدیم بلافاصله میدان ورودی شهر را دور زدیم که دیدیم ون نگه داشت. سوار نشده باید پیاده می شدیم. پرسیدیم چرا؟ راننده گفت: تفتیش( با لهجه عربی خیلی جالب می شود) . پیاده شدیم و دوباره یک بار ساک ها و یک بار خودمان. در فاصله 3 دقیقه از ترمینال تا اولین بازرسی ترقه هم درست نمی شود چه رسد به بمب!!

دوباره سوار شدیم. باور کنید 300 متری نرفته بودیم که دوباره پیاده شدیم. و باز هم تفتیش. این بار مرا با شهروندان عراقی اشتباه گرفته بودند و می گفتند از صف زوار بیرون برو و در طرف دیگر تفتیش شو.بچه ها حسابی مامور بیچاره را سر کار گذاشتند و کلی خندیدیم. باز هم نه بمبی و نه ترقه ای. خواستیم دوباره سوار ماشین بشویم. ماشین رفته بود. برای دو قدم راه یک ون؟؟ چه احترامی به زوار ایرانی!! پیاده به را افتادیم. یک جفت گنبد طلایی جلوی چشممان. که البته یکی را برزنت پیچیده اند ولی دیگری مثل خورشیدی می درخشید. زرد زرد.شهر بوی خاصی می دهد. بوی مشهد در سال های دور. کمتر اثری از نظافت و بهداشت در شهر دیده می شود. ولی زندگی به شدت جاریست. دست فروش، مغازه دار، حمال هایی  که البته گاری چوبی 3 چرخه دارند و معمولا وقتی بار زیاد بارشان کرده باشی جلویشان بلند می شود و کله می کنند. ولی مزیتی که به چرخ های ما دارند راحتی در هدایت کردن است. چون جلو یک چرخ دارد، گاری هیدرولیک فرمان می شود. در این محدوده که ما مشغول طی کردن مسیر آن هستیم ورود ماشین ممنوع است . چقدر سیم کارت فروشی و چقدر ویدئو کلوپ دارد این خیابان. ویدیو کلوپ هایی که فیلم یوسف پیامبر ساخته سلحشور را با آب و تاب می فروشند. وای نه! دوباره تفتیش. باز هم....

این بار موقع خروج به من مشکوک شدند و بازرسی بدنی. من خیلی غلط اندازم؟؟؟

به خیر گذشت. اینجا ملت دارند تدارک ایام محرم را می کنند. در گوشه و کنار خیمه ها بر پا کرده اند و درونش کشتی هایی گذاشته اند که شاید نمادی از سفینه النجاه باشد و نیز بعضی از خیمه ها را با چهل چراغ و آیینه آذین بسته اند که شاید نمادی از مصباح الهدی باشد. از هر کدام از خیمه ها صوت حزین ملا باسم یا حاج عبدالزهرا گوش را می نوازد. وای که چقدر دوست دارم نوحه عربی را...

در مسیر جمع کردن زوار زیر لوای کاروان زنجان دردسری شده است. حنجره ام پاره شد . کاروان زنجااااااااااااااااااااان....

به پاساژی رسیدیم. دستی و بدون دستگاه تفتیش ، بازرسی شدیم. در این پاساژ اختصاصی لوازم آرایش و شامپو و ... می فروشند. ولی ما را با اینجا چه کار!؟. الان می گم: هتل یا فندق ما در انتهای این پاساژ بود. زمزم هم نامش.

وارد شدیم به زندان هارون می مانست. تاریک. توضیح دادند که باید صبر کنید تا موتور برق روشن شود. و روشن شد. نه خوب ،کمی از هتل های خودمان نداشت. تمیز و زیبا. ولی در و دیوارش پر بود از عکس های علی دایی. کاپیتان اسبق تیم ملی ایران و سرمربی حال حاضر تیم پیروزی. اول فکر کردیم شدت علاقه موجب شده که این عکس ها به دیوار الصاق شود ولی در طبقات فوقانی واقعا شورش در آمد. مخصوصا اینکه عکس کارمندان و پیشخدمت ها هم با علی آقا در حالی که دست در گردن هم دارند و به زوار می خندند کنجکاویمان را برانگیخت. جویا شدیم. بعله علی آقای دایی مالک چند دانگ از 6 دانگ این هتل بوده زمانی. و در نجف و کربلا هم دارد چنین هتل هایی. بگذریم که به ما مربوط نیست.

اتاق ها توسط معلم تقسیم بندی شد . 4 تا آدم مجرد هم اتاق معلم و مداح کاروان شدیم. اتاق ها سوییت بود. 2 اتاق خواب . یک جایی که چون کفش موکت نداشت و ظرف شویی آنجا بود اسمش را می گذارم آشپزخانه. حالی که مشتمل بر یخچال و تلویزیون و یک دستگاه رسیور بود که آنهم فقط شبکه های ایرانی و شبکه های استانی را می گرفت. ( پدر رسانه ملی بسوزد اینجا هم دست نمی کشد) درون اتاق خواب ها بخاری های برقی بود که شب ها عوض چراغ هم استفاده می شد با آن نور قرمز پدر چشم را در می آورد. حمام و ... هم که لازمه هر سوئیتی است. مداح کاروان اجازه گرفت که دوش بگیرد. همه متفق القول اجازه صادر کردیم، نیم ساعتی داخل بود و بعد از خروج گفت آب خیلی گرم بود و من معمولا 5 دقیقه دوش می گیرم ولی آبش کلی گرم است و لذت داشت و...بعد از او هر که رفت دوش بگیرد فریاد می کرد که مداح آب گرم را تمام کرده و ... اذان مغرب شد و بدون غسل زیارت راهی شدیم. از اینجا به بعد نوشتن برایم بسیار سخت خواهد شد فعلا بماند....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۵۴
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف


یا رئوف...


کاروان زنجان...


کمی بعد پیر و جوان در حالی که ساک های خود را در دست داشتند به سمت اتوبوس راهی شدند. تعدادی هم مشغول یافتن و سوا کردن ساکهای خودشان بودند. بطری های آب معدنی توسط هموطنان عزیز به اشتباه!! به سرقت رفته و فقط تعداد محدودی تا بغداد بطری آب داریم. اگر بخواهم اتوبوس را توصیف کنم می گویم کپی همان اتوبوس های بنزی که زمانی در ایران با نام ایران پیما می شناختند و رنگ املت را داشتند. همان است فقط ظاهرا گوجه گران است و اتوبوس ما به همین علت سفید. راننده اش هم حیدر نامی است که دیگر دوستان راننده اش او را به نام حیدر مخ بلاستیک(همان پلاستیک خودمان) معرفی می کنند.جوانکی که خیلی تند و عصبی حرف میزند و مانند سایر رانندگان عراقی علاقه ای عجیب به نواختن بوق دارد. معلم آخر از همه کارهای گمرکی را انجام داد و اتوبوس را که توسط جوانان کاروان بارگیری و مسافرگیری شده بود  تحویل گرفت. در خاک عراق معلم اختیار هیچ چیزی را ندارد. رک و راست وظیفه اش آمار گیری و پیدا کردن گم شده هاست که البته واقعا سخت و طاقت فرساست چون یک بار به یاری اش شتافتیم که یکی را بیابیم. بماند سر جایش توضیح می دهم. باید صبر می کردیم تا 4 اتوبوس تکمیل شود. همان اتوبوس هایی بودند که با هم صبح وارد مرز شده بودیم: آذر شهر، تبریز، و ...


معلم شدیدا نسبت به سخت گیری های مرزی انتقاد داشت و می گفت که اگر از مرز مهران عبور می کردیم نیم ساعته ترخیص می شدیم ولی چون این مرز به تازگی زوار می پذیرد مامورانش مقداری وسواس به خرج میدهند. اتوبوس ها تکمیل شدند در نهایت جوانکی 15 ساله به نام حسین که لباس خاکی جنگی داشت و ظاهرا مسلح نبود به ما پیوست. وقتی جویا شدیم متوجه شدیم مامور امنیت اتوبوس ماست تا کاظمین. زیاد قوی و قدرتمند نیست ولی...


امنیت زوار توسط شرکت های خصوصی امنیتی تامین می شود. این شرکت ها با شرکت شمسا طرف قرار داد هستند و به ازای هر 4 اتوبوس دو ماشین شاسی بلند مسلح که یکی در جلوی کاروان و دیگری در قسمت عقب کاروان ، گروه را همراهی می کنند و تماما مجهز به جلیقه ضد گلوله و نارنجک و... می باشند و یک نفر هم درون اتوبوس. بالاخره به راه افتادیم . اطراف پاسگاه مرزی را کوهستانی سرسبز فراگرفته است که در گوشه و کنار آن برجک های مراقبت کاشته اند بلافاصله بعد از خروج از پاسگاه منو فیس(لیستی از اسامی اعضای کاروان همراه با عکس هایشان که توسط معلم به تعداد متنابهی کپی گرفته شده بود و در مواقعی که لازم می شد تقدیم میگشت)کنترل شد و مهر خورد. بعد از چند متر پیمودن راه 4 اتوبوس مقابل رستورانی توقف کردند و اعلام کردند می توانید برای تجدید وضو و قضای حاجت پیاده شوید. در این فاصله معلم از جوانان خواست برای تحویل گرفتن ناهار کاروان از رستوران او را همراهی کنند. در ورودی رستوران سیم کارت اعتباری عراقی به نرخ 10000 تومان به نام تجاری آسیا سل به فروش می رسید. یارو با کپی گرفتن از پاسپورت زوار و الصاق بارکد به کپی پاسپورت و اخذ وجه نسبت به فروش آن اقدام می کرد. فقط می گفت از زمان خرید تا فعال سازی سیم کارت باید 2 ساعت صبر کنید.چون ما کلا با چیزی که اولین بار به راحتی در اختیارمان قرار بگیرد مشکل داریم، خرید سیم کارت را محول کردیم به کاظمین که لب مرز است و سر گردنه. بماند از نمایندگی شرکت در کاظمین با قیمت نازل تری می خریم. با تحویل یک برگ کپی منو فیس غذا را تحویل گرفتیم.ظاهرا طرف توزیع کننده غذا با تحویل منوفیس به شرکت شمسا پول غذاها را می گیرد. غذا هم کنسرو خوراک مرغ آنهم محصول کارخانه چیکا، همراه با نوشابه عراقی و نان مخصوص . و یک عدد پرتقال برای هر نفر بود.


از اوضاع سرویس بهداشتی اش نمی گویم چون حسابی سرویس بود. برای 4 اتوبوس فقط 2 کابین. خواهشا تصور نکنید!!از حیدر پرسیدم نام استانی که واردش شدیم چیست: گفت خانقین. این ملت تعصب خاصی به ریش و سبیل خود دارند و حسابی به ریش و سبیل داشته و نداشته ایرانی جماعت گیر می دهند و برای خود سوژه خنده درست می کنند.علی ای حال سوار شدیم و به راه افتادیم . غذا توسط معلم در اتوبوس توزیع شد و ملت مشغول صرف صیغه بلعت شد. بلاخره وارد جاده شده و رسما به راه افتادیم. کنار جاده  پر است از پرچم عراق و کردستان. پرچمی که بالایش قرمز، وسط سفید، و پاینش سبز بود و خورشیدی زرد در میان قسمت سفید می درخشید.کم کم به بغداد نزدیک می شویم این را می شود از افزایش تعداد کاروان های نظامی و زیاد شدن ایست های بازرسی فهمید. هوا بسیار عالیست. اینجا اصلا خبری از زمستان نیست. به کوری چشم شاه زمستونم بهاره. اصلا خبری از برف نیست. هوایی شرجی. و طبیعتی سبز. زمین عراق کلا با آب مشکل دارد. خاکش آب جذب نمی کند. درست مثل ساحل دریا.در مسیر ایست بازرسی های متعددی قرار دارد که تعدادی مربوط به اشغالگران و تعدادی مربوط به نیروهای وطنی هستند که در بدو امر قابل تشخیص نیستند چرا که همگی پرچم عراق را دارند. ولی اگر کمی ظریف بشوید از تفاوت خودروهای زرهی و تجهیزات نظامی به بومی یا غیر بومی بودن نیروها پی می برید. تا کیلومترها دورتر از مرز خبری از آبادی و شهر نبود.یکی می گفت زمان جنگ ما همین کوه و بیابان را هدف می گرفتیم و عراق شهرهای مرزی ما را. خلاصه اینکه شهر مرزی به معنای واقعی در عراق نبود. الله اعلم. اینجا هم کودکان دختر برای مدرسه شان لباسهای یکدست سرمه ای می پوشند و ظاهرا برای حجاب هم مختار هستند. لب جاده مغازه آنچنانی برای این قوم تعریف نشده است. مغازه یعنی چوب بست و برگ خرما!!پمپ بنزین؟ عمرا! فروش بنزین درون دبه های 4 یا 20 لیتری پلاستیکی توسط عده ای کودک.البته با نزدیک شدن به بغداد به پمپ بنزین های سیاری بر می خوریم که واقعا پمپ هستند و در کانتینر جا سازی شده اند. هر چه به بغداد نزدیک می شویم اقدامات امنیتی تشدید می شود. به ازای هر چند کیلومتر اتوبان با بلوک های سیمانی که به لحاظ قد بلند تر از قد اتوبوس هستند باریک شده است و عرض هر باریکه نیز به اندازه عرض یک خودرو است. در روی بلوک ها شعارهایی در مدح پلیس و نیروهای امنیتی و توصیه هایی به ملت عراق از قبیل" احترام کنید تا احترام شوید" .کسی که خلاف نکرده از پلیس نمی ترسد و... به چشم می خورد. درون این تونل ها خودروها توسط یک دستگاه که ظاهری شبیه به تفنگ دارد ولی عوض لوله آنتنی مثل آنتن رادیو از آن بیرون زده و این آنتن قابلیت چرخش را دارد و با سیمی به کمر سربازان متصل است تفتیش می شود . این دستگاه کذایی بارها در طول سفر باعث معطلی این حقیر به بهانه وجود بمب در جیب هایم شد که سرجایش توضیح می دهم. بغداد ساختارهای زیر بنایی از قبیل پل ها و اتوبان هاو ... را ترمیم کرده است. گاها از هم سفرهایم می پرسیدم که آیا کرباسچی در بغداد هم مسئولیت داشته؟برای یک نمونه این ملت جنگ زده برای زیر سازی کف اتوبان های خود از میل گرد و بتون بهره می برند. قابل توجه مهندسان محترم ایرانی! و البته به یاد بیاورید تریلی های حامل سیمان موصوف در مرز خسروی را. گوشه ای هم از خدمات نیروهای امنیتی: در چند مورد در مرکز بغداد ترافیک بسیار سنگین چهار راه را مختل کرده و خودرو امنیتی را وسط چهارراه پارک کردند و تفنگ را از شیشه اتوموبیل بیرون کردند تا اتوبوس زواران ایرانی بدون گیر کردن از ترافیک عبور کند. یا در مواقعی که اتوبوسی به علت ترافیک از قافله عقب می ماند یکی از خودروها بلافاصله در خلاف مسیر خود را به اتوبوس جامانده میرساند و مسیر را برایش باز می کرد و تا رسیدن به قافله اسکورتش می نمود. تگزاسی است برای خودش! بلاخره وارد کاظمین شدیم ساعت حدود 4 عصر است...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۵۲
پا پتی