پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

این طبع که من دارم، با عقل نیامیزد...

پاپتی

پاپتی . [ پ َ ] (ص مرکب ) در تداول عامیانه ،پابرهنه . || یک لاقبا. سخت فقیر و بی چیز.

پیام های کوتاه

  • ۲۶ دی ۹۸ , ۱۵:۳۸
    قاف

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف


زیرا که مردن چیست ،مگر برهنه ایستادن در باد و آب شدن در آفتاب ؟

و نفس نکشیدن چیست ،مگر آزاد کردن نفس از جزر و مد بی قرار ، چنان که بالا برود و بگسترد وبی هیچ مانعی خدا را بجوید ؟

فقط آنگاه که از چشمه سکوت بنوشید به راستی می توانید سرود بخوانید .

و آنگاه که به قله کوه رسیده باشید بالا رفتن را آغاز می کنید.

و روزی که زمین اندام های شما را فرا می خواند آنگاه است که به راستی به رقص می آیید.


دیروز مهربانترین ، صبور ترین ، دوست داشتنی ترین ، مردترین و غیور ترین کسم را به خروارها خاک سپردم

پدر بزرگم

تازه معنی شعری که همواره ورد زبانش بود را درک می کنم. بسیار فکر می کردم که چرا دوست دارد این بیت را 

سالها پیروی مذهب رندان کردم 

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

چه بسیار می خواند این بیت را 

نه اهل ریا بود نه اهل توقع . با نان و پنیری می ساخت ،

جلال می گوید : پیر مرد چشم ما بود.

من می گویم :

پیر مرد الگویمان بود ، تکیه گاهمان بود .

صبرش . غیرتش . مردانگی اش . سادگی اش . خداباوری و توکلش

این همه...

نشکست که نشکست 

دریای حوصله بود 

به راستی طارق بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۳۰
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف..

 در این پست می خواهم از یک نعمت با شما صحبت کنم نعمتی که اگر کسی فقط چند روز با آن انس گرفته باشد دیگر جدایی از آن برایش مشکل می نماید. اعتیادی که درمانش خستگی مفرط است. جالب تر اینکه در اوج خستگی هم نمی توان صفای آنرا از یاد برد.نعمتی که هر کس آنرا درک کرده برای خود کسی شده و هر کس توفیقی برای درکش نداشته ...


نعمتی که صفایش با هیچ چیز قابل قیاس نیست.


نعمتی که صفای نسیمش انسان را یاد بهشت، یاد نیستان و یاد خدا می اندازد.نعمتی که خنکایش را با هیچ چیزنمی توان خرید. حتی لوکس ترین کولر های گازی در مجلل ترین هتل های دنیا ندارند این خنکی را .


نعمتی بی زبان اما پر ازسخن. پر از سکوت.


نعمتی که هرگاه درکش می کنم مخیله ام پر می شود از گذشته و حال و آینده.تازه در آن هنگام است که پرواز روح را با عمق وجودم درک می کنم . لحظاتی که روح در بدن نمی گنجد . لحظاتی که قلم خود به خود روی کاغذ به رقص می آید. لحظاتی که کلمات مانند موج های خروشانی به سویت هجوم می آورند. در آن هنگام بغض می کنی. احساس میکنی که سنگین شده ای. مثل یک مادر.مادر آبستن. باید نوشت.باید سبک شد. در به در دنبال قلم و کاغذ می گردی که بنویسی. آنچه را الهامت میکنند بنویس...


که این کلمات فقط یک بار به سراغت می آیند...


هنگامی که می نویسی از همه چیز از همه افکار و تخیلات روزانه راحت می شوی . به تنها چیزی که فکر میکنی نوشتن است . و آن لحظه ای است که انسان احساس می کند که هیچ کس جز خدا همراه او نیست . لحظه ای که روی دوشت هیچ سنگینی را حس نمی کنی. لحظه ای که نوبت کاری فرشته هایی که یک روز تمام نامه اعمال تو را نوشته و کتابی حاضر کرده اند به اندازه یک دیکشنری بزرگ تمام شده است. می گویند ملائک وزن ندارند پس تمام آنچه روی دوشم سنگینی می کند اعمالم هستند لابد.به هر حال لحظه ای که تو را ترک می کنند دلت می خواهد پرواز کنی ...


والبته لحظاتی بعد 2 فرشته دیگر...


دو طرفت ایستاده اند و منتظرند که تو کاری بکنی و آنها آمارت را بنویسند ولی تا وقتی نخوابیدی  هنوز سبکی، چون هنوز کاری نکرده ای تا نامه ات سنگین شود . و چه بسیارند افرادی که تمام این لحظه ها خوابند . افرادی که هیچ گاه این لذت را نتوانسته اند درک کنند. لذتی که یک روز با تمام خوبی و بدی هایش تمام می شود  و روز بعد با همه لطافت و نرمی اش شروع می شود . وقتی عقربه ها 12 را نشان می دهد می شکفی. مثل غنچه ای...


در این مواقع کلمات آنچنان وجودت را لبریز می کنند که نمی دانی کدام را بنویسی. چگونه نوشتن مهم نیست چون نمی نویسی که نمره بگیری می نویسی که تخلیه شوی.


آنجاست که ذره ای درد علی را حس می کنی. دردی که نیمه شب ها او را به نخلستان می کشاند که سر در چاه کند و از ناگفته هایش بگوید. ناگفته هایی که هنوز در گوش تاریخ است.


 نیمه شب هاست که از این دنیای پست و پفکی بیرون می آیی و به دنیایی قدم می گذاری که بوی خدا دارد، بوی بهشت دارد ،نیمه شب می توان آواز پر ملائک را شنید، نیمه شب اگر خوب گوش کنی صدای "اقرا بسم ..." را از کوه حرا می توانی بشنوی...


آری بعضی شب را نماد ظلمت و تاریکی می شناسند ولی شب چیز دیگری است. شب یعنی خلوص ،یعنی پاکی، یعنی آسمانی پر از ستاره ،شب یعنی ماه بدر...


راستی شب ها سر خدا خلوت تر است . یک دیدار خصوصی با کسی که روزها می جویی اش ولی شب ها درکش می کنی.


ولی افسوس هستند بسیاری که در روز او را می جویند و شباهنگام هنگامی که نوبت دیدار است لحاف بر سر کشیده و خوابیده اند...


یافتم روشن دلی از گریه های نیمه شب


خاطری چون صبح دارم از صفای نیمه شب


 * مربوط ها :


 1) چند روز پیش داشتم نوشته هایم را مرتب میکردم چشمم افتاد به نوشته بالا . تاریخی که زیرش زده بودم 14/4/82 بود.ساعت 2 بامداد. کلی حال کردم و به خودم غبطه خوردم . واه خدایا این را من نوشته ام؟چقدر خوب دیده ام و چه خوب توصیف کرده ام.(به قیل و قال تلف گشت عمر معلومم)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۲۷
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف

دیشب کتابی از طرف یک دوست به دستم رسید. کتاب بسیار خواندنی و جالب بود. به قول مادرم آنرا نخواندم بلکه بلعیدم. با آنکه از نیمه شب گذشته بود هر چه خواستم در جایی نشانه ای میان صفحاتش بگذارم تا فردا صبح بقیه اش را بخوانم نتوانستم. کاملا غرق کتاب بودم. این خاصیت کتاب خوب است. عنان خواننده را می گیرد و می برد تا بینهایتی که فقط خودش میداند کجاست. 

داستان بود اما خیلی آموزنده. این روزها نویسندگان معاصر کمتر این طور پر بار و زیبا می نویسند.کلاس خداشناسی و نیز اثبات حضور خدا در زندگی بشر. به زبان بسیار ساده به دور از تکلفات عرفانی و فلسفی و...

کتابی که تک تک کلماتش عطش خواننده را درک کند و به آن پاسخ گوید کتاب فضای توصیفی و نثر جذابی دارد ...

از شدت ذوق زدگی نمیتوانم درباره اش مطلب بنویسم. از وقتی آخرین برگش را خوانده ام از خدا مدام به خاطر این کتاب تشکر می کنم. حال احساس می کنم که هست و هوایم را دارد.هر چه زمان می گذرد بیشتر رافت و مهربانی اش نمود پیدا میکند.

آه خدایا...

وه چه بی رنگ و بی نشان که منم

(وقتی از ژرفای وجودم شاد و راضی باشم این تک مصراع اولین چیزی است که به ذهنم خطور می کند.)

 آنچنان سرذوق بودم که همان وقت به دوستی که کتاب را داده بود اس ام اس (پیامک) زدم و حسابی تشکر کردم.

خدایا شکر که دوستانی دارم بهتر از میوه سیب!!

بیشتر توضیح نمی دهم که تا نخوانی ندانی ( البته در مقام قیاس هیچ چیزدر شدت خوشمزگی و شیرینی با حلوا برابری نمی کند. )

فقط تک جمله اول کتاب را می نویسم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:


هر کس روزنه است به سوی خداوند.اگر اندوهناک شود.اگر به شدت اندوهناک شود.


روی ماه خداوند را ببوس

مصطفی مستور


برای اولین بار برخلاف همیشه توصیه میکنم قبل از شازده کوچولو بخوانیدش.


*نا مربوط ها:


0)زین پس به جای واژه کلیشه ای" پی نوشت" خواهم نگاشت" نامربوط ها".

1) آدم باید جایی در وجودش یه حالت " استند بای "تعبیه کنه  و در مواقعی خودش اتوماتیک وار  به اون حالت بره.

2)رفتم جایی گفتم می شه منم از این دکمه ها (دکمه ای که آدم را به حالت استند بای ببرد) داشته باشم ؟گفتند:

الف- لیاقتش را نداری. 

ب- شامل گارانتی نمی شود باید هزینه اش را بپردازی.

ج- شانس آوردی! ماه رمضان فرصت خوبی است با تخفیف بسیار مناسب میتوانی بدون نیاز به نصاب خودت  آنرا بدست آورده و نصب کنی. بجنب!(همان" بشتابید" در پیام های بازرگانی)

برام دعاکنید!

3)دوستان : دوستی را رعایت کنید و انسان را. دوستی هاتان بر منافعتان بچربد . منافعتان را فدای دوستی و رفاقت نکنید . دوست خوب یک نعمت بی منتهاست.

4)راهی(البته منظورم معادل فارسی شده" تاکسی" نیست) مسافر.عازم سفر. گاهی ابری است گاهی آفتابی .یاد بازمانگان و اهل وطن حالش را ابری کناد و هوای مقصد وی را آفتابی...

دقت کرده اید کسی که ساکی بسته انگار تمام غرور و تکبر خود را در ساک جا گذاشته . برای لحظاتی خاکی خاکی است.

واشک چشم خودش و همراهان و بدرقه کنندگان همان نم نم باران است.

ما در ریاضی بعد از حل مساله میگوییم حکم تمام. فکر کنم "حکم تمام".!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۲۱
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یارئوف ...


1)    من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو:


به گزارش خبرنگار ما از فلک هفتم، قمر بسیار زیبا و دردانه مان، ماه، در ساعت 14:31:36 روز پنج شنبه 29 مرداد ماه سنه 1388 مطابق با 28 شعبان المعظم 1430 متولد می شود. متوجه باشید که از ابتدای پیدایش بشر ماه 28 روزه نداشتیم! پس بررسی رویت پذیری این قمر جنجالی در شامگاه 29 مرداد منتفی است.


این قمر نورسیده در شامگاه جمعه 30 مرداد سفر خود را از نیوزیلند شروع کرده و بعد از استرالیا به آسیا می رسد. این قمر در حالی که 29 ساعت از تولدش سپری شده وارد ایران عزیزمان می شود و بهت زده مواجه می شود با خیل افرادی که عوض پشت بام و کوه و صحرا برای انجام عمل مستحبی استهلال چشم به صفحه جادوی تلویزیون دوخته اند تا با آقای درستکار یا حاج سهیل محمودی هلال ماه را رصد کنند!!! ( یکی از نشانه های تحمیل مدرنیته بر ... )


این قمر در جنوب ایران در شرایط مساعد جوی قابل رویت است و در سایر مناطق قمر فوق الذکر حسابی ناز و کرشمه خواهند فرمود و هر چه به قسمت های شمالی کشور نزدیک شویم کرشمه اش بیشتر خواهد شد. البته اگر واقعا عاشق باشید و قصد شکارش را داشته باشید می توانید او را از پرده بیرون کشیده و در روز 29 مرداد از ساعت 15 با استفاده از ابزار رصدی قوی هلال را در حضور خورشید و در روز روشن  مشاهده کنید. در این ساعت این زن و شوهر اساطیری در ارتفاع یکسانی از آسمان قرار دارند.


2)    مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس:


از رسانه کمی تا قسمتی ملی: شاااید افطارها شجریان میهمان سفره ها باشد! ولی آنچه قطعی است پخش سریال های آبکی و دوغکی  بعد از افطار از شبکه های کذایی سیما است! شبکه هایی که علاوه بر بوی ماه رمضان بوی عشق و عاشقی، بوی طنز و فکاهی چارواداری، بوی برزخ و جهنم و شیطان را هم می دهند! سریال هایی که فقط نام کارشناس یا مشاور مذهبی را آنهم فقط در تیتراژ خود یدک می کشند و بویی از کارشناسی مذهبی ندارند!!!


سریال هایی که مستقیم و یا غیر مستقیم نمازهای اول وقت مساجد را به نمازهای میان وقت موکول می کنند که آقای خادم و مکبر و نمازگزار و یا جسارتا (احیانا) امام جماعت حسابی از افطار و سریال بعد از افطار و زولبیا و بامیه و پشمک کیفور شوند و در راه مسجد از جگرکی هایی که قبل از ایام ماه مبارک کتاب فروشی و لباس فروشی بودند کسب فیض کنند و در نهایت نمازی هم بخوانند که ماه رمضان است و ثواب دارد!


3)    تو نیکی می کن و در دجله انداز:


در آستانه ماه رمضان تورم بیداد می کند فقرا را دریابیم ( این را کاملا جدی گفتم )


4)    به پاس هر وجب خاکی از این ملک...


خبر آخر اینکه رفیق و پسرعم عزیزمان، شیخ الشیوخ و شیخ الرئیسمان، چند روز بعد عازم خدمت مقدس اجباری است! ( سربازی ). یک شبهه: اگر این خدمت مقدس است فلسفه اینکه همه ملت جوان چون مرغ بسمل دنبال معافیت و شیرینی پس از معافیت هستند چیست؟؟!!

علی ای حال نترسید، نمی رود آنجا که عرب نی انداخت، عجب شیر هم نمی رود، خارک و بافق و جاسک هم نمی رود، کندلوس هم نیست! جایی که او می رود در بعضی نسخ خطی به جهنم سبز، و در بعضی نسخ چاپی به هتل ادیبی و در بعض دگر به سربازخانه و پادگان مرزن آباد معروف است! آدرسش هم کمی پایین تر از دریای خزر امروزی، حوالی چالوس است. مرزن آباد یا برزن آباد. هر چه هست لااقل اسمش بوی آبادی دارد!


در بعضی اقوال آشخانه ایست میان ویلای مرفهان بی درد ( هر چند الان سربازان را مرغ می خورانند تا آش ) گویند اطرافش پر از گراز است که عاشق گوشت سرباز است!!! چه قافیه ای گراز و سرباز! می بینید گراز هم می داند که نباید با متمول جماعت گلاویز شود!!! این هم حکایتی است، گرازی که از تفنگ سرباز نمی ترسد ولی از منقل و بافور متمول باک دارد!!!


به هر حال بعد از دو ماه در خوشبینانه ترین حالت شما می توانید وی را در یکی از چهارراه های شهرمان در حالی که سوت می زند و خرج الگانس های قالیبافی را در می آورد رویت کنید!!! پیشنهاد می کنم از الان شماره خودروی خود را به ما ارسال کنید تا در ازای دریافت مبلغی ناچیز که اصلا هم نامش رشوه نیست!!! لااقل چند صباحی توسط شیخ الشیوخمان اعمال قانون! نشوید!!!  

شیخمان را هم حلال کرده و برایش دعا کنید که سرباز علاوه بر پول به دعا هم محتاج است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۴۴
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف ...

مى گویند که جمعى از طلاب علوم دینى تلاش فراوانى کردند که در هر حال به دیدار امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف موفق شوند و آن حضرت را زیارت کنند. بنابراین، از این و آن در این باره سؤال کردند و بسیارى از اعمال عبادى و نیایشى را انجام دادند، اما موفق نشدند و نتوانستند امام زمان صلوات الله علیه را زیارت کنند. یک روز به آن جماعت خبر دادند که حضرت حجت، امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف به زودى در صحن مبارک حضرت امام حسین علیه السلام خواهد آمد و در فلان روز و فلان وقت در آنجا حضور خواهد یافت.

آنان همگى به شهر مقدس کربلاى معلا آمدند و در همان روز حضور یافتند؛ روزى که هیچ مناسبت مذهبى خاصى هم نبود. داخل صحن شریف شدند و مردمِ کمى، در صحن حاضر بودند. در همان هنگام که آن جماعت در پى یافتن چهره اى خاص بودند، چشمشان به جوانى افتاد که در گوشه صحن بود و در مقابل او بساطى پهن بود که در آن قفل هایى براى فروش گذاشته بود و هیچ یک از آن قفل ها کلید نداشت، یا کلیدهایى که قفل نداشتند، چون این امر در آن زمان در عراق طبیعى بود. مردى نزد آن جوان آمد و گفت: قفلى دارم بى کلید، و از تو مى خواهم که آن را از من بخرى و قیمت مناسبى در ازاى آن به من بدهى، چون یتیمانى در خانه دارم و با این پول مى خواهم برایشان مقدارى گندم و جو بخرم.

آن جوان در بساط خود به جست و جوى کلیدى پرداخت تا شاید به آن قفل بخورد و با ارزش تر شود. پس از اندکى جست وجو کلید مناسب را یافت و به آن مشترى گفت: قیمت قفلى که دارى یک فلس است و قیمت این کلید ـ که از آن من است ـ نیز یک فلس مى باشد، اما قیمت هر دوى آنها روى هم پنج فلس مى شود. لذا من کلید را به شما مى فروشم و چون پول ندارى به صورت نسیه آن را از من بخر. قیمت پیشنهادى هم یک فلس است. پس از آن قفل و کلید را از تو به قیمت پنج فلس مى خرم. اما چون من کلید را به صورت نسیه به قیمت یک فلس فروختم، بنابراین چهار فلس به تو مى دهم و بدین ترتیب بدهى خودت را پرداخته اى. مرد پذیرفت و معامله صورت گرفت و چهار فلس به دست آورد نه یک فلس.

این معامله آن جوان دستفروش، که در صحن مطهر امام حسین علیه السلام به فروختن قفل و کلید مشغول بود، مایه حیرت آن طلاب شد. مرد مشترى هنوز نزد جوان کاسب بود. برخاست و به طلاب رو کرد وگفت: مثل این جوان شوید (و اشاره کرد به جوان دستفروش) تا امام زمان سلام الله علیه خود به دیدنتان بیاید. این را گفت و رفت. طلاب که غرق در حیرت بودند با دیدن این صحنه و شنیدن این جمله به خود آمدند. یکى پرسید: این مرد کیست؟ دیگرى گفت: شاید خود امام زمان علیه السلام باشد! در پى یافتن آن مرد مشترى به این سوى و آن سوى دویدند، اما هیچ گونه اثرى از او ندیدند.

 

پی نوشت:

آن جوان که قفل و کلید مى فروخت، خود شیخ انصارى بود، و در آغاز تحصیل و حضورش در عتبات مقدسه، براى تأمین معاش هر روز چند ساعتى به آن حرفه مشغول مى شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۳۵
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف ...

دوستم می گفت: من دلم به این خوش است که بدانم جایی حتی جایی بسیار دور یک نفر هست که دلش برای من می تپد. دوستم می گفت این طوری می توانم تنهایی را تاب بیاورم، این طوری که یک نفر دوستم داشته باشد. مطمئن باشم دوستم دارد. حتی اگر نبینمش. حتی اگر فرصت نداشته باشیم هی به هم یادآوری کنیم. حتی اگر تا آخر دنیا هیچ جا به هم بر نخوریم. این طوری میتوانم نفس بکشم و خیالم از بابت همه چیز راحت باشد.

من حرف دوستم را می فهمم. چون من یک نفر را دارم که می دانم دوستم دارد اسمش عمو رئوف است. عمو رئوف اسم قشنگی دارد. من قبل از او فقط یک نفر را می شناختم که اسمش رئوف بود او را بعدا به شما معرفی میکنم.

عمو رئوف، خیلی دور از این جا زندگی می کند. آخرین باری که دیدمش یک کت و شلوار طوسی تنش بود. بعدها شنیدم که او مریض شده، آن قدر مریض که دیگر برایش سخت بود بیایید شهرمان. عمو رئوف یک شهرستان دور زندگی میکند. من هیچ وقت به شهر او نرفته ام، اما شنیده ام که شهر او غروب های زیبا و غمگینی دارد.

اگر شازده کوچولو را خوانده باشید، حتما یادتان هست که شازده کوچولو چه قدر عاشق دیدن غروب خورشید بود. او هر وقت دلش می گرفت غروب را تماشا می کرد. او یک روز 43 بار غروب خورشید را تماشا کرد. 

دلم می خواهد یک بار با شازده کوچولو به شهر عمو رئوف بروم. آن وقت سه تایی با هم غروب خورشید را تماشا کنیم.

من هر وقت مطلبی می نویسم به عمو رئوف فکر می کنم. دلم به اینکه یک نفر دارد از آن دور ها نوشته های مرا می خواند خوش است. این همان حسی است که دوستم میگفت. این که بتوانی به خاطر یک نفر بنویسی. به خاطر یک نفر همه سختی های ذندگی را تحمل کنی.

عمو رئوف من همنام آن یک نفر است. همنام کسی که من به خاطر او همه سختی های زندکی را تحمل میکنم. خیلی وقت ها بالای صفحه کاغذی که می خواهم روی آن بنویسم اسمش را این طور می نویسم: یا رئوف!

او اسم های زیادی دارد، اما رئوف واقعا چیز دیگری است. وقتی می گویم یا رئوف! یک پرنده آبی توی قلبم خوابش می برد. همه چراغ های دنیا سبز می شوند. همه بچه هایی که دارند گریه می کنند یکهو به هوای دیدن یک هواپیما در آسمان حواسشان پرت می شود و می خندند. همه خرس های قطبی از خواب بیدار می شوند. همه کرم های شب تاب می تابند. وقتی میگویم یا رئوف! خیالم راحت می شود که پشت ابرها کسی زندگی می کند که حواسش به من هست. حواسش به من هست که توی جنگل تاریک و سرد گم نمی شوم. حواسش به من هست که توی رودخانه وحشی نمی افتم. حواسش به من هست که شب ها شیطان بالشم را مرتب نمی کند و حواسش به من هست که ماه از پشت پنجره خانه من قهر نمی کند. وقتی می گویم یا رئوف! امیدوارم که یک روز عمو رئوف دیگر مریض نباشد. شازده کوچولو قدر گلش را بداند، خورشید یک روز صبح خوابش نبرد، شمع کوچکی که توی قلبم دارم خاموش نشود.

وقتی می گویم یا رئوف! یاد این می افتم که من این همه سختی  های زندگی را فقط به خاطر خود او دارم تحمل می کنم. با خودم فکر میکنم، حالا که آفریده شدم باید به اتفاق عجیبی که برایم افتاده احترام بگذارم: اتفاق عجیب آفریده شدن. و حواسم باشد هر وقت غصه ای از راه می رسد با خود بگویم بهتر است به خاطر او تحمل کنی. او تو را آفریده است تا خودت باشی. او را از خودت نا امید مکن.


برایم مهم است وقتی مرا می بیند سرش را به نشانه تاسف تکان ندهد و به فرشته هایش نگوید ( این بابا اصلا آدم بشو نیست بی خود آفریدمش جای یکی دیگر را هم تنگ کرد ) دلم نمی خواهد وقتی مرا می بیند از این که این قدر در برابر من رئوف بوده پشیمان شود. دلم نمی خواهد فکر کند من لیاقت مهربانی هایش را نداشته ام.

دلم می خواهد بداند که من قدر همه چیز را میدانم .قدر همه چیز هایی را که برایم آفریده. بنفشه را روی تپه ها، تپه ها را زیر ابر ها، ابر ها را روی اقیانوس ها، اقیانوس ها را برای عروس های دریایی و جلبک ها، جلبک ها را برای ماهی ها، ماهی ها را برای صیاد ها، صیاد ها را برای موج ها، موج ها را برای ساحل، ساحل را برای آدم ها، آدم ها را برای هم، مرا برای همین کلمه ها، همین کلمه ها را برای عمو رئوف و عمو رئوف را در شهری دور که غروب ها ی زیبایی دارد آفریده است و من بابت همه این چیز ها از او سپاسگزارم .


پی نوشت:

1)متن بالا نوشته خانم لیلی شیرازی است که حدود یک سال پیش در ضمیمه پنج شنبه های روزنامه همشهری قسمت خانه فیروزه ای به چاپ رسیده بود. شاید خواندنی ترین قسمت ضمیمه همشهری پنج شنبه ها همین ستون خانه فیروزه ای باشد که با زبان ساده به معرفی اسما خدا می پردازد. خلاصه اینکه وقتی خانم شیرازی حرف دل ما را زده، نیازی نبود ما از خودمان چیزی بنویسیم فقط تایپ کردیم  و بر آن حاشیه زدیم تا به فرمایش یار غارمان "جای خالی" خذواالعلم من افواه النسا هم کرده باشیم.


2)حتما برای یک بار هم که شده کتاب شازده کوچولو را ورای مقتضیات سنی خود بخوانید. آنرا به بهترین دوستانتان هدیه بدهید حتی اگر او اهل کتاب و مطالعه نباشد...

هم کتاب و هم نویسنده اش خاص هستند. مطمئن باشید شما با شازده کوچولو همزاد پنداری خواهید کرد و از خواندن آن لذت خواهید برد و بارها و بارها آن کتاب را خواهید خواند. مطمئن باشید شازده کوچولو زندگی شما را هم مانند خیلی ها تغییر می دهد!


3)تقدیم نامه شازده کوچولو:


تقدیم به لئون ورت

از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یک آدم ‌بزرگ هدیه کرده‌ام. عذر من موجه است. چون این آدم بزرگ بهترین دوستی است که در دنیا دارم. عذر دیگری هم دارم: این آدم بزرگ می‌تواند همه چیز حتی کتاب بچه‌ها را بفهمد. عذر سومی هم دارم: این آدم بزرگ ساکن فرانسه است و در آنجا سرما و گرسنگی می‌خورد و نیاز بسیار به دلجویی دارد. اگر همه این عذرها کافی نباشد می‌خواهم این کتاب را به بچگی آن آدم بزرگ تقدیم کنم. تمام آدم بزرگها اول بچه بوده‌اند (گرچه کمی از ایشان به یاد می‌آورند.) بنابراین عنوان هدیه خود را چنین تصحیح می‌کنم:

تقدیم به لئون ورت

آن وقت که پسرکی بود.


4)فراموش نکنید به قول یک دوست: شازده کوچولو، داستانی که باید قبل از مرگ خواند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۳۰
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف


او نینوا نرفته است . اما از کودکی آرزوی زیارت آنجا را در سر می پرورانده. از هنگامی که یادش می آید، ایام محرم، مادرش پیراهن سیاه جدیدی برایش میدوخت. پیراهنی از پارچه تترون با دکمه های قابلمه ای. در هر هیئت و دسته عزاداری که می رفت وقتی مداح برای زیارت کربلا دعا می کرد دستهای کوچک و معصومش را بالا می برد و با صدای بلند آمین می گفت. روی زمین یا روی دوش پدرش؛ فرق نمی کرد دستهایش را با تمام وجود بالا میبرد و بر سینه می زد که:

هرای، هرای، یاندی دیلیم یا حسین     تربتوه چاتمور الیم یا حسین(1)

امروز سالها از آن روزها گذشته است. آن دست های کوچک و معصوم بزرگ و گنه کار شده اند.و او هنوز نینوا نرفته است. 

شب میلاد است. باید شاد باشد و از داشته هایش بگوید. اما نه، عزمش را جزم کرده عیدی بگیرد. این شب ها در هر کس و ناکس، هر فقیر و دارا یی برود و نام اباالفضل را ببرد و عیدانه بخواهد دست خالی بر نمی گردد، پس چرا در خانه اربابش نرود که کریم و رئوف است.

مولا جان، ارباب جان، او نینوا نیامده است، اما از کودکی برای نینوا در نوا بوده است.


چشم هایش را می بندد، درون اتوبوس، شب است، مرز را هنگام غروب رد کرده اند. اطراف بیابان برهوت است. کویر. نه کویر شریعتی، که کویر نامردمی و نامرادی، کویر تف، کویر بی وفایی و بی بنیادی، کویری که بوی مردم کوفه رامیدهد... اگر چشم بصیرت داشت می دید کسانی که ندای هل من ناصر ینصرنی را شنیده اند و شتابان به سویش  در حرکتند و باز اگر چشم بصیرت داشت میدید کسانی را که برای مال دنیا منادی را تنها گذاشته و به سرعت در فرارند...

کمی مانده به شش فرسخی نینوا رئیس کاروان همه را بیدار میکند و میگوید که آماده شوید وضو بگیریم، باید با وضو وارد حرم شد. پیرمرد صاحبدل و ظریفی است.پیاده میشوند. محمدرضا، مجتبی، سعید، عباس، حسین، محمدحسین و او. بارها با هم به مشهد رفته اند. اما این بار مقصدشان نینواست. با بطری های آب معدنی روی خاکی که هنوز تربت نشده وضو میگیرند. نسیم خنکی غبار خواب را از چهره شان میزداید. از فاصله ای نه چندان دور صدای قران می آید تا نماز صبح وقتی نمانده. دوباره سوار میشوند. اوضاع فرق کرده همه در خود غرق شده اند. سعید و مجتبی کمتر صحبت کرده و سر به سر هم میگذارند. حسین mp3 player عباس را گرفته و نوحه گوش می دهد. محمد حسین بی قرار است. محمدرضا نم نم اشک میریزد. عباس مثل همیشه زیارت عاشورایی را که ازبر کرده و هر موقع دلش میگیرد، میخواند را زمزمه میکند اما این بار به جا. یادش به خیر یک بار در مشهد هوس کرد در صحن نو، روبروی ایوان طلا برای امام رضا زیارت عاشورا بخواند. ولی این بار...

کم کم روشنی شهر نمایان می شود بوی سیب می آید. سیب...

بی اختیار تشنه اش میشود. آب...

گوش میدهد کم کم صدای فرات را میشنود زیر لب زمزمه می کند: قان اولاسان ای فرات(2)

جاده از نخلستان میگذرد. وا ی ی ی نخلستان! عباس. حرمله. مشک آب...

و گنبد 

یکی از پشت داد می زند: حرم حرم. همه نیم خیز میشوند. همه شان بغض کرده اند. بی اختیار بلند میشود وسط اتوبوس. در حالی که تمام وجودش مور مور است مثل پدر و پدربزرگش با صدای رسا و بلند می خواند:

یا حسین بو جمعدن یکسر سلام اولسون سنه     

بیزدن ای فرزند پیغمبر سلام اولسون سنه(3)

از کودکی این بیت ورد زبانش بوده است.

راستش را بخواهید نمی داند اول حرم مولا را می بیند یا حرم سقا را چون: او نینوا نرفته است اما برای نینوا از کودکی در نوا بوده است. 

به ناگاه همگی اشک میریزند و میخوانند:

ای شمع حرمخانه، قرباننون اولوم عباس، 

جانلار سنه پروانه، قربانون اولوم عباس(4)

شال های سیاهی را که متبرک به حرم حضرت رضاست بر سر می بندند و گریه میکنند...

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یا اباالفضل العباس

اصلا قرارشان با امام رضا این بود. برات کربلا را از امام رضا گرفته اند. چه صفایی دارد در بین الحرمین زیارت امام رضا: و اعلم ان رسولک و خلفائک علیهم السلام احیا عندک یرزقون...

کم کم یادشان می آید: پارسال، 28 صفر، نیت کردند و با کسانی که از کربلا آمده بودند، در صحن عتیق امام رضا سینه زدند. یا اولین سفرشان، ایام ولادت امام رضا، قبل از نماز صبح، ایوان مسجد گوهر شاد با چه حالی حضرت اباالفضل را زیارت کردند و یادشان می آید آن خدام را که چگونه گریه می کرد...

یادشان می آید هر سال شب تاسوعا، دسته حسینیه، خیابان فردوسی، چه طور زانو بر زمین خیس گذاشته و می خواندند: 

ای کرب و بلا کوچه و بازاریوه قربان...(5)

بیشتر دقت میکند: پرچم ها. چه جالب بالای گنبد ها در اهتزازند. پرچم حضرت اباالفضل به سمت پرچم امام حسین و پرچم امام حسین به سمت پرچم حضرت عباس می وزد. و عباس...

آیا هنوز هم شرمنده است؟ و او نمی داند آنها که رفته اند می دانند چون: ما که نینوا نبوده ایم اما برای نینوا از کودکی در نوا بوده ایم.

راستی این روز ها بین الحرمین حسابی چراغان است و شلوغ. می گویند زیارت امام حسین در نیمه شعبان...

صدای اذان می آید. نماز صبح در بین الحرمین اما...

ما که نینوا نرفته ایم اما برای نینوا از کودکی در نوا بوده ایم.


یا رئوف

التماس دعا


(1) فریاد که از آرزوی زیارت تربت حسین در سوز و گدازم

(2) نوعی نفرین است: تبدیل به خون شوی ای فرات

(3) یا حسین، ای فرزند پیامبر، از این جمع بر تو سلام و درود باد

(4) جانها پروانه و فدای شما باد ای شمح حرمخانه ابا عبدالله

(5) ای کربلا فدای کوچه و بازارت شویم (نوعی آرزوی زیارت)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۲۳
پا پتی
پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف

ما دانشجویان رشته های علوم و مهندسی هر چیزی را خوب بلد نباشیم منطق ریاضی و ( p --> q ) کردن را خوب بلدیم، این را بدون ذره ای اغراق و تعارف می گویم شاید درس ریاضی را دوبار حذف اضطراری کرده و سه بار افتاده باشیم و در نهایت با نمره ناپلئونی قبول شویم اما مطمئن باشید فلسفه و منطق ریاضی را خوب بلدیم ( برای اینکه نقیضش را نیاورید میگویم 80% این گونه هستیم)دوستی دارم که می گویید مثل ما مثل کسانی است که قهرمان المپیک هستند ولی به اجبار روزگار در پاراالمپیک شرکت میکنند(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)البته من فقط نقل قول کردم و 63%با این نظر موافقم. شمانیز درصد توافقی را در قسمت نظرات به صورت تشریحی بنویسید. بزرگترین آرزوی ما این است که قسمت نظریات از حالت chat room بیرون آمده ومحلی برای نقد و تضارب آرا شود.

برگردم به اصل مطلب: در این مدت اتقاقات زیادی افتاد که می توانست هر کدام موضوع یک پست برای وبلاگ باشد ولی از آنجا که به پیشرفت و ترقی نبردبانی اعتقاد داریم و معتقدیم که اول باید فرض مساله کاملا روشن شود تا بتوانیم در حل مساله موفق باشیم .پس صبر کردیم و تصمیم گرفتیم تا فرض مساله تبیین شود و تا وقتی هدف و محتوای خود را ترسیم نکرده ایم دست به نوشتن در مورد اتفاقات و مسائل روز نزنیم پس بیایید فرضیات خود را کامل کنیم.

(1) این وبلاگ یک وبلاگ کاملا شخصی است، متعلق به هیچ سازمان، گروه، نهاد، ارگان، جناح، جبهه، حزب، تشکل و ... (کلا هیچ نهاد مدنی ) نیست و هر چه در آن خواهید خواند نظریات کاملا شخصی نویسنده این وبلاگ است.

(2) این وبلاگ خویش را مجاز می داند که در مورد هر واقعه و اتفاق و سخن و مطلبی نظر شخصی خود را بیان نماید، خواه به مذاق دوستان و ... ، خوش آید یا نیاید. نمی گوییم که در تمام موارد کارشناس هستیم، نه، اما لااقل به عنوان یک انسان می توانیم دیده ها و شنیده های خود را به بوته نقد بگذاریم. حسنش این است که توسط شما نوشته هامان نقد و داده ها و اطلاعات ناقصمان تکمیل می شود و قضاوت توسط خوانندگان انجام می شود ( فضای آزاد رسانه ای! )

(3) این وبلاگ سعی خواهد کرد که از سیاست دوری گزیند چون نویسندگانش پس از p آنگاه q کردن های بسیار { دانشجویان ریاضی و مهندسی متوجه می شوند که چه می گویم } به این نکته مهم پی بردند به قول هارون الرشید ملعون " سیاست عقیم است. عقیم".البته خواستم همان مثل معروف را به کار برده باشم، دیدم اساعه ادب می شود.

ولی گاها تاکید می کنیم گاها ممکن است از رئیس جمهور و معاونانش و نیز کاندیدای مصر بر تقلب و کاندیدای اول مصر بعد منصرف و کاندیدایی که در سال 84 ده دقیقه خوابید و سال 88 اصلا نخوابید که ای کاش امسال هم می خوابید ونیز اکثر مردان سیاست مطالبی در این وبلاگ کذایی بخوانید اما به ندرت، باز هم تاکید می کنیم به ندرت.

ولی در مورد سایر مطالب بسیار خواهید خواند، از استاد شجریان که به جرات و با اطمینان می گوییم  که خسرو آواز ایران است ( هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ) تا ساسی مانکن که نمی دانم چی آواز ایران است !! ( اصلا در مورد آوازش هم شک دارم ) از صادق هدایت تا جلال آل احمد و دکتر شریعتی.از ملا صدرا تا شهید مطهری، از نظریات استیون هاوکینگ در فیزیک تا نظریات ارسطو و افلاطون در فلسفه، از کهربا تا ابر رساناها واز حضرت مهدی موعود (عج) تا آرماگدون. از نقد کتاب و فیلم و برنامه های تلویزیونی گرفته تا تحلیل فوتبال و والیبال و کشتی.

چرا می خندید! مگر ما ایرانی نیستیم...  ایرانی باشی و در هر موضوعی نظر ندهی اصالتت را گم کرده ای مگر اینطور نیست؟؟!!

ولی نترسید، نظر کارشناسی نمی دهیم اما برداشت خودمان را که میتوانیم بنویسیم، نمی توانیم؟

(4) از نظریات دیگر دوستان هم استفاده خواهیم کرد، چون معتقدیم "خذوا العلم من افواه الرجال" همه چیز را همه کس دانند.

(5) گاها ممکن است شما در این وبلاگ مواجه شوید با پیام های تبریک و تسلیت به دوستان و رفقا، فکر نمی کنیم ایراد داشته یاشد اگر دارد با ذکر دلیل بیان کنید.

(6)خلاصه اینکه هدف ما ایجاد یک مطبوعه الکترونیکی است. شاید حتی ضمیمه و جدول و سودوکو و لطیفه و حکایت هم به آن افزودیم (یاد شرق بخیر! دائره المعارفی بود)


(7)در قسمت لینک ها ممکن است با وبلاگ های کاملا متفاوتی روبرو شوید از وبلاگهای کاملا سیاسی متناقض تا وبلاگ های تفریح و سرگرمی و علمی. عارضم به حضور انورتان که آنچه ما بدان معتقدیم اینست که خوانندگانمان آنقدر فرهیخته هستند که صلاح خویش را تشخیص دهند پس در پیوندهایمان آنان را کاملا آزاد خواهیم گذاشت تا با انواع اقسام نظریات آشنا شوند و راه خود را برگزینند. یک لینکستان کاملا آرمانی و مدنی. البته لینک های سالم و مفید. همانطور که قبلا گفتم اگر از شجریان بگوییم از ساسی مانکن هم خواهیم گفت! و هر دو را نقد خواهیم کرد، فکر کنم خیلی ساده است و نیاز به توضیح ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۱۲
پا پتی

پست وبلاگ یا رئوف

یا رئوف

مدتی است وقتی دلم میگیرد دیگر چیز نمی نویسم خیلی قبل ترها هر موقع از روزمرگی و اطرافیان و ... خسته می شدم گوشه ای می نشستم و برای خودم والذاریات مینوشتم به قول جلال البته از نوع آل احمدش:

«حساب قلم را باید از حساب دوستی ها نیز جدا کرد، دوستی آدمیزاد را از تنهایی در می آورد اما قلم او را به تنهایی بر می گرداند، به آن تنهایی که جمع است به بازی قدما. قلم این را میخواهد که چه مستبد است. دوستی ترا و رعایت ترا، هیچ کس تحمل نمی آورد. »

وقتی مینوشتم تنها بودم. خودم.  اما کمی بعد از خیلی قبل ترها مشغول کار شدم و خویش را مشغول روزمرگی کردم. نه اینکه ننویسم، نه مینوشتم. اما نه به شدت سابق. بیشتر اوقات دلتنگی، طراحی میکردم. شیئ را در نظر گرفته و با یک مداد معمولی روی هر کاغذی طرحش را می زدم مثلا سایه ای هم ...

اما همیشه احساس میکردم که گمشده ای دارم. بارها خواستم که نوشته هایم را مثل قبل تر ها بدهم مطبوعات تنبلی کردم. میدانید مدرنیته امروز بسیاری از فرصت ها را از انسان گرفته است. بگذریم ناگاه جرقه ای:

به فرموده پیامبر اکرم(ص): "خداوند را در طی زندگی هر کس وزش ها و نسیم هایی از رحمت است مراقب باشید و بهره خویش را از آنها بگیرید."

وبلاگ

با دیدن وبلاگ "جای خالی" که توسط دوست عزیز مهندس حسین ع اداره می شود بر آن شدم که چنین کاری بکنم اما کمتر چیزی از کامپیوتر (رایانه امروزی!) بارم میشود. نه اینکه نفهمم نه! حوصله ام نمی کشد. احساس میکنم نمیفهمد!!!! (اگر میخواهی دانایی را عذاب دهی جاهلی را قرین او کن)

گر چه الان سالهاست علی رغم میل باطنی این آیه شیطانی بای نحو سرچشمه آب باریکه کذایی ماست اما... 

به هر حال. .. ما که شاکریم ... 

..................

نام های بسیاری در مدت 24 ساعت به ذهنم خطور کرد: داروگ. نغمه ناجور. سنگ تیپا خورده رنجور. لولی وش مغلول. بیرنگ بیرنگ. گوی بیان. جمع معانی. کوزه گر. خرابات و کنعان. اما هیچ کدام به اندازه رئوف به دل نمینشست. با شنیدن این نام بندبند وجودم آرام میشود. وقتی صدا میزنم یا رئوف احساس میکنم که کسی با تمام مهربانی مرا نگاه میکند، پاسخم میدهد و حسابی هوایم را دارد به قول شفیعی کدکنی خدایی که مهربانتر از برگ در بوسه های باران است.

از طرفی لقب دوست داشتنی ترین خلق خدا حضرت رضا(ع)، رئوف است:

هرچنددر هفت آسمان عشق آشنای مردم است       اما تمام عاشقی در آسمان هشتم است

به قول استاد فاطمی نیا: "امام رضا تنها امامی است که رافت وی از در و دیوار و صحن های حرم متجلی است." راست میگوید، با تمام وجود در متعدد سفر هامان به مشهد الرضا درک کرده ایم اینرا. 


واین گونه شد که وبلاگ ما متولد شد. در ماه رجب در گوش راستش اذان گفتیم و نام رئوف را خواندیم و در گوش چپش اقامه و نام رضا.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۰۷
پا پتی